『♥️』
کوتاه ترین دعا
برای بزرگترین آرزو
اللهم عجل لولیک الفرج💚🍃
شبتون مهدوی
💫⭐️🌟✨💫
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌾السلام علیک یا نورالله الذی یهتدی به المهتدون
💐 این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن
💐 قلب غمین منتظران پر سرور کن
💐با یک توسلی به در خانه ی خدا
💐از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . .
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دلنوشته_وحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
💞💞💞💞💞💞
السلام علیک یا اباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک
🍀 در جوار حرمش هرکه دعاگوست، بگو
🍀جای ما در وسط صحن فقط گریه کند..😔
#دلنوشته_جاماندگان
#اربعین_حسینی
#دلنوشته_و_حدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
💐💐💐💐💐💐💐
آیت الله بهجت(ره)
❣ یکی از چاره جویی های شرعی برای استجابت دعا و براورده شدن حاجت خود این است
که شخصی که حاجت یا گرفتاری ای دارد، دعا کند
و از خدا بخواهد که تمام گرفتاری های مشابه گرفتاری او
را از تمام مومنین و مومناتی که گرفتار هستند،
برطرف کند و یا هر حاجتی نظیر حاجت او دارند براورده شود؛
زیرا در این صورت ملک برای خود انسان دعا می کند
و دعای ملک مستجاب می شود.
اینگونه دعا کردن در حقیقت دعای خود به طور معکوس است.
#سخن_بزرگان
#دلنوشته_وحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
🍃🌴🌙☀️خاطراتِ آسمونی
🍃🌴☀️ قصه ای واقعی
🍃🌴☀️روزی که آیتالله جوادی آملی
خاک بر سر خود ریخت؛!!!
🍃🌷در زمان دفاع مقدس روزی آیتالله جوادی آملی به جبهه مشرف شده بود تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند.
🍃🌻در میان رزمندگان ، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت...
🍃⛰پایین ارتفاع چشمهای بود و باران گلوله از سوی عراقیها میبارید؛
🍃🌹لذا فرمانده ها گفته بودند
حتی برای وضو هم به آنجا نروید.
بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
🍃🌷در لحظه ای که آیتالله جوادیِ آملی
وارد منطقه شد؛ آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه میرفت تا وضو بگیرد!
🍃💐بچه ها، فریاد زدند؛ نرو خطرناکه
ولی او گوش نمی کرد.
🍃💐بچه ها آخرسر متوسل شدن به این عالم وارسته یعنی حضرت آیتالله جوادی آملی که آقا جان ؛ شما یه کاری بکنید
🍃🌷حضرت آقا هم آن نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا میروی؟
🍃🌴☀️نوجوانِ بسیجی گفت؛ میروم پایین وضو بگیرم.
🍃🌷حضرت آقا گفتند پسر عزیزم!
پایین خطرناک است.
فرمانده ها گفته اند
میتوانید تیمم کنید لذا
شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.
🍃🌴☀️نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا
به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛
حاج آقا بگذارید نماز_آخرم را با حال بخونم؛!!!
این را گفت و رفت...
رفت پای چشمه و وضو گرفت و آمد و نماز باحالیهم خواند....
🍃🌼دقایقی بعد قرار شد عدهای از بچه ها روببرند جلو و جوابِ گلوله بارانِ عراقیا رو بدن و درگیر بشن.
🍃🥀اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود که بهمراهِ گروهانش برا تک زدن بسمتِ سنگرهای دشمن حرکت کرد.
🍃🌙🌼 یکی دو ساعت بعد آیتالله جوادی را صدا کردند و گفتند
حاج آقا بیاید پایین ارتفاع.
🍃🌷 حضرت آقا رفت پایین! جنازهای آوردند؛
آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته...
🍃🌷آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اون بسیجی و روی خاک نشستند،
🍂🌼عمامه خود را از سر برداشتند
🍂🌼 و خاک بر سر مبارکشان ریختند
🍂🥀و بخود گفتند:👇
جوادی ، هی فلسفه_بخوان
جوادی ! هی عرفان_بخوان.
امام به اینها چی_یاد_داد که
به ما یاد نداد؟!
🍃🌷من به او می گویم نرو ولی
او می گوید بگذار نماز آخرم را
با حال بخونم !
🍃🌷 تو از کجا می دانستی که این نماز ، نماز آخر توست؟!
🍃📚خاطراتِ جبهه.
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
خـبـر آمـد خبـری نیـست…
هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز…
بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد!
مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد!
اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
💐💐💐💐💐💐💐💐
🌷السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
💐 خواندم تو را که نگاهی کنی مرا
💐پاک از گناه و تباهی کنی مرا
💐دلبسته ام که تو مولا ز راه لطف
💐سوی حسین فاطمه راهی کنی مرا
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دلنوشته_وحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
❣سلام بر غریب کربلا
🌷 الهی يار همرنگ تو گردم
🌷بیفته نور تو بر روی زردم
🌷چی می شه كربلا باشی و من هم
🌷غلامت باشم و دورت بگردم
#جاماندگان_اربعین
#السلام_علیک_یااباعبدالله
#دلنوشته_وحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت122
جلوی آینه ایستادم و به صدف گفتم:
–پاشو کمکم بریم دیگه.
صدف بلند شد.
–باشه، فقط اُسوه اگر دیدی این صارمی یه کم مِن مِن کرد یه وعدهایی بهش بدهها وگرنه کلا دست به سرت میکنه.
روسریام را روی سرم انداختم.
–چه وعدهایی؟
–چه میدونم، یه چیزی که وسوسش کنه، مثلا بگو اگر این کار درست بشه یه درصدی از سودش رو بهت میدیم. اینجوری انگیزش زیاد میشه و میوفته دنبال کارت.
–آخه مگه مال بابامه که بهش سود بدم.
شالش را روی سرش انداخت و شروع به گشتن کرد.
–وا! یارو عاشق چشم و ابروته بره به آشناش رو بزنه؟ توام یه چیزی میگیها...
ایبابا این سوزنه کو؟
سوزن را از روی شالش جدا کردم.
–اینو میگی؟ فوری گرفت.
–گیج میزنما، خودم زدمش رو شالم گم نشه.
عقبتر ایستادم و متحیر به بستن شالش نگاه کردم. یک قسمت شال را کوتاهتر کرد و طرف دیگرش را از پشت سرش جلو آورد و کنار گوشش با سوزن بست. طوری که فقط گردی صورتش بیرون بود.
–چیه، انگشت به دهن موندی؟
–تو از کی اینجوری شال میبندی؟
–چه فرقی داره؟ تاریخش رو یادداشت نکردم.
–باورم نمیشه صدف، پس اون زلفای پریشونت کو؟ امیرمحسن میدونه؟
شانهایی بالا انداخت.
–من که چیزی بهش نگفتم.
–اون ازت خواسته؟
–کی؟ امیرمحسن؟ نمیشناسیش؟
–چون میشناسمش انگشت به دهن موندم دیگه.
کفشهایش را پوشید.
–بدو دیگه، الان مامان میاد میبینه ما هنوز خونهایم.
در را بستم و دگمهی آسانسور را زدم.
–خب ببینه،
–آخه به من گفت بیا با هم بریم پیاده روی، من به خاطر این که تو تنها نباشی نرفتم گفتم مامان یه وقت سرکارم دیر میشه. الان بیاد ببینه هنوز خونهایمم بد میشه.
لبخند زدم و بوسهایی از گونهاش کردم.
–تو اینقدر مهربون بودی من نمیدونستم. نگاهی به شالش انداختم.
– شالت رو اینجوری بستی قیافت کلا تغییر کردهها.
دستش را داخل جیب مانتواش گذاشت و پرسید:
–خوب شدم یا بد؟
لبهایم را بیرون دادم.
–هیچکدوم. متفاوت شدی. حالا چی شد که تصمیم گرفتی شالت رو اینجوری ببندیش؟
–چند روز پیش با امیر محسن در مورد بعضی آدمهای معروف و پولدار دنیا حرف میزدیم. حرف به اینجا کشید که امیر محسن گفت:
–اون گروه از اون آدم معروفها که بی قید و بند هستن دیدی چقدر جذابیت بیشتری دارن؟ به اصطلاح با کلاسن، صبحونشون رو تو رختخواب میخورن، لباس خاص میپوشن، ماشین و خونههای خیلی قشنگ دارن، هر روزم سعی میکنن به جذابیتشون اضافه کنن، میشینن میگردن اینور اون ور که ببینن واسه بیقیدتر شدن و جذابتر شدن دیگه چه کارهایی میشه انجام بدن. البته تو کشور خودمونم کم از اینجور آدمها نداریم. میگفت بعضی از مشتریها که میان رستوران خیلی چیزها از اونا تعریف میکنن و حسرتشون رو میخورن. بعضی جوونها چون تحت تاثیر اونا هستن کارهای اونا رو تقلید میکنن و سعی میکنن مثل اونا باشن.
دیدن زندگی اونا میشه رویای جوونهای ما. دیگه جوونها بیقیدی و کارهای غیر اخلاقی اونها رو که نمیبینن،
فقط زیبایی ظاهر رو میبینن، قشنگه، پس هر کاری اون میکنه خوبه، منم باید شبیهه اون باشم.
