سحر بیستوهفتم _ یا وفی.mp3
8.25M
#حرفهای_من_و_خدا
🌟 پرسهای شاعرانه حوالیِ یک اسم از أسماء جوشن کبیر ...
سحر بیست و هفتم؛ اسم شریف #یا_وفی
¤ واحد #موسیقی منتظران منجی "عج"
ـ با صدای "سامان کجوری"
ـ آهنگسازی "یحییٰ عباسی"
ـ تنظیم "امید اردلان"
ـ و به قلم "سپیده پوررجب"
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 🦋💖
دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وفّر حظّی فیهِ من النّوافِلِ واکْرِمْنی فیهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فیهِ وسیلتی الیکَ من بینِ الوسائل یا من لا یَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّین.
خدایا، بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن و مرا با تحقق درخواست ها اکرام فرما و از میان وسایل، وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای آنکه سرگرمش نکند اصرار و سماجت اصرار کنندگان.
💖🦋❤️💖🦋❤️
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
ای شه منتظر از منتظران چهره مپوش
که دگر جان به لب از محنت هجران آمد
همه گویند که مفتاح فرج صبر بود
صبر نَتْوان که دگر عمر به پایان آمد
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
سلام صبحتون بخیر
صبح یعنی یـک سلام ناب ناب
صبح یعنی دست دادن باآفتاب
صبح یعنی عطرخوب رازقی
صبح یعنی حس خوب عاشقی
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت32
چند دقیقهی بعد مادر همراه امیر محسن وارد شد. شور و اشتیاقی که با دیدن امیرمحسن در چشمان صدف به وجود آمد، نمیدانستم به چه تعبیر کنم. صدف با دیدن مادر و امیر محسن کلا مرا فراموش کرد. با سوالاتی که از برادرم میپرسید او را به حرف وادار میکرد.
بحثشان در مورد مسائل روانشناسی بود. صدف سر به زیر گوش میکرد و میوه اسلایس میکرد.
بعد از این که پیش دستی پر شد. از روی میز برداشت و به طرف من گرفت.
با تعجب نگاهش کردم.
–نمیخورم صدف جان، واسه من پوست کندی؟
لبخندی زد و گفت:
–توام بردار. به آقا امیر محسنم بده.
صندلی من مابین امیرمحسن و صدف بود.
پشت چشمی برای صدف نازک کردم و پیش دستی را از دستش گرفتم و جلوی امیرمحسن گذاشتم.
مادر گفت:
–دستت درد نکنه دخترم. الهی عاقبت بخیر بشی.
نگاهی به مادر انداختم.
–مامانجان حالا یه خیار و یه سیب اونقدر دعا و ثنا نداشتها. من عین کوزِت اینجا کار میکنم یه بار اینجوری دعام نکردی.
امیرمحسن هم از صدف تشکر کرد و بعد گفت:
–اُسوه جان، مامان همیشه دعات میکنم. فقط نه با صدای بلند.
مادر گفت:
–اگر دعای من نبود که تا حالا به اینجا نمیرسیدی. بعد هم بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت و زیر لب گفت:
–برم شامم رو بزارم.
سرم را نزدیک گوش صدف بردم و گفتم:
–من به کجا رسیدم؟ فکر کنم مامانم نفرینم کرده.
صدف خندید.
–منظورشون دوستی با من بود، تو الان مقامت خیلی بالاست با من رفیقی الان داغی حالیت نیست.
امیر محسن خندید و دوباره بحثشان را با صدف از سر گرفتن.
حوصلهام از حرفهایشان سر رفت. به اتاقم رفتم و تعویض لباس کردم. بعد به آشپزخانه رفتم تا به مادر کمک کنم.
–مامان کاری نداری؟
فکر کردم الان میگوید "نه دخترم تو برو پیش دوستت بشین"
زهی خیال باطل.
–مگه میشه کار نباشه. بیا این پیازها رو پوست بکن و خرد کن و بعدشم تفت بده.
پیازها را که پوست کندم گفت:
–بعد از این که خورشت و بار گذاشتی یادت نره برنج رو خیس کنی.
