eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 آنقدر تکرار کردم که که لبهایم خشک شد. کمی خسته شدم ولی طنین صدایی که از تک‌تک سلولهای بدنم بلند میشد نوایی می‌نواخت که به من قدرت می‌داد باز هم بگویم. قدرتی همراه عشق که برایم عجیب بود. نمی‌دانم چقدر گذشت یا چند دور تسبیح ذکر را تکرار کردم. یا اصلا چطور شد که خوابم برد. تنها چیزی که یادم است صدایی بود که او هم همین ذکر را می‌گفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم دیدم آلارم گوشی‌ام است. باید برای نماز صبح بیدار میشدم. باورم نمیشد صبح شده. انگار اصلا نخوابیده بودم. روی تختم نشستم و با سُر دادن دستم روی تخت دنبال تسبیح گشتم ولی پیدایش نکردم. بلند شدم و چراغ اتاق را روشن کردم و روی زمین را نگاه کردم. با دیدن تسبیح پاره، کنار تختم ماتم برد. چطور پاره شده بود؟ دانه‌هایش پخش زمین شده بود. هراسان خم شدم و شروع به جمع کردن دانه‌های تسبیح کردم. جمله‌ی نورا که دیروز گفت خیلی این تسبیح را دوست دارد در سرم اکو شد. با خودم حرف میزدم. –خدایا حالا چیکار کنم. امانت مردم ببین چی شد. دانه‌های تسبیح جمع می‌کردم و تند تند می‌شمردم تا ببینم چندتا کم است. مادر وارد اتاق شد و پرسید: –چی کار می‌کنی؟ –تسبیح نوراست نمی‌دونم چطور شده خودبه خود پاره شده ریخته روی زمین. روی تخت نشست. –همون که دیروز ازش گرفتی؟ –آره، مثلا امانت بود. –راستی نورا دیروز ماشالا چقدر سرحال بود. انگار مریضیش کلا خوب شده‌ها، صورتش مثل قبل زرد نبود. نوچی کردم و گفتم: –مامان شمام دلتون خوشه‌ها، من الان دلم شور امانت مردم رو میزنه، اونوقت شما به فکر قیافه‌ و مریضی نورا هستید؟ –ناراحتی نداره که، تو فقط دونه‌هاش رو پیدا کن من نخ مخصوص تسبیح دارم برات مثل اولش درست می‌کنم. –می‌تونی مامان؟ پشت چشمی برایم نازک کرد. –وا! دیگه تسبیح نخ کردن کاری داره؟ –آخه از توی این آویزش رد شده بود حالت ریش ریش شده بود خیلی قشنگ بود، بلدی اونجوری... –آره بابا کاری نداره، دیشب دیدم چطوری بود. از خوشحالی دانه‌های تسبیح را رها کردم و هر دو دستش را گرفتم و بوسیدم و گفتم: –ممنونم مامان. خیالم رو راحت کردی. –حالا چه کاری بود این رو امانت بگیری؟ مگه خودمون تو خونه تسبیح نداریم؟ توام آبروی آدم رو می‌بری‌ها. مگر می‌توانستم دلیل کارم را برایش توضیح بدهم. آویزی که راستین خودش درست کرده بود را جلوی چشم مادر گرفتم. –به‌خاطر این، میگن تکرار اسمش معجزه می‌کنه. مادر با دقت حروفهای معرق‌کاری شده را بررسی کرد و نفسش را به یکباره بیرون داد. –آره، درست میگن. بعد دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و متفکر به دانه‌های تسبیحی که دوباره مشغول جمع کردنشان شدم خیره ماند. تقریبا همه‌ی دانه‌ها را جمع کردم و کنار دستش روی تخت گذاشتم. –برم یه لیوان بیارم بریزمشون داخل لیوان و بشمارمشون. بعدشم نمازم رو بخونم. مادر هنوز ماتش برده بود. دستم را جلوی صورتش تکان داد. –نماز خوندید؟ آهسته بلند شد و سرش را تکان داد و گفت: –یه صدقه هم بنداز. –به خاطر پاره شدن تسبیح؟ همانطور که از اتاق خارج میشد گفت: –آره. دنبالش رفتم. –اینا خرافاته مامان. به طرفم برگشت. –می‌دونم خرافاته، ولی نمی‌دونم چرا وقتی گفتی از خواب بیدار شدی و دیدی خود به خود پاره شده و افتاده روی زمین یه جوری شدم. استرس گرفتم. صدقه دادن که بد نیست. حالا بیا نمازت رو بخون بعد. از حرف مادر حال من هم دگرگون شد و دلم برای راستین شور زد. ... 🦋🌹💖🦋🌹💖🦋💖 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>