eitaa logo
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
596 دنبال‌کننده
655 عکس
91 ویدیو
27 فایل
دغدغه، عکس‌نوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه 🖋امیر خندان #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalabe
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
آقای شاهسواری، یا همان کله سبزیجاتی در کانال نوشتنی جان در مورد اتفاقات بعد از این پخش زنده نوشته است 👇👇
هدایت شده از نوشتنی جات
روایت ساعت یک و بیست دقیقه ساعت نزدیک یک بود و من از لایو امیرخندان متوجه شدم تجمع است .امشب یکی از رفقا خبر بدی به من داده بود و بعد هم خبر بمباران زدن بیمارستان راشنیدم گر گرفتم و داغ کردم دعا میکردم زنده نباشم و این خبرها را نشنوم آمدم به حرم ملجا و پناهگاهی که از دوران دبیرستان یافته بودم .و از آن موقع بیتاب قم بودم هر لحظه و هر دم ...تا به حال که ساکن قم شدم اگر نبود این فضای مقدس و این نورانیت این مکان ،زباله ای چون من را هیچ کس نگاه هم نمی کرد به قول معروف زباله ای هستم که با مشک و عنبر و عود ،نشستم و.... آمدم به حرم از چهار راه شهدا تا حرم جای پارک نبود و من هم به روش سامورایی در پیاده رو پارک کردم و دیدم بعله کلی آدم با پرچم آمده اند ایستاده اند به شعار دادن انگار نه انگار که ساعت از یک هم گذشته دلم کمی آرام گرفت و مابقی دل گرفتگی ام هم با زیارت رفع شد. خدا را شکر کردم که در قم سکنا گزیده ام و با مردم شهر خون و قیام در هم آمیخته شده ام .و خدا را شکر کردم و یاد این جمله دیروز رهبری افتادم که فرمودند.اسراییل باید حملات خود را قطع کند وگرنه هیچ کس نمی تواند جلوی مسلمانان و مقاومت را بگیرد .درست است که هزاران نفر در بیمارستان المعمدانی شهید شدند .اما خون سرخ این بندگان مظلوم خدا قطعا راه را برای نابودی اسراییل هموار می کند .چون نه تنها خون مسلمانان بلکه خون تمام آزادگان جهان را به جوش خواهد آورد. اسراییل با این کار گور خودش را کرد . صدای مارش نظامی و رژه مردمان آزاده ای را می شنوم که از هر طرف به سوی مسجد الاقصی می روند .
717.6K
چند دقیقه‌ای روضه حضرت علی اصغر... دیشب(سه شنبه شب) بساط روضه در حرم جور جور بود. همه برای محکومیت اسرائیل و حمایت از فلسطین آمده بودند. مهدی سلحشور خودش را رساند. هادی خادم هم بود. مهدی رسولی روضه خواند. میرزا محمدی هم چند دقیقه ای سخنرانی کرد و یک سلام جانسوز به اباعبدالله الحسین... مهدی رسولی چند دقیقه‌ای روضه حضرت علی اصغر خواند... با حال خوش گوش کنید.