من برم پیش صدف تنها نباشه.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–مامان جان شما الان مطمئنی امده بودی شام درست کنی؟
حق به جانب گفت:
–وا مگه من و تو داریم؟ تو توی این خونه غذا نمیخوری؟
دیدم اگر یک کلمهی دیگر حرف بزنم بحث بالا میگیرد. سرم را پایین انداختم و فقط زیر لب گفتم:
–دیگه من روی کوزِت رو سفید کردم. هم بیرون کار کن هم خونه آخرشم...
–چیه غر میزنی، پس لابد من کوزتم که صبح تا شب باید بشورم بسابم.
–غر چیه، من با خودم دارم حرف میزنم مامان جان شما برید پیش مهمون.
از درون حرص میخوردم.
"خب خودت پرسیدی کاری داری یا نه، مامان چیکار کنه، امدی مثلا بگی کار من خیلی درسته؟ حالا یه غذا درست کردن چیه که خودت رو با کوزِت مقایسه میکنی. بیچاره اون دختر تو اون سن کم، شب و نصف شب میرفت تو جنگل تاریک، سطل سطل آب میاورد." سرم را بالا آوردم که غر بزنم ولی در عوض گفتم:
–خدایا عاشقتم که اینقدر سورپرایزم میکنی. ای سورپرایز کننده. دوباره با خودم گفتم"نه سورپرایز خارجیه، شاید خدا انگلیسیش خوب نباشه، ای غافلگیرکنندهی عاشقتم. "
موقع خیس کردن برنج صدف به آشپزخانه آمد و با لحن خنده داری گفت:
–خانم شما که همش تو آشپزخونهایی امدیم خودتون رو ببینیم. بعد در قابلمهی خورشت را برداشت.
–این چه خورشتیه؟
نمک برنج را ریختم.
–خورشت قارچ.
متفکر نگاهم کرد.
–تاحالا نشنیدم.
–این خورشت چند روزه تو خونهی ما متولد شده، دقیقا از وقتی که دولت تصمیم گرفت ملت نقرص نگیرن.
–من فکر میکردم شما رستوران دارید هر روز کباب و چنجه میخورید.
–اونحوری که باید هممون نقرص میگرفتیم. والله ما تو دورهی دولت خدمتگزارم اینجوری که تو میگی گوشت نمیخوردیم. چه برسه تو این دولت گرین کارتی.
صدف چشمهایش گرد شد.
–واقعا؟ حالا من فکر میکردم فریزتون پر گوشته.
در فریزر را باز کردم.
–اگه تو یه بسته گوشت پیدا کردی من صحبت میکنم جایزهی چند میلیون دلاری ناسا رو برای حل چالش قرن به تو تقدیم کنن.
در فریزر را بست.
–الان رو نمیگم منظورم تو اون دوره بود. الان که آره واقعا سخت شده. فقط موندم چیزی که ما میبینیم، روز به روز گرونیه ولی چیزی که دولت میگه کاهش روز به روز تورم واسه راحتی مردمه.
–آخه مردمی که دولت تو نظرشه ما نیستیم. مردم اون همون کسایی هستن که تو خیابون فرشته و نیاوران و کوچه پشتی خونهی خودش زندگی میکنن. که وقتی میرن مغازه فقط جمع میکنن میارن، اصلا نمیفهمن چیزی گرون شده یانه، بعد دولتم که میگه کاهش تورم داشتیم میگن حتما داشتیم آفرین چه دولت با تدبیری داریم.
صدف لبخند زد.
–اونا که مغازه نمیرن نوکراشون براشون خرید میکنن، اونایی هم که نوکر ندارن زنگ میزنن براشون میارن.
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🍃- إلٰهی! نَظَرْتَإلَیَّ...
نَظَرَةًرَحیمَة🌼
معبودِمن
نگاهم کن ...
نگاهی مهربانانه ❤️
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام علی علیه السلام فرمود:
روزه نفس از لذتهای دنيوی سودمندترين روزه هاست.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨
🌼مجلس عروسی
✍مرحوم آیتالله شیخ حسنعلی نجابت نقل میکند:
آیتالله خویی به من چنان علاقهای داشتند
که بهترین عباهایی که برای ایشان از سوریه
هدیه میآوردند، به من هدیه میکردند.
