eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 با صدای بلندی گفت: –منظورت از کسی اون دخترس؟ –کلا گفتم. –بهم حق بده که حس خوبی نسبت بهش نداشته باشم، مثل این که کار من رو ازم گرفته ها. –اون موسسه کوفتی به اندازه‌ی کافی وقتت رو می‌گیره، نیازی نیست جای دیگه مشغول باشی. –من تو هفته دو روز کلاس ندارم می‌تونم...حرفش را نصفه گذاشت و مکثی کرد و پرسید: – اصلا تو اون دختره رو از کجا پیداش کردی؟ باید حرفی میزدم که شر نشود. تاملی کردم و گفتم: –دختر دوست مامانه، بیکار بود مامان کلی خواهش کرد که تو شرکت دستش رو بند کنم، منم دیدم حسابداری خونده ما هم به حسابدار احتیاج داریم گفتم بیاد کار کنه. پوفی کرد و گفت: –حالا اون اونجاست قرار نیست پای من از شرکت بریده بشه که، –تو هر وقت خواستی بیا شرکت مشکلی نیست، فقط جو رو متشنج نکن. من حوصله‌ی سر و صدا ندارم. همین که با پری ناز وارد شدیم به پری ناز گفتم: –تو برو تو اتاق. تا من یه سری به کامران بزنم بیام. کامران و اسوه در یک اتاق کار می‌کردند. وارد اتاق که شدم دیدم کامران یک شاخه گل رز قرمز به طرف اسوه گرفته و اسوه هم با تعجب نگاهش می‌کند. سینه‌ام را صاف کردم و گفتم: –کامران چه خبر؟ با دیدن من گل را روی میز اُسوه گذاشت و سعی کرد خودش را خیلی خونسرد نشان بدهد. –به‌به سلام، خبرها که پیش شماست. می‌بینم که داری زیرو رو می‌کشی. نگاهی به اُسوه انداختم و لبهایم را بیرون دادم. –چی شده؟ اُسوه بلند شد و گفت: –هیچی، من فقط در مورد دفاتر حسابهای قبل ازشون پرسیدم. کامران رو به من گفت: –خب اول به خودم می‌گفتی چرا دیگه... حرفش را بریدم. –مگه اشکالی داره حسابها رو دقیق‌تر انجام بده، مگه تو به من گفتی که چندتا چک شرکت برگشت خورده؟ بعدشم تو که حسابدار نیستی بهت بگم باید به خانم مزینی می‌گفتم. همان لحظه پری ناز وارد شد و گفت: –چیه حسابدارتون کاراگاه بازی راه انداخته تا شما رو به جون هم بندازه؟ بعد نگاه تحقیر آمیزی به اُسوه انداخت. از این که پری‌ناز دوباره دخالت کرد عصبی شدم. –مگه نگفتم از اتاق بیرون نیا، تو که از چیزی خبر نداری بهتره نظر ندی. بعد رو به کامران گفتم: –اصلا می‌فهمی ما تو چه شرایطی هستیم؟ اگه ما پیش این شرکت بد حساب بشیم دیگه بهمون جنس نمیدن. کیت‌های دوربین‌ها رو هم فقط این شرکت چکی بهمون میده. بقیه‌ی جاها فروش نقدی دارن. اگه پیش این شرکت بی‌اعتبار بشیم می‌دونی یعنی چی؟ یعنی ورشکستگی شرکت. یعنی... پری‌ناز حرفم را برید. –تا وقتی که من اینجا کار می‌کردم یدونه چک برگشتی هم نداشتیم، از بی‌عرضگی حسابداره دیگه. ردش کن بره خودم... اُسوه گفت: –مگه من چند وقته اینجا کار می‌کنم؟ خود آقای طراوت تو جریان برگشت خوردن چکها بودن. بعد رو به کامران ادامه داد: –آقای طراوت اگه از همون اول اجازه میدادید همه‌چیز رو به آقای چگینی بگم اینطور نمیشد. کامران کمی دستپاچه شد و گفت: –من منظورم این بود خودمون حل کنیم و فکر راستین درگیر نشه. اُسوه صورتش از ناراحتی قرمز شده بود نگاه غضب آلودی به پری‌ناز انداخت و گفت: –ولی این پنهان کاری باعث شد کسی که اصلا معلوم نیست اینجا ته پیازه یا سر پیاز خودش رو بندازه وسط و نظر بده. پری ناز چشم‌های گرد شده‌اش را به من دوخت. انگار انتظار داشت جواب دندان شکنی به اُسوه بدهم. رو به اُسوه گفتم: – لطفا دیگه تمومش کنید. بعد از اتاق بیرون آمدم. پری ناز هم پشت سرم آمد. وارد اتاق که شدیم در را بست و با صدای خفه‌ایی گفت: –راستین این دختره‌ی پررو رو از اینجا بندازش بیرون. –تو الان عصبانی... حرفم را برید و صدایش را بالا برد. –یا اون رو از اینجا پرتش می‌کنی بیرون یا من رو دیگه نمی‌بینی. خود توام جلوی اونا با من بد حرف زدی. اگه میخوای به خاطر بد حرف زدن امروزت ببخشمت به یه بهونه‌ایی ردش کن بره. روی صندلی نشستم. –تو چت شده پری ناز؟ اصلا مگه موسسه کار نداری که همش اینجایی؟ خم شد روی میز و صورتش را به صورتم نزدیک کرد. –باشه میرم. بعد کیفش را از روی میز برداشت. –خیلی خب بیا بشین، تا برات توضیح بدم. به طرف در رفت. –نه راستین، همون که گفتم، دیگه نمی‌خوام اون دختره اینحا باشه. اخم کردم. –دوباره چرت و پرت گفتنات شروع شد؟ چشم‌هایش گرد شد. –من چرت و پرت میگم؟ حالا دیگه به خاطر اون دختره که معلوم نیست یهو از کجا پیداش شده با من اینجوری حرف میزنی. بعد رویش را برگرداند و در را به هم کوبید و رفت. «» 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
