eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: خداوند دوستدار کسی است که حسین را دوست بدارد https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
خـبـر آمـد خبـری نیـست… هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز… بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد! مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد! اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو💐🌸💐 💐💐🌸🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴☀️ زندگی گاهی ممکنه سخت باشه اما وقتی که دلت قرص باشه که همه امور؛ بدست حکیمی دانا و مدبر اداره میشه؛ دیگه جایی برای نا امیدی و غم و اندوه نمیمونه... . https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🕰 لحظه‌ی آخر یادم آمد کجا این صورت را دیدم و از این همه نزدیکی جیغ زدم و جهشی به عقب کردم و محکم به صدف خوردم. این اتفاق شاید در چند لحظه افتاد ولی درکش و به یاد آوردنش برای من انگار بیشتر از چند لحظه بود شاید چند دقیقه. صدف از پشت مرا گرفت و گفت: –نترس، سگ که ترس نداره. تازه صورت سگ کوچک و پشمالو را دیدم که چشم‌هایش از زیر موهای بلند جلوی سرش به زور مشخص بود. سگ در آغوش صاحبش که دختر جوانی بود با آن صدای نازکش به طرفم پارس می‌کرد. سگ سفید و به ظاهر تمیزی که خیلی بامزه به نظر می‌رسید. ولی من در لحظه‌ی اول دیدم که شبیهه آن موجودات زشت و کثیف بود. صاحب سگ به طرفم آمد و گفت: –خانم این فقط یه سگ کوچولوئه، آزارش به مورچه هم نمیرسه، اصلا ترس نداره. صدف زیر لب گفت: –آبروم رو بردی، چرا رنگت پریده، بیا بریم یه کم بشین بعد برو. من رو به طرف پشت فروشگاه برد که اتاقک کوچکی بود و روشویی کوچکی داشت. صدف شیرآب را باز کرد. –بیا یه آبی به صورتت بزن. صورتم را که شستم خانمی دستپاچه به سراغم آمد و به صدف گفت: –تو رو ببخشید، این دختره دوباره برداشته این سگ رو با خودش آورده، انگار شما رو ترسونده؟ صدف لبخند زد. –من که نه، خواهر شوهرم ترسیده. ولی کلا صفورا خانم اگر آقای صارمی هم ببینه ناراحت میشه‌ها، بهش بگو زود از اینجا ببرش. صفورا خانم به طرفم آمد و گفت: –حلال کن دخترم. همین که خواست برود دستش را گرفتم و گفتم: –خانم. به طرفم چرخید. پرسیدم: –چند وقته این سگ رو خریدید؟ با ناراحتی گفت: –خدا شاهده من نخریدم. خودش رفته خریده. بعد فکری کرد و گفت: یه چند وقتی میشه که خریده، چطور مگه. گفتم: –بفروشیدش، اون سگ یه شیطانه، زندگیتون رو برباد میده. زودتر ردش کنید بره. تا وقتی اون تو خونتون هست همه چی خرابتر میشه. بیچاره صفورا خانم هاج و واج فقط نگاهم می‌کرد. دستش را رها کردم و به صدف گفتم: –بیا نگاه کن اگر سر راه نیست من رد بشم برم. صدف هم کمتر از صفورا خانم نبود. از جایش تکان نمی‌خورد. دستش را گرفتم و به طرف در خروجی تقریبا کشیدمش. –این حرفها چی بود بهش گفتی؟ الان فکر می‌کنه دیونه‌ایی. نگاهی به صورت صدف انداختم. –من حقیقت رو گفتم صدف. سکوت کرد بعد از این که از فروشگاه خارج شدیم پرسید: –منظورت چیه میگی حقیقت رو گفتی؟ اصلا اون حرفها رو از کجا درآوردی گفتی؟ این همه آدم سگ نگه میدارن... حرفش را بریدم. –سگ نگه داشتن بستگی به نیت هر کس داره، دلیل دختر صفورا خانم رو برای نگه داشتن سگ...کمی مکث کردم و بعد ادامه دادم: –دلیلش رو من تو صورت سگش دیدم. خیلی وحشتناک بود. توام از اون دوری کن. نزار یه وقت سگش تو دست و پات وول بخوره. از صدف خداحافظی کردم و به طرف مترو راه افتادم. اما صدف همانجا ایستاده بود و نگاهم می‌کرد. سوار مترو که شدم یادم آمد که راستین گفته بود باید جایی برویم. گوشی‌ام را نگاه کردم. آدرسی را برایم فرستاده بود که نزدیک شرکت بود. تقریبا یک چهار راه فاصله داشت. چند دقیقه مانده بود که به آدرس برسم با او تماس گرفتم. گفت فوری می‌آید. به چند دقیقه نرسید که ماشینش را دیدم که کنار خیابان پارک کرد. همانجا ایستادم و با لبخند نگاهش کردم. نزدیکم شد و گفت: –چه خبر؟ صحبت کردی؟ با بازو بسته کردن چشم‌هایم جواب مثبت دادم. به موبایل فروشی بزرگی که همانجا بود اشاره کرد و گفت: –می‌خواستم برات یه شماره بگیرم، گفتم بیای خودت انتخاب کنی که... –چی؟ شماره برای چی؟ سویچ را در دستش جابجا کرد. –خب، برای این که پری‌ناز دیگه نتونه بهت پیام بده. نمیخوام به خاطر... دوباره حرفش را بریدم. –اگر شما برای من شماره جدید هم بخرید بازم فایده نداره، اون شده از زیرزمین شمارم رو پیدا میکنه، نیازی نیست، من باهاش کنار میام. هر چه اصرار کرد من قبول نکردم و بعد به طرف شرکت راه افتادیم. در راه حرفهای آقای صارمی و پیشنهاد صدف را هم گفتم. خندید و گفت: –ببینم تا آخر کار چندتا شریک دیگه می‌تونی اضافه کنی. 💕join ➣ @God_Online 💕 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💐💐💐💐💐💐💐💐 ❣السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 🌷 ای صاحب هستی جهان مهدی جان 🌷وی مالک ظاهر به نهان مهدی جان 🌷ما را نبود گـــره گشـــائی جـز تــو 🌷بنما نظری به شیعیان مهدی جان @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
این مرد خدا خیلی گردن ما حق داره شادی روحشون صلوات 💐💐
❖ نه اینترنت باشه، 🍃🌺 نه موبایل، نه تلویزیون هوا سرد باشه، ترجیحا برفی دور این چراغ نفتی بشینی "همراه خانواده" چای دست مادربزرگو بخوری و بشینی پای حرفاش اون لحظه رو باید زندگی کرد...🍃🌺 ❖ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🍃🌴☀️قصه‌ها‌و‌خاطرات☀️🌴🍃 🍃🌷رویای صادقه 🌷🍃 🍃🌹از زندگیِ علامه حسن زاده آملی🌹🍃 🍃🌷رحمه الله علیه🌷🍃 🍃🌴💐در عنفوان جوانی و آغاز درس زندگانی كه در مسجد آمل سرگرم به صرف ايّام در اسم و فعل و حرف بودم، و محو در فراگرفتن نحو و صرف، در سحر خيزی و تهجّد عزمی راسخ و ارادتی ثابت داشتم. 🍃🌼🌾در رويای مبارك سحری به ارض اقدس رضوی تشرّف حاصل كرده ام، و به زيارت جمال دل آرای ولیّ الله اعظم ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (عليه و علی آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء) نايل شده ام. 🍃🌴🌙در آن ليله مباركه قبل از آنكه به حضور باهر النور امام (ع) مشرّف شوم مرا به مسجدی بردند كه در آن مزار حبيبی از احبّاء الله بود و به من فرمودند: در كنار اين تربت دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است. 🍃🌴🌹من از روی عشق و علاقه مفرطی كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم. 🍃🌴☀️سپس به پيشگاه ولاي امام هشتم سلطان دين رضا - روحي لتربته الفداء و خاک درش تاج سرم - رسيدم و عرض ادب كردم و بدون اينكه سخني بگويم . 🍃🌴🌺امام كه آگاه به سِرّ من بود و اشتياق و التهاب و تشنگي مرا براي تحصيل آب حيات علم مي دانست فرمود: نزديک بيا؛ 🍃🌴🥀نزديک رفتم و چشم بر روی امام گشودم ، ديدم با زبانش آب دهانش را جمع و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه بنوش؛ 🍃🌴☀️امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع كه گويی خواستم لبهای امام را بخورم از كوثر دهانش آن آب حيات را نوشيدم. 🍃🌴🌼در همان حال به قلبم خطور كرد كه امير المؤمنين علی (ع) فرمود: 👇👇 🍃🌴🌸پيغمبر اكرم (ص) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم كه هزار در علم و از هر دری هزار در ديگر به روی من گشوده شد. 🍃🌴💐پس از آن ؛ امام (ع) طیّ الأرض را عملاً به من بنمود كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيداری من بهتر بوده به در آمدم . 🍃📚گفت و گو با علامه حسن زاده ص 295 - 294 🙌 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 🌻🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام باقر (علیه السلام) فرمود: اگر مردم می دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین (علیه السلام) است از شوق زیارت میمردند. ⏳امروز دوشنبه ۵ مهر ۱۴٠٠ ۲۰ صفر ۱۴۴۳ ۲۷ سپتامبر ۲۰۲ 🙌 @hedye110
💢 اعمال روز ❶. «زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین» در این روز زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است و این زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری علیه السلام روایت ‌شده که فرمود: « علامت مؤمن پنج چیز است، ۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن؛ ۲- زیارت اربعین؛ ۳- انگشتر بر دست راست کردن؛ ۴- جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن ۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است. » ❷. «غسل اربعین و توبه» ❸. بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم) ❹. 70 مرتبه تسبیحات اربعه ❺. بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار ❻. غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله ❼. بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام 📚 وسائل الشیعه‌ ج۱۰ ص۳۷۳ 🙌 @hedye110