.
وقتی که من پس از مدتی همسر اختیار کردم،
شرایط طوری بود که نتوانستم مجلس عروسی
مفصلی بگیرم.
.
آقای خویی در جلسهای از من گله کردند
که ازدواج میکنی و ما را دعوت نمینمایی؟
.
من با پول آن زمان طلبگی، مجلس کوچکی
راه انداختم و آیتالله خویی و تعدادی دیگر را
دعوت کردم و ایشان هم احسان کردند
و به مجلس تشریف آوردند.
.
حضرت استاد میفرمودند که من برای آن مجلسی
که قرار بود آقای خویی تشریف بیاورند،
با توجه به آنکه فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم،
با پور شهریه طلبگی، هندوانه بزرگی خریده
و آن را در سردابی گذاشته بودم
که کاملا خنک شود؛
اما در مجلس، متوجه شدم که آقای خویی
از خوردن آن هندوانه پرهیز میکند
و وقتی هم هندوانه را به ایشان تعارف میکنم،
طفره میروند.
.
پس از پایان مجلس، وقتی دیگران رفتند
و ایشان هم قصد خداحافظی داشتند،
به صورت گلایه و به طور خصوصی،
موضوع هندوانه را با ایشان در میان گذاشتم
و علت تناول نکردن ایشان را جویا شدم.
.
پس از کمی طفره رفتن، فرمودند:
تابستان امسال من هنوز نتوانستهام که
برای اهل خانه خویش هندوانه بخرم؛
لذا خلاف مروت دیدم که در حالی که هنوز
خانوادهام هندوانه نخوردهاند،
من از هندوانه شما تناول کنم.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی
💠موضوع: هیچ وقت برای توبه دیر نیست
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
💠 بأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت🥀
♨️آنان که نمیتوانند در میدان مبارزه با رزمندگان فاطمیون افغان مبارزه کنند، با بمب گذاری و کشتار دخترکان مظلوم افغانستان از تیپ فاطمیون انتقام می گیرند.
💢البته رسم دشمنان اهل بیت علیهم السلام این است که انتقام پدر را از دختر میگیرند.
🔳 شمر زمان دوباره به زخمم نمک زده
با تازیانه دخترکان را کتک زده
🔳تا کِی دعای اشک بخوانیم در قنوت
تا کِی سرِ حسین به نِی،مرگ بر سکوت
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#امام_زمان
#افغانستان_مظلوم
#دشت_برچي
#کابل_تسلیت
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
Shab27Ramazan1400[02].mp3
6.06M
🎙قهرمان کوچک من (زمزمه حضرت علی اصغر)
🔺با نوای: حاج میثم مطیعی
👈 متن شعر:
MeysamMotiee.ir/post/2421
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
DoaVedaBaMaheRamazan1397[02].mp3
41.39M
🤲 دعای وداع زین العابدین (ع) با ماه مبارک رمضان (دعای ۴۵ صحیفه سجادیه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
📆 اجراشده : مورخ ۱۳۹۷/۰۳/٢١
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1405
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌿سبزترین فصل سال 🌿
✨ز جادههای خطر، بوی یال میآید
کسی از آن سوی مرز محال میآید
✨صدای کیست؟ خدایا، درست میشنوم؟
دوباره بوی صدای بلال میآید
✨مشام جنگل آتش گرفته میسوزد
که بوی سوختن از یک نهال میآید
✨ز بس فرشته به تشییع لاله آمد و رفت
صدای مبهم برخورد بال میآید
✨مپرس از دل خود، لالهها چرا رفتند؟
که بوی کافری از این سؤال میآید
✨بیا و راست بگو: چیست مذهبت ای عشق؟
که خون لاله به چشمت حلال میآید
✨به لحظه لحظه این روزهای سرخ قسم
که بوی سبزترین فصل سال میآید...
#قیصر_امین_پور
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
#ماه_مبارک_رمضان
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 🦋❤️
دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا، در این ماه با رحمتت فروگیر و توفیق و خود نگهداری نصیبم کن و از تیرگی های تهمت دلم را پاک گردان، ای مهربان به بندگان با ایمان.
