eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
37 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
چراخودت‌رورهانمیکنے؟دادبزنی‌از امام‌حسین‌بخوای؟برو‌درخونہ‌اباعبدالله‌ منتش‌روبکش!دورش‌بگرد.. مناجات‌‌کن‌باامام‌حسین! بگوامام‌حسینم‌من‌باتوآغاز‌کردم، ولم‌نکنی... دیگه‌نمیکشم‌ادامہ‌بدم متوقف‌شدم...💔!' امام‌حسین‌بازم‌دستت‌رومیگیره‌فقط بخواه‌ازش...(:
⟨حَرَم‌نَرَفتہ‌چہ‌دانَدڪه‌آنڪه‌رَفتہ‌حَرَم ؛ بہ‌چِشمِ‌دیده‌دَرآیینہ‌ها‌رَواقِ‌بِهشت‌را..❤️‍🩹″⟩
کسانی‌که الان‌موبایل‌دستشون‌هست‌ ده‌‌ثانیه‌هم‌طول‌نمیکشه‌ولی‌برای‌آخرت‌ ذخیره‌میشه...✨ «سبحان‌الله³» «الحمدالله‌³» «لااله‌الاالله³» «الله‌اکبر³» «لاحول‌ولاقوة‌الاباالله³» «استغفرالله³» 🌱
عجب ماهیست ،؛ خوابیدن مان عبادت حساب میشود، نفس کشیدن مان تسبیح خداست، یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد، افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد... و تمام گناهان را به عبادت و توبه تو میبخشند... وقتی خدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام میگذارد...
آقا جانم ❤️😍 زیباییییی
مهدۍ‌جـٰان‌مارا‌نگـاهۍ‌ازتوتمام‌است‌اگـࢪڪنۍ:)🥲❤️
گَ‍‌‍ـرچِہ‌یِڪ‌ْعـُمر‌‌مَن‌اَزدِلبـَرخودبۍخَبـَرَم . . لَح‌ـظہ‌ا؎نـیست‌ڪِہ‌یـٰآدَش‌بِـرَوَداَزنَظَـرَم!(:❤️‍🩹" اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز نهم) 🤲 خدایا مرا به سوی رضایت سوق ده‌...@hedye110
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 السّلامُ عليك يا ربيعَ الاَنام و نضرة الایّام آقا دعای عید من امسال «تعجیل» است وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است 🌺 به امید فرا رسیدن سال ظهور 🌺 🌷 سال نو مبارک 🌷 ➥ @hedye110
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
تمام تلاش خود را می کند تا شاید کمی عطش حسين را به ما بفهماند
رفیق‌شهیدکه‌داشته‌باشی‌دیگه‌میلت‌به‌شهادت‌بیشتر‌میشه:)
و‌گمان‌می‌کنی‌که‌پایان‌است، سپس‌خداوند‌همه‌چیز‌را‌درست‌میکند:)
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من... جهت تعجیل در ظهور صلوات💚 ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 توکل به خدا آرامش بخش ترین چیزی بود که فاطمه داشت و خدا خدا میکرد هیچ وقت از دستش نده... اما در مقابل شیطنتهای شیدا چقدر میشد صبر کرد؟! این تازه اولش بود... در خونه با صدای قیژ قیژ وحشتناکی باز شد و محسن با یک تابلو وارد شد، در رو دوباره تکون داد و دوباره همون صدا بلند شد، محسن تابلو رو کنار دیوار قرار داد و گفت: این درم مثل من دیگه داره کم کم پیر میشه. بعد هم به سمت آشپزخونه رفت، کمی روغن گریس آورد و مشغول روغن کاری در شد که خانمی پشت در ظاهر شد. محسن که روی زمین نشسته بود با تعجب سرش رو بالا آورد و با دیدن صورت مادرش لبخندی زد، بلند شد و گفت: به به، سلام مامان خانم، چه عجب، راه گم کردی؟ -سلام مادر، تو که نمیای به ما سر بزنی، خوبه ما لااقل راه گم میکنیم، نمیخوای بری کنار؟ -بله، بفرمایید تو .. بابا چطوره؟ -از احوال پرسی پسرش خوبه! ... این چیه؟ طلعت خانم دستی به تابلو کشید که محسن گفت: یک تابلو فرشه، آوردم بزنم به دیوار -تابلویی که قرار بود واسه بچه دار شدن مهران واسش سفارش بدی چی شد؟ -دارن روش کار میکنن اما خودش هم میدونست که داره دروغ میگه، تابلوی منظره غروب رو برای مهران سفارش داده بود، اما وقتی دیدتش، زیباییش و از اون مهم تر اینکه با دستهای فاطمه بافته شده بود مجذوبش کرد و مطمئن بود نمی خواد این تابلو رو به هیچ کسی بده. طلعت خانم که از سر و وضع خونه محسن راضی نبود گفت: تو چرا اینقدر شلخته ای بچه؟ اون ننه بزرگت بهت تمیزی یاد نداد؟ پیرزن افریته -مامان!!! این جور در مورد خانم جون حرف نزن خواهش میکنم، من بهشون خیلی مدیونم -مدیونی؟!! اینکه به زور تو رو از خونوادت جدا کردند و تو اون لونه موش بزرگت کردن باعث شده مدیونشون باشی؟ -مادر من، باز شروع نکن تو رو خدا، بشین برات چایی بیارم، هوا بیرون سرده. -آره خیلی سرده. از اون سرد تر دل توئه که نمیگی از دار دنیا یه ننه بابای پیر داری که گه گاهی باید بهشون سر بزنی -شرمنده ام به خدا، خیلی سرم شلوغه. -آره، اونقدر شلوغ که وقت نمیکنی یکی رو بیاری اینجا به خونه زندگیت برسه، تو نمی خوای زن بگیری؟ خودت که عرضه نداری بذار من واست یکی رو پیدا کنم -ای بابا! مادر من، شما از وقتی اومدی اینجا داری تیکه میندازی ها، تو رو خدا بس کنین دیگه، بفرمایید اینم چایی -بگو مادرت لال شه دیگه محسن که حسابی کلافه شده بود، چایی رو رو به روی مادرش قرار داد و به سمت تابلو رفت، روزنامه های روشو پاره کرد و با لبخند نگاهی بهش انداخت، بعد هم شروع کرد به پیدا کردن جای مناسب برای نصبش، طلعت خانم یک ریز حرف میزد و محسن تمام تلاشش رو میکرد محترمانه جواب بده، بالأخره تابلو فرش رو روی بزرگترین دیوار خونه نصب کرد و بعد از چند لحظه نگاه کردنش به سمت مادرش رفت... **** نگاه کردن به بچه ها بهش آرامش میداد، صدای اذان رو که شنید دست از نوازش بچه ها کشید و به علی و ریحانه که با چشمهای باز نگاهش میکردند گفت: خوب، وقت اینه که من برم با خدا جونم حرف بزنم. عادت داشت هفته ای دو سه بار از چند دقیقه قبل از اذان صبح بچه ها رو نوازش میکرد و براشون دعا می خوند، گاهی لالایی، گاهی آیه قرآن و گاهی هم همون طور در حال نوازش بهشون میگفت که چقدر دوستشون داره، دلش میخواست بچه هاش از همین الان عادت کنند که وقتی خدا توی دل شب بنده هاش رو به سمت خودش میخونه لبیک گویان بلند شن و سلام خدا رو علیک بگن. علی و ریحانه هم انگار عادت کرده بودند، موقع اذان صبح ناخودآگاه چشمهاشون باز میشد. فاطمه اصراری برای نماز خوندنشون نداشت، فقط اصرار داشت باور کنند که خدایی که خالق اونهاست، ارزش بندگی داره و همیشه و همه جا از کوچکترین تا بزرگترین نعمتها رو براشون میشمرد تا بدونن هر چه داریم از اوست. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