جوون میگه درسته اون خدا و وجدان و این چیزا سرش نمیشه ولی عوضش خیلی باکلاسه، مسلمان بودن که آخر بدبختی و بیکلاسیه، اصلا چه فایدهایی داره،
بعد برام از کارهای عجیبی که مسلمانها در دنیا انجام دادن گفت، از علمشون و از هوش و ذکاوتشون تعریف کرد. بعد انگار صدف دوباره چیزی یادش آمد ادامه داد:
–میدونستی همین باسوادای فرانسه و انگلیس چه چیزهایی در مورد مسلمانها گفتن؟
–نه، چی گفتن؟
–معماری اندلوس یه معماری فوقالعادهایی هست خودشون گفتن مسلمانها در آندلوس اسپانیا معماری میکردن و گنبد میساختن در حالی که اون موقع مردم لندن تا کمر توی باتلاق و گل بودن. خودشون گفتن اگر مسلمانها در اندلوس علم را نیاورده بودن الان اروپاییها همدیگر را میخوردن.
–واقعا؟
–آره، منم وقتی شنیدم برام عجیب بود.
امیرمحسن گفت مسلمانها باید سعی کنن دوباره به اون دوران برگردن که علم و دانش رو به دنیا صادر کنن.
وارد ایستگاه مترو شدیم.
پرسیدم:
–چطوری؟ اصلا اینا ربطش به هم چیه؟
سرش را پایین انداخت.
–ربطش رو دیگه خودم پیش خودم فکر کردم و به نتیجه رسیدم.
گنگ نگاهش کردم.
روی صندلی ایستگاه نشست و ادامه داد:
–من فکر میکنم، حداقل در مورد خودم قبلا به خودم ایمان نداشتم. اصلا اینجور کلی فکر نمیکردم. فقط میخواستم از بقیه جا نمونم. چون همه اونطور هستن و عادی شده پس منم باید مثل بقیه باشم. امیرمحسن میگه عامل پسترفت مسلمونها همین چیزا شد. از اون روز هر چی فکر میکنم میبینم درسته.
من مبهوت جذابیتهای اطرافم شده بودم. اصلا اصل زندگی یادم رفته بود.
💐💐💐💐
💕join ➣ @God_Online 💕
محمد۲:
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
ݥــــَـــجݩــۅݩ أݪـځـــــُـــښینٍْ؏_۲۰۲۱_۰۹_۲۵_۱۱_۴۰_۴۷_۸۴۸.mp3
3.92M
°•🌱
این دوری ناتموم قلبم رو میلرزونه 💔
_ سيدمجیدبنی فاطمه
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
ارسالی یکی از دوستان عزیز کانال
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
✅داستان راستان
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد.
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #استوری_موشن
▪️یه سلام فاصلهاست فقط
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 در آستانه فرارسیدن اربعین حسینی
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: خداوند دوستدار کسی است که حسین را دوست بدارد
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
خـبـر آمـد خبـری نیـست…
هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز…
بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد!
مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد!
اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴☀️ زندگی گاهی ممکنه سخت باشه
اما وقتی که دلت قرص باشه که همه امور؛ بدست حکیمی دانا و مدبر اداره میشه؛ دیگه جایی برای نا امیدی و غم و اندوه نمیمونه... .
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت124
لحظهی آخر یادم آمد کجا این صورت را دیدم و از این همه نزدیکی جیغ زدم و جهشی به عقب کردم و محکم به صدف خوردم. این اتفاق شاید در چند لحظه افتاد ولی درکش و به یاد آوردنش برای من انگار بیشتر از چند لحظه بود شاید چند دقیقه.
صدف از پشت مرا گرفت و گفت:
–نترس، سگ که ترس نداره.
تازه صورت سگ کوچک و پشمالو را دیدم که چشمهایش از زیر موهای بلند جلوی سرش به زور مشخص بود.
سگ در آغوش صاحبش که دختر جوانی بود با آن صدای نازکش به طرفم پارس میکرد. سگ سفید و به ظاهر تمیزی که خیلی بامزه به نظر میرسید.
ولی من در لحظهی اول دیدم که شبیهه آن موجودات زشت و کثیف بود.
صاحب سگ به طرفم آمد و گفت:
–خانم این فقط یه سگ کوچولوئه، آزارش به مورچه هم نمیرسه، اصلا ترس نداره.
صدف زیر لب گفت:
–آبروم رو بردی، چرا رنگت پریده، بیا بریم یه کم بشین بعد برو.
من رو به طرف پشت فروشگاه برد که اتاقک کوچکی بود و روشویی کوچکی داشت.
صدف شیرآب را باز کرد.
–بیا یه آبی به صورتت بزن.
صورتم را که شستم خانمی دستپاچه به سراغم آمد و به صدف گفت:
–تو رو ببخشید، این دختره دوباره برداشته این سگ رو با خودش آورده، انگار شما رو ترسونده؟
صدف لبخند زد.