سایه‌ی همسایه همسایه‌ی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمی‌شد سایه‌هایمان به هم نزدیک شود چه رسد به این که همسایه شوییم. هنوز هم همین طور است. غریبه‌ای که به زور ساکن خانه‌ای نزدیک خانه ما شد. مدتی در محله‌ی ما آواره بود. با این که در شهر دیگری خانه داشتند ولی خانه به دوش بودند. کسی از آن‌ها دل خوشی نداشت. در هر محله‌ای رفت و آمد می‌کردند دردسر درست می‌شد. اول یک اتاق در خانه همسایه ما خرید. اتاق که نبود، قسمتی از یک انباری کوچکی بود که در مقایسه با کل خانه و اتاق‌ها و پذیرایی و حیاط، چیز خاصی محسوب نمی‌شد. قدیم بود و خرید و فروش به این سبک مرسوم. سید ضیاء، پسر ناخلف خانه ما هم نمی‌دانم برای چه چیزی، خوش خدمتی خوبی در جوش خوردن همین معامله داشت. مرد غریبه از همان اول ادعا داشت که اینجا ملکِ آبا و اجدادی من است. چون صدها سال پیش اجداد من در این محله و خانه زندگی کرده‌اند. با این که همسایه‌ی قلدر ما صاحب همان یک انباری هم نبود، ولی بعد از مدتی ادعا کرد که مالک کل خانه است و اختیارات خانه با اوست. البته آن هم کم کم. چند باری بچه‌های هم‌خانه‌ای‌ها را کتک زد که چرا از جلوی اتاق ما رد می‌شوید! راهرو برای من است. یکی دو باری هم از اتاق هم خانه‌ها دزدی کرد. البته ماجرا هم به همین جا ختم نشد. چندنفری از هم‌خانه‌هایش اعتراض کردند. صدای اعتراض همسایه‌ها هم بلند شد. ناپدری که در خانه ما حاکم شده بود هم چندان به این ماجرا التفاتی نداشت. روحانی محله به مردم هشدار می‌داد ولی اثری نداشت. چند نفری هم غریبه‌ای که دیگر همه او را می‌شناختند کتک زند؛ بعدها هم بچه‌های همسایه جلو قلدر مآبی او ایستادگی کردند. همسایه قلدر، اتاق سمت چپی هم خانه‌ای‌اش را تصاحب کرد. پیرزن صاحب اتاق، آواره شد. دیوار اتاق همسایه سمت راستی را هم یک روز خراب کرد و اتاقش را توسعه داد. البته نه اتاق برای او بود و نه توسعه دادن حقّ او. ضرب و شتمی که با زن‌های ساکن در خانه کرد را فراموش نمی‌کنم. آسیبی که به روح زن همسایه زده بود کمتر از جسمش نبود. داستان به قتل و غارت هم رسید. صدای همسایه‌های غیر مسلمان ما هم بلند شد. ولی صداها یکصدا نبود. همه مثل انگشتان یک دست کنار هم نبودند. خودش این قدرها آدم باقدرتی نبود؛ معلوم بود از بیرون خانه حمایت می‌شود. بیرون از شهر کسانی بودند که می‌خواستند جناب قلدر، دراین محله باقی بماند. معلوم بود که سَر و سِرّی با یکدیگر دارند. گاهی همسایه‌ها ردّ آن‌ها را با آن شمایل عجیبشان در همان خانه دیده بودند. همسایه‌ها که دیگر به تنگ آمده بودند برای رفع مساله به چند سازمان پُر اسم و رسم که ادعای جهانی داشتند هم سری زدند. آن‌ها که اتاقشان را از دست داده بودند بارها شکایت کردند. مدعیان رفع مساله هم دستشان با حامی همسایه و مرد غریبه در یک کاسه بود. فقط به اعتراض مردم خوب گوش می‌کردند و یک نامه از سازمان می‌فرستادند که: آقای قلدر! لطفاً کمی آرام‌تر! داستان مفصل‌تر و پیچیده‌تر از این حرفها هست. بیش از نیم قرن از شروع داستان گذشته است و هنوز ادامه دارد. چند باری ماجرا اوج گرفت ولی همسایه‌ی نامرد ما که هنوز هم برایم همان مرد غریبه است، تا این اندازه بی رحم نشده بود. کم کم لقب کودک کُش شد خصلت بارز این سگ هار! بیمارستان را به آتش کشیدن یکی از کارهای تازه این همسایه ناجوانمرد است. او که نه از دین بویی برده است و نه از انسانیت... .