Panahi-Rooz9Moharram1398[04].mp3
2.97M
🎶 بلندشو عباس اے امـیر لـشگرم 🎤 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====> اگه دلت برا روضه تنگ شده گوش کن
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
3. در مورد دیگر آمده: علی بن ابی حمزه به امام رضا(ع) عرض کرد: «از این که امامت خود را آشکار نموده‌ای از دستگاه هارون نمی‌ترسی؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را یاری کرده‌ام.» ابولهب رسول خدا(ص) را تهدید کرد، رسول خدا(ص) به او فرمود: «اگر از ناحیه‌ی تو خراشی به من برسد، من دروغگو هستم.» ... من نیز به شما می‌گویم: «اگر از ناحیه‌ی هارون خراشی به من برسد من دروغگو هستم.» به این ترتیب حضرت رضا(ع) با کنایه‌ای رساتر از تصریح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و این مطلب را آشکار ساخت که ماجرای من و هارون مثل ماجرای رسول خدا(ص) و ابوجهل و ابولهب است، ماجرای حق و باطل است که در هر عصری به شکلی آشکار می‌گردد. 4. اباصلت هروی می‌گوید: روزی حضرت رضا(ع) (در مدینه) در خانه‌اش بود، فرستاده‌ی هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امیرمؤمنان هارون شما را می‌خواهد، هم اکنون دعوت او را اجابت کن.» حضرت رضا(ع) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنین وقتی مرا نطلبیده مگر این که آسیبی به من برساند، ولی سوگند به خدا او نمی‌تواند به من آسیبی برساند، به خاطر کلماتی (دعاهایی) که جدّم رسول خدا(ص)، به من تعلیم نموده.» (که به وسیله‌ی آن خودم را از گزند او حفظ می‌کنم). اباصلت می‌گوید: همراه حضرت رضا(ع) نزد هارون رفتیم، ولی هنگامی که در روبروی هارون قرار گرفتیم، هارون گفت: «ای ابوالحسن، دستور داده‌ایم صد هزار درهم در اختیارت بگذارند، مبلغ نیازهای اهل خانه و بستگانت را برای ما بنویس، اکنون اگر می‌خواهی به سوی بستگانت بازگرد.» هنگامی ‌که امام رضا(ع) از نزد هارون به سوی خانه‌اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا(ع) نگاه می‌کرد و گفت: «من تصمیمی داشتم ولی خداوند اراده‌ی دیگری داشت، و اراده‌ی خدا بهتر است.» 🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌸رسول خدا صلی الله علیه و آله: أجمِلوا فِی طَلَبِ الدُّنیا فَإنَّ کُلًّا مَیسَرٌ لما خُلقَ لَه؛ در طلب دنیا معتدل باشید و حرص نزنید ، زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد. 🌸شرح فارسی شهاب الاخبار ص320 🌸🌸🌸 🌸امام صادق علیه السلام: الـرَّغبَهُ فِـى الـدُّنیـا تـُورِثُ الغَمِّ وَ الحُزنِ وَ الزُّهـدِ فـِى الدُّنیا راحَهُ القَلبِ وَ البَـدَنِ. رغبت و تمایل به دنیا مایه غم و اندوه و زهد و بـى میلى به دنیا سبب راحتى قلب و بدن است. 🌸تحف العقول، ص 358 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور یه نماز عالی بخونیم؟! از آیت الله بهجت بشنوید @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﺭﻥ ﺟﺰ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺟﺰ ﻟﯿﺎﻗﺖ . . . @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
گذر به کوخ نشین ، دون شأنِ کاخ نشین است کجا گذار تو اى شَه به این خرابه بیفتد . . . @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
گنهکارى گنه کرد و پشیمان شد ز کردارش گنهکار پشیمان را نبخشیدن ، گنه باشد . . . @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💖🇮🇷ایران زیبا🇮🇷💖🍃 🍃🌸الهی شبهای همه عزیزانم را سرشار از آرامش و آسودگی خیال بفرما. 🌟🌙✨💖🌟🌙✨
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد / بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی / عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد تعجیل در فرجش صلوات @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این صبح زیبای بهاری زندگی از سر شوق، خندیدن از ته دل، آرامشی ماندگار، سلامتی پایدار، رزقی سرشار، و زیباترین و بهترینها، را از صمیم قلب برایتان، از خدای مهربان خواستارم صبحتون بخیر .. روزتون لبریز از شادی و آرامش @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>