💖🌹🌻🦋❤️🦋💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
آقا!
من منتظرم
و هر روز، برای آمدنت یک دعا می کنم؛ اما برای نیامدنت کارهای زیاد...!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
سلام صبح بخیر
زيباترين سلام دنيا
طلوع خورشيد است
که تقدیمتان میکنم
برایتان قلبی خالی ازکدورت
زندگی عاشقانه و
لحظاتی ناب آرزومندم
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت33
آن شب موقع خواب راستین پیام داد که از فردا به شرکت بروم و کارم را شروع کنم
با خواندن پیامش استرس و تپش قلب گرفتم. نمیدانستم چطور باید با او روبرو بشوم. حسهای عجیب و غریبی در من رشد میکرد که نه به نور نیازی داشت نه به آب و نه توجه. نمیدانم چهجور موجودی بود
وقتی موضوع را پیامکی به صدف اطلاع دادم گفت که اول برای چند روز از صارمی مرخصی بگیرم تا جای پایم را در شرکت سفت کنم بعد از فروشگاه تسویه کنم. گفت نباید بیگدار به آب بزنم. چرا به فکر خودم نرسید
فردای آن شب کت بلند و دامن کتان تا قوزک پایم را پوشیدم. روسری سورمهاییم را که هم رنگ کت و دامنم بود را سرم کردم و جوری مرتبش کردم که هیچ مویی از آن بیرون نباشد. مادر وارد اتاق شد و با دیدنم پرسید:
–چرا لباس کارت رو نپوشیدی؟
–مامان یه جوری میگید لباس کار انگار..
همون مانتو دامن قهوهایت رو میگم. این همه پول دادی واست دوختن
–خب مجبور بودم. خودتون که مانتو صدف رو دیدین، هم کوتاهه هم مدل مغنعهاش ضایع است. هر چی به صارمی گفتیم حداقل قد مانتوها رو بلندتر بگیره قبول نکرد. منم مجبور شدم برم از همون رنگ پارچه پیدا کنم و برای اون مانتو دامن بدوزم
وگرنه اون مانتو رو با شلوار نمیشد پوشید کوتاه بود
الانم تو یه شرکت کار پیدا کردم، دارم میرم اونجا، اگه کارش خوب باشه دیگه از دست فروشگاه راحت میشم
–خب پس دیگه اون روسری قهوهایی من رو نمیخوای دیگه
نگاه متعجبم را به مادر دوختم
–کدوم روسری؟
–وا! همون که ازم گرفتی با اونیفرم لباس فروشگاه ست کردی دیگه
–آهان، نه، یدونه برات میخرم مامان، اون دیگه کهنه شده
–نمیخوام، روسری خودم رو بده، الان اون روسری کلی گرون شده، مگه میتونی لنگش رو بخری
نوچی کردم و روسری را از کمد برداشتم و به دستش دادم.
ریمل را که برداشتم مادر گفت:
–باز که از این آت و آشغالها..
–مامان، من حتی یه کرمم نمیزنم، فقط یه کم ریمل میزنم، آخه مژهام خیلی کمه
مادر به طرف در اتاق رفت
–وا مژه به اون بلندی داری، مگه ندیدی اون روز امیر محسن به خواهرت چی گفت؟
–نه. چی گفت؟
–گفت آرایش کردن بیرون از خونه یعنی
اعتماد به نفس نداشتن و حرفی برای گفتن نداشتن. بعد همانطور که از اتاق بیرون میرفت ادامه داد:
–البته تو بزن واقعا چی داری واسه گفتن، نه اخلاق داری، نه هنری داری، نه..
بقیهی حرفهایش را نشنیدم چون از اتاق دور شده بود
پوفی کردم و پنجره را باز کردم. ریمل را به بیرون پرت کردم و پنجره را محکم بستم. آنقدر محکم که دوباره صدای مادر درآمد
–چه خبرته شکست اون شیشهها
بلند گفتم:
–این پنجره شیب داره خودش یهو بسته میشه تقصیر من نیست
"پس چرا صدای دل من رو نمیشنوی که راه به راه با حرفات میشکنه مامان جان"
مادر دوباره وارد اتاق و به طرف کمد رفت و زمزمهوار با خودش گفت:
–نمیشه به بچههای الان حرف زد، خوبه نگفتم آرایش نکن. از اون عمت حداقل یاد بگیر، داخل خونه عروسکه، ولی بیرون ساده و..