–من که نه، خواهر شوهرم ترسیده. ولی کلا صفورا خانم اگر آقای صارمی هم ببینه ناراحت میشهها، بهش بگو زود از اینجا ببرش.
صفورا خانم به طرفم آمد و گفت:
–حلال کن دخترم. همین که خواست برود دستش را گرفتم و گفتم:
–خانم.
به طرفم چرخید.
پرسیدم:
–چند وقته این سگ رو خریدید؟
با ناراحتی گفت:
–خدا شاهده من نخریدم. خودش رفته خریده. بعد فکری کرد و گفت:
یه چند وقتی میشه که خریده، چطور مگه.
گفتم:
–بفروشیدش، اون سگ یه شیطانه، زندگیتون رو برباد میده. زودتر ردش کنید بره. تا وقتی اون تو خونتون هست همه چی خرابتر میشه.
بیچاره صفورا خانم هاج و واج فقط نگاهم میکرد. دستش را رها کردم و به صدف گفتم:
–بیا نگاه کن اگر سر راه نیست من رد بشم برم.
صدف هم کمتر از صفورا خانم نبود. از جایش تکان نمیخورد. دستش را گرفتم و به طرف در خروجی تقریبا کشیدمش.
–این حرفها چی بود بهش گفتی؟ الان فکر میکنه دیونهایی.
نگاهی به صورت صدف انداختم.
–من حقیقت رو گفتم صدف.
سکوت کرد بعد از این که از فروشگاه خارج شدیم پرسید:
–منظورت چیه میگی حقیقت رو گفتی؟ اصلا اون حرفها رو از کجا درآوردی گفتی؟ این همه آدم سگ نگه میدارن...
حرفش را بریدم.
–سگ نگه داشتن بستگی به نیت هر کس داره، دلیل دختر صفورا خانم رو برای نگه داشتن سگ...کمی مکث کردم و بعد ادامه دادم:
–دلیلش رو من تو صورت سگش دیدم. خیلی وحشتناک بود. توام از اون دوری کن. نزار یه وقت سگش تو دست و پات وول بخوره.
از صدف خداحافظی کردم و به طرف مترو راه افتادم. اما صدف همانجا ایستاده بود و نگاهم میکرد.
سوار مترو که شدم یادم آمد که راستین گفته بود باید جایی برویم.
گوشیام را نگاه کردم. آدرسی را برایم فرستاده بود که نزدیک شرکت بود. تقریبا یک چهار راه فاصله داشت.
چند دقیقه مانده بود که به آدرس برسم با او تماس گرفتم. گفت فوری میآید.
به چند دقیقه نرسید که ماشینش را دیدم که کنار خیابان پارک کرد.
همانجا ایستادم و با لبخند نگاهش کردم.
نزدیکم شد و گفت:
–چه خبر؟ صحبت کردی؟
با بازو بسته کردن چشمهایم جواب مثبت دادم.
به موبایل فروشی بزرگی که همانجا بود اشاره کرد و گفت:
–میخواستم برات یه شماره بگیرم، گفتم بیای خودت انتخاب کنی که...
–چی؟ شماره برای چی؟
سویچ را در دستش جابجا کرد.
–خب، برای این که پریناز دیگه نتونه بهت پیام بده. نمیخوام به خاطر...
دوباره حرفش را بریدم.
–اگر شما برای من شماره جدید هم بخرید بازم فایده نداره، اون شده از زیرزمین شمارم رو پیدا میکنه، نیازی نیست، من باهاش کنار میام.
هر چه اصرار کرد من قبول نکردم و بعد به طرف شرکت راه افتادیم. در راه حرفهای آقای صارمی و پیشنهاد صدف را هم گفتم.
خندید و گفت:
–ببینم تا آخر کار چندتا شریک دیگه میتونی اضافه کنی.
💕join ➣ @God_Online 💕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
💐💐💐💐💐💐💐💐
❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
🌷 ای صاحب هستی جهان مهدی جان
🌷وی مالک ظاهر به نهان مهدی جان
🌷ما را نبود گـــره گشـــائی جـز تــو
🌷بنما نظری به شیعیان مهدی جان
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دلنوشته_وحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز شیخ ارده شیره
#اهمیت_نماز 💖
{استاد عالی}
ارسالی یکی از دوستان عزیز کانال
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
❖
نه اینترنت باشه، 🍃🌺
نه موبایل، نه تلویزیون
هوا سرد باشه، ترجیحا برفی
دور این چراغ نفتی
بشینی "همراه خانواده"
چای دست مادربزرگو
بخوری و بشینی
پای حرفاش اون لحظه
رو باید زندگی کرد...🍃🌺
❖
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9