💚 دوباره بی تو دارد اين جهان جديد می‌شود زمين پر از گل و شکوفه‌ی سپيد می‌شود تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی جهان بدون روی تو، چگونه عيد می‌شود؟ علی کفشگر @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز یازدهم) 🤲 خدایا خشم و آتش را از من دور بدار...@hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 علی فورا از جاش بلند شد و مثل همیشه گفت: منم دلم میخواد حرف بزنم پشت سرش ریحانه بلند شد. و هر سه به سمت سجاده عبادت حرکت کردند... سهیل که با صدای جیغ جیغ بچه ها از خواب بیدار شده بود، چشمهاش رو مالید و ساعت رو نگاه کرد، هنوز چهار و نیم صبح بود، توی دلش گفت: باز این فاطمه همه رو واسه نماز به صف کرده. لبخندی زد و بی خیال غلطی توی رخت خواب زد و خواست دوباره بخوابه که صدای ریحانه که هیچ وقت نمی تونست یواش حرف بزنه رو شنید که میگفت: مامان خدا اگه منو دوست داره چرا کاری کرد که عروسکم پاش بشکنه؟ سهیل خندید و با خودش گفت: دخترک ساده من، خدا چیکار به عروسک تو داره اما صدای فاطمه اونو از افکارش بیرون آورد و سهیل ساکت به حرفهای همسرش گوش داد، فاطمه گفت: -یه روزی یک خانواده ای با هم دیگه رفتن سوار کشتی شدن که برن مسافرت علی پابرهنه پرید وسط حرف و گفت: آره دیگه، پس- عین اون دفعه که ما رفتیم کیش؟ کی؟ فاطمه ادامه داد: آره عین همون، بعد وسط راه که بودن دختر کوچولوشون هی غر میزد که این کشتی خیلی زشته، خیلی کثیفه، خیلی به درد نخوره و اینا ... رئیس کشتی که از حرفهای این دختره عصبانی شد دستور داد همشون همونجا سوار قایق شن و از کشتی جدا شن، اما قایق خیلی کوچیکتر از کشتی بود، هم کوچیکتر، هم کثیف تر، هم زشت تر... خالصه دختر کوچولوی قصه ما که حالا قدر اون کشتی رو میدونست از رئیس کشتی خواست که اجازه بده برگردن توی کشتی، رئیسم که فهمیده بود دخترک پشیمونه قبول کرد... اما وقتی که دختر کوچولو توی کشتی اومد دیگه به نظرش اون کشتی زشت و کثیف نمی اومد، به نظرش خیلی هم قشنگ و خوب بود... بعدم بهش گفت باید مواظب باشی دیگه از چیزی که همین جوری بهت دادم ایراد نگیری تا من مجبور نشم بفرستمت توی قایق تا قدر این کشتی رو بدونی... بعد چند لحظه سکوت کرد تا ریحانه و علی به داستانش فکر کنن و ادامه داد: یادته همش میگفتی چقدر موهای عروسکم بد رنگه؟ ... وقتی خدا بهت یک عروسک خوشگل داد، اگه ازش تشکر نکنی، اگه از اون چیزی که خدا بهت داد مراقبت نکنی، ممکنه خدا به خاطر اینکه تو قدر عروسکت رو بیشتر بدونی پاشو بشکنه، تا اون وقت بفهمی عروسک بدون پا خیلی زشت تر از عروسکیه که فقط موهاش طلائی نیست ... حالا به نظر تو کدوم زشت تره؟ عروسکی که موهاش طلائی نیست یا عروسکی که پا نداره؟ ریحانه کمی فکر کرد و گفت: هیچ کدومشون فاطمه خندید، میدونست احتمالا برای ریحانه درک این حرفها خیلی آسون نیست، اما یک روزی و یک جایی همین حرفها ضمیر ناخودآگاهش رو هدایت میکنه. سهیل که حرفهای فاطمه رو خوب میفهمید، از جاش بلند شد و چند لحظه ای روی تخت نشست ... دلش می خواست نماز بخونه، اما کم پیش می اومد که این کار رو بکنه، اما الان دلش می خواست، انگار ته دلش میترسید نکنه حالا که خدا بهش یک کشتی آرامش داده، یکهو پرتش کنه توی یک قایق نمور کثیف ... بلند شد و از اتاق اومد بیرون، ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء یازدهم 👤با صدای استاد معتز آقایی @hedye110