باز هم بقیهی حرفش را نشنیدم چون از اتاق بیرون آمده بودم
وارد شرکت که شدم خانم بلعمی، همان ارایشی که یک خانم انتهایش بود ظاهر شد
–آقای چگینی گفتن قراره از امروز مشغول به کار بشید
"مامانم تو رو ببینه چی میگه"
با شنیدن اسم راستین لبخند بر لبم آمد
—خود آقای چگینی کجا هستن؟
–تو اتاقشونن. میز کارتون رو گذاشتیم تو اتاق آقای طراوت
با تردید پرسیدم:
–من باید دقیقا چی کار کنم؟
اشاره به اتاق در بستهایی، که در کنار اتاق راستین قرار داشت کرد
–برید تو اتاق، کامران خان هستن، براتون توضیح میدن
از کنار اتاق راستین که میگذشتم در اتاقش را باز کرد و گفت:
–چند لحظه بیایید کارتون دارم
کمی جا خوردم
"بابا یه سلامی یه علیکی چرا یهو از اتاقت میپری بیرون، ترسیدم"
وارد اتاق شدم و سلام کردم
نگاهی به سرتا پایم انداخت
–بفرمایید بشینید
از دستش دلخور بودم. میدانستم نباید دلخور باشم. ولی برای قانع کردن خودم شاید به زمان نیاز داشتم. به روبرو خیره شدم
سرد گفتم:
–ممنون من راحتم، شما حرفتون رو بزنید
–به کامران سپردم همه چیز رو براتون توضیح بده، اگر مشکلی داشتید حتما به من بگید. به طرف در خروجی پا کج کردم و گفتم:
–ممنون
–اُسوه خانم
دوباره با شنیدن اسمم از دهانش نفسم بند آمد
گفتم:
–میشه تو محیط کار اسم کوچیکم رو صدا نزنید؟
–اینجا همه راحتن مشکلی نداره
اخم کردم
–ولی من راحت نیستم
دستهایش را روی سینهاش جمع کرد و روبرویم ایستاد
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزِیْنَب
«#سمت_خدا»
💕join ➣ @God_Online 💕
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌺"اعمال امشب(شب آخر ماه مبارک رمضان)"
✍️ امشب بر طبق تقویم، شب آخر ماه مبارک رمضان هست و امشب شب بسیار مبارکی است و برای این شب چند عمل وارد است که از خداوند می خواهیم توفیق انجام آن را به همه ما عنایت فرماید
۱-غسل کردن(به نیت شب آخر ماه)
✅ وقت انجام این غسل در کل شب است لکن می توان مقارن با غروب آفتاب این غسل را انجام داد و نماز مغرب و عشاء را با این غسل خواند
✅این غسل کفایت از وضو نمیکند و قبل یا بعد از غسل بایستی وضو هم گرفت
۲-خواندن زیارت امام حسین (علیه السلام) اگر زیارت عاشورا هم بخوانیم کافیست
۳-خواندن سورههای «انعام» و «کهف» و «یس»
۴-گفتن «صد مرتبه»:أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ وَأَتُوبُ إِلَيْه
۵-چهارم،خواندن دعاهایی که وارد شده د رمفاتیح(که در ادامه بیان خواهد شد)
۶-خواندن ده رکعت نماز که خیلی ثواب دارد در هر رکعت حمدیک مرتبه و۱۰ مرتبه توحید در هر دورکعت سلام دهید ودر هر رکوع وسجود ده مرتبه تسبیحات اربعه وبعد از ده رکعت ۱۰۰۰ مرتبه استغفار و وبعد سر به سجده گذاردوبگوید
يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ تَقَبَّلْ مِنَّا صَلاتَنَا وَ صِيَامَنَا وَ قِيَامَنَا
۷-خواندن دعای وداع با ماه مبارک رمضان (دعای چهل وپنجم صحیفه سجادیه) رمضان ودعای کوتاهی در مفاتیح الجنان
📕منبع:"مفاتیح الجنان"
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌷 آیت الله معزی (ره) فرمودند ، از آیتالله بهجت (ره) سوال کردم ، اگر کسی ترک معصیت کند از روی ریا ، گناه نکند برای این که مردم نفهمند ، چه حکمی دارد ؟
✍ آیت الله بهجت فرمودند : خدا این ریا را نصیب ما هم بکند.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
خداحافظ ای ماه خوشبوی خدا
خداحافظ ای ثنا و دعا
خداحافظ ای دعاهای زیبا
خداحافظ ای لحظات عروج
خداحافظ ای گریه های شبانه
خداحافظ ای بهترین ماه خدا
خداحافظ ای سفره های ساده افطار
خدا حافظ ای سحرهای نورانی