⬛ویژه برنامه شب شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و گرامیداشت شهدای جبهه مقاومت در غزه 📆 چهارشنبه 3 آبان 📭 قم، پردیسان، جنب مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها 📌جهت مشارکت در برگزاری مراسم و اطعام در موکب، کمک ها و نذورات خود را به شماره کارت
5041721091633397
به نام احمد عابدینی واریز نمایید 🔸 موکب حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها🔸
شاید کمی کمتر از چشم بر هم زدن و شاید هم کمی بیشتر، دقیق نمی دانم، ولی اولین خشت های دهه چهارم زندگی هم فرا رسید. شاید برخی اوقات کمی از روال خسته کننده و نگذشتن ایام ناگوار گله داشته ام، ولی سرعت حرکت عمر آن ها را هم از یادم کمرنگ کرده است که چه سالی بود و یا چه ترمی و کجا و.... دهه چهارم یعنی سلام بر میانسالی. یعنی سلام بر ریختن موهایی که هر 3 هفته یکبار باید کوتاه می شد و اگر نمیشد قیافه از قافیه به در میشد و الان اگر 5 هفته هم کوتاه نشود اتفاقی نمی افتد.... و ترکیب تارهای سفید و مشکی .... دهه چهارم یعنی کم کم رسیدن به پله های بلوغ عمر. نفس ها و پله های آخر رسیدن به دوره اوج و چیدن ثمره بهار زندگانی بارها به دوستان و نزدیکان گفته ام، سالروز تولد تبریک ندارد؛امّا با مساله کادو گرفتن و کیک خوردن دور هم بودن چندان مشکلی ندارم. بهانه ای برای دور هم بودن زیباست ولی پیر شدن و نزدیک شدن به مرگ بیشتر تنبّه دارد تا تبریک. تبریک چه؟! من بیشتر این تبریک را شبیه یک بسته کادو خیلی قشنگ و پر از عکس گل و قلب میبینم که درونش یک کفن است!! یک تبریک شبیه تبریک انتصاب یک فرد به یک سِمت...تبریکی که نه ثمری دارد و نه اثری!! تبریک برای کدام موفقیت؟ تبریک برای نزدیک تر شدن به مرگ که هر لحظه در کنار ماست؟! تبریک که یکسال دیگر هم عمرت را هدر دادی !؟ تبریک که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند و می وزند و می‌چرخند و ...من در غفلت؟! تبریک برای یک سال فعالیت و مجاهدت و تلاش؟! کدامیک!؟ در هر صورت در حد خواندن همین متن هم چند نفس به مرگ نزدیک شدیم..... خواسته یا نا خواسته سلام دهه چهارم عمر من....سلام پی‌نوشت: زندگی زیباست و تلاش برای زیبا کردن آن زیبا تر امید زیباست و مرگ است که این امید را مضاعف می‌کند. شاید کسی برداشت کند متن یاس آور است، لیک باید عرض کنم خیر! با این نگاه بخوانید. https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564 @delneveshtetalabe
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
شاید کمی کمتر از چشم بر هم زدن و شاید هم کمی بیشتر، دقیق نمی دانم، ولی اولین خشت های دهه چهارم زندگی
دو سالی از انتشار این مطلب می‌گذرد. در این مدت بازخوردهای متفاوتی در مورد این متن داشتم. برخی متن را منفی و سیاه قلمداد کردند، برای برخی متن شبیه تنبّه بود و برای برخی... سال گذشته خانمی از مخاطبان کانال بعد از خواندن متن زبان به شکایت از اوضاع زندگی کردند. سعی کردم در حد توانایی خودم راهگشا باشم. متن باعث شده بود کمی ذهن‌شان درگیر شرایط زندگی شود. چند خطی باز در این باره قلم زده‌ام که در کانال قرار می‌دهم؛ البته بیشتر برای بایگانی مطلب... شاید بعد از خواندن کمی ناراحت شویید. این مطلب برای نخواندن نوشته شده است. 👇👇
تولّد یا تنبّه تدبّری در جشنِ غفلت، مرگِ جشن و یا جشنِ مرگ چند روز پیش، به کیف قهوه‌ای‌رنگی که قبل از دانشگاه پدرم برایم خرید نگاه می‌کردم. بیش از یک دهه من را همراهی کرده است. در این مدت چند باری هم نیاز به تعمیر پیدا کرد. یکی دو نفر هم گفته‌اند: دیگر بس است! خجالت بکش! کیف نو بخر. چند روز دیگر یا چند سال دیگر، عمر این کیف هم تمام است. کسی برایش سوگواری نخواهد کرد. نه من؛ که چندی با آن زندگی کرده‌ام و در گرما و سرما آن را بر دوش گرفته‌ام، نه مغازه‌داری که آن را به ما فروخت و نه پدرم که آن را برای من خرید. کیف و ماشین و خانه و برج و کارخانه هم همین است. همه از ما جدا خواهند شد. برخی از برخی زودتر و برخی دیرتر. شاید ما برویم (بخوانید: بمیریم) و این‌ها بمانند. برای ما سوگواری خواهند کرد؛ همان‌هایی که برای نزدیک شدن به مرگ برای ما جشن می‌گرفتند. خودمان هم شبیه داستان «خر برفت و خر برفت و خر برفت» در این جشنِ غفلت خوش‌رقصی می‌کردیم. جشن نزدیک شدن به مرگ، چه جشنی است؟ باید در آن رقصید و پای‌کوبی کرد که «ای مرگ کجایی که من با نفس‌هایم قدم‌به‌قدم به تو نزدیک‌تر شده‌ام»؟ یا باید لباس حزن پوشید و آه و ناله سر داد؟ شاید هم هیچ‌کدام! دو سال پیش در متنی نوشتم«پیر شدن تبریک ندارد»، باید در ادامه آن متن بنویسم «نزدیک شدن به مرگ هم همچنین». نه پرتاب کیک در صورت فردی که سالروز تولدش فرارسیده، مرگش را به تعویق خواهد انداخت و نه نوار ترانه‌ای که چند هزار بار تکرار کند: تولدت مبارک! حالا به هر زبانی. آیا این جشن برای این است که فراموش کنیم که چند تار موی سرمان سفید شده است و چین‌وچروک‌های روی صورتمان بیشتر! جشن برای چه؟ چه خوب است سالی یک‌بار این تنبّه برای ما ایجاد بشود که با عمر خود چه کرده‌ایم؟ خود را در چه راه‌هایی صرف کرده‌ایم؟ چه پرونده‌ای از اعمال را رقم‌زده‌ایم! به نظرم افسردگی‌های دوره‌های سِنّی که در روان‌شناسی بررسی می‌شود، غیر از تغییرات جسمی و فیزیولوژی، بی‌ربط به این مسئله هم نخواهد بود. حتی اگر به جهان دیگری هم معتقد نباشیم، اعتقادداریم که مرگ پایان داستان زندگی هر انسانی در این دنیاست. پس فاصله بین تولّد و مرگ وقت محدودی است که در آن باید نقش خود را به‌خوبی ایفا کنیم. با این فرصت محدود و نامعلوم تا الآن چه کرده‌ایم؟ تاریخ تولّد فرصت خوبی است برای تولّد دوباره. برای بازاندیشی. برای نو شدن و نو دیدن؛ وگرنه هر شب می‌توان کیک خورد و شمعی را فوت کرد. می‌دانم که ریشه برخی از این مسائل مانند جشن‌ها به عرف برمی‌گردد. ولی نمی‌توانم فراموش کنم که همین عرف از «چهار‌شنبه سوزی» با آن حجم از کشته‌ها حمایت می‌کند و برای ازدواج جوانان با وجود مشکلات اقتصادی و غیره، ده‌ها دردسر دیگر ایجاد می‌کند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. با کادو گرفتن، کیک خریدن و دورهمی مشکلی ندارم. ولی غفلت را نمی‌پذیرم. نمی‌خواهم در سالگرد تولدم بلندبلند بخوانم خر برفت و خر برفت و خر... . نمی‌خواهم آن‌قدر صدایم را بلند کنم تا صدای نرم و آهسته مرگ را نشنوم. بیش از هشت میلیارد انسان روی زمین در حال فعلی زندگی می‌کنند. جشن تولد آن‌ها چه ثمری در زندگی خودشان و دیگران دارد؟ بماند بقیه انسان‌هایی که از بین رفته‌اند. جشن تولد آن‌ها هم گذشته و دیگر اصلاً یادی از آن‌ها نمی‌شود. مثلاً تولد پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که فوت‌شده‌اند را چه کسی در یاد دارد؟ تولّدها شأنی ندارند مگر تنبّه و تذکر. اگر سالروز میلاد ائمه اطهار(علیهم‌السلام) نیز بر ما بگذرد و آن را فقط با شربت و شیرینی و کمی دست‌افشانی به سر ببریم و از نور وجود آن‌ها توشه‌ای برنگیریم، هم به خودمان ظلم کرده‌ایم و هم به آن حقایق عالم که نور هستند و نور هستند و نور... . این متن اگر تلخ است، حکم دارو را دارد نه زهر. همیشه شوخ و شیرینی، نیاز بشر نیست. گاهی کمی تلخی، طعم شیرینی‌ها را بهتر به یاد ما خواهد آورد. @delneveshtetalabe
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
تولّد یا تنبّه تدبّری در جشنِ غفلت، مرگِ جشن و یا جشنِ مرگ چند روز پیش، به کیف قهوه‌ای‌رنگی که ق
مسعود از دوستان دوران طلبگی است. ارشد دارد و درس خارج حوزوی مشغول است. در مورد این متن، چند خطی برایم نوشته است. حرفش را از این منظری که او دیده قبول دارم. این که ما باید شکرگزار نعمت عمر باشیم و زیبایی‌های زندگی را که خدا به ما بخشیده است فراموش نکنیم، حتما لازم است. اما این