eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 پسرم كم كم زبان باز مي كرد و فحش ها و سخنان ركيكي كه مادربزرگش به شوخي و جدي بر زبان مي آورد، اولين كلماتي بود كه فرا مي گرفت. پيره زن برخلاف ميل من او را به دكان سبزي فروشي، بقالي و قصابي مي برد. با كاسب هاي محل سرشاخ مي شد و به آن ها فحش و ناسزا مي داد. پسرم آن كلمات را به سرعت فرا مي گرفت. به علاوه حرف ها و شوخي هاي مادرشوهرم نيز هميشه با فحش و كلمات ركيك همراه بود. كلماتي مثل پدرسوخته، پفيوز، حرامزاده مثل نقل و نبات از دهانش مي ريخت و پسرم نيز اگر چيزي را كه مي خواست به او نمي داديم، در به كار بردن اين كلمات كوتاهي نمي كرد. پدرش هم از شنيدن اين كلمات كه از دهان بچگانه او شيرين مي نمود، :لذت مي برد و مي گفت .بگو الماس. بگو تا بدهم - و بچه نيز باز تكرار مي كرد و خوراكي پاداش مي گرفت. مادر و پسر از خنده ريسه مي رفتند. من خشمگين به او مي‌گفتم .عزيزم، اين حرف ها بد است. ديگر نزني ها! اگر يك دفعه ديگر حرف بد بزني كتكت مي زنم - زبانش را بيرون مي آورد. باسنش را قر مي داد و دهن كجي مي كرد. توي دهانش مي زدم. مادربزرگ به حمايت از او در آغوشش مي كشيد و نبات را در دهان خيس مي كرد و به او مي داد. مي دانستم دهاني كه بايد بر آن بكوبم دهان آن پيره زن است ولي چاره نداشتم. هميشه اشك و آب بيني پسرم مخلوط بود، يك بار، دو بار، ده بار، او را .تميز مي كردم ولي باز پاي برهنه سر حوض، دم در كوچه و توي حياط و مطبخ ولو بود دوباره آش همان مي شد و كاسه همان. دست ها ترك خورده، سر زانوها سياه و هميشه چرك صورتش از اشك او شيار شده بود. چه كنم، در اقليت بودم. زورم نمي رسيد. نه به رحيم و نه به مادرش. مي ديدم كه هيچ يك اصلا .متوجه بدي و خوبي كارهاي پسرم نيستند براي آن ها همه چيز اين بچه، طرز رفتار او، طرز صحبت او، همه و همه عادي و طبيعي بود. سعي مي كردم به او ياد :بدهم كه مرا خانم جان صدا كند ولي مادربزرگش مرتب مي گفت !الماس جان نكن، ننه ات دعوايت مي كندها - :انگار با من لجبازي مي كرد .الماس جان بگذار من برنج را دم كنم، جيزه. مي سوزي ها! .... برو پيش ننه ات - او تلو تلو خوران با پاي برهنه دست ها را به لبه پله هاي مطبخ مي گرفت و كثيف و خاكه زغالي به سراغ من مي آمد. شب ها، وقتي كه توي اتاق دور هم مي نشستيم، هنگامي كه رحيم مشق خط مي كرد و من گلدوزي مي كردم، جلو :مي آمد و مي گفت .ننه بده - :سرش داد مي كشيدم باز گفتي ننه؟ درست حرف بزن تا بدهم؟ :بچه طفل معصوم مي زد زير گريه. مادرشوهرم چشم ها را در كاسه مي چرخاند و با رنجش مي گفت .وا؟ چه اداها؟ تا بچه به طرفش مي رود او را مي چزاند. اشكش را در مي آورد. بيا ننه، بيا بغل خودم - :بچه قهر مي كرد و مي رفت بغل او. رحيم با خونسردي به مادرش مي گفت .خوبه ديگر. تو هم روغن داغش را زياد نكن - :و خطاب به پسرم ادامه مي داد !خوب، اين دلش مي خواهد بگويي خانم جان. تو بگو خانم جان و خلاصمان كن. هي ننه ننه مي كني، تخم سگ - حكايت غريبي بود. خون مي خوردم و دم برنمي آوردم. چه كسي بايد اين بچه را ادب كند؟ چه كسي بايد اين مادر و پسر را ادب كند؟ كوشش هاي من فايده نداشت. همان قدر كه من از رفتار آن ها تعجب مي كردم، آن ها هم از .ايرادهاي من حيرتزده مي شدند. زبان يكديگر را نمي فهميديم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>