آمدی و دل از کف ما ربودی
درهای رحمت برما گشودی
کاشکی باز هم میماندی
ای ماه زیبای خدا باز هم بیا
ما را شستشوی نما
تا پاک ازتو شویم جدا
پا نهیم در عید با شکوه فطر
الهی این نماز و روزه مارا قبول نما
♥️پیشاپیش عید سعید فطر مبارک♥️
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ 🌹💖🌹💖🌹💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحههفدهم
#هفتمینمسابقه
2. عاقبت یکی از سران واقفیّه
حسنبن وشّاء میگوید، در مرو خراسان، روزی حضرت رضا(ع) مرا طلبید، و به من فرمود: «ای حسن! همین امروز علی بن حمزه بطائنی (سرسلسلهی واقفیّه) مرد، و همین لحظه در قبر خودش نهاده شد، و دو فرشته (نکیر و منکر) بر سرش آمدند و پرسیدند پروردگارت کیست؟ او گفت: خدا، پرسیدند: پیامبرت کیست؟ او گفت: محمد(ص)، پرسیدند: ولیّ تو کیست؟ او گفت: علی بن ابیطالب(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: حسن(ع) ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: حسین(ع) ، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: علی بن الحسین(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: محمد بن علی(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: موسی بن جعفر(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ زبان او گیر کرد، آن دو فرشته با تندی به او گفتند: بعد از او کیست، او سکوت کرد، پرسیدند: آیا موسی بن جعفر(ع) تو را به این (سکوت) امر کرد، سپس گرزی آتشین بر او (علی بن حمزه) زدند، قبر او از آتش، شعلهور شد، و همچنان تا قیامت شعلهور است.
وَشاء میگوید: از محضر امام رضا(ع) بیرون رفتم، و تاریخ آن روز و آن ساعت را یادداشت کردم، طولی نکشید که از اهالی کوفه نامه آمد و از مرگ علی بن حمزه، در همان روز و همان ساعت خبر دادند.
🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سفره دارد جمع می گردد، 😭گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا 😭را عفو کن
دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا 😭را عفو کن
بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و 😭هوا را، عفو کن
دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را 😭عفو کن
پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای 😭یار، ما را عفو کن
جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی 😭الرضا را عفو کن
من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را 😭عفو کن
بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را 😭عفو کن
جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن. 😭🤲
طاعات قبول.التماس دعا.
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
💖🌹🌻🦋❤️
*اینم دعا براے کل اعضاے محترم*
- خدایا به
حق آیه آیه هاے قرآن همه اعضاے این گروه را از هر نوع بلا و شرے محافظت کن🤲
- هر غمے که دارند به شادے تبدیل کن🤲
- هر حاجتے دارند برآورده به خیر بگردان🤲
- اگر مریضے دارند از شفا خانه اهل بیت شفاے عاجل عنایت بگردان و هرچه زودتر لباس عافیت بر تنشان بپوشان🤲
- فرزند صالح و سالم نصیبشان بگردان🤲
- در زندگیشان آسایش وآرامش برقرار کن🤲
- گره از مشکلاتشان بگشا🤲
- بارالها شر این ویروس منحوس را از کل مردم دنیا کم و ریشه کن بفرما🤲
*الهے آمین یا رب العالمین*🤲
*التماس دعا ، دعاهاتون مستجاب* 🤲
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
💖🌹🌻🦋
#تلنگر
✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#بهار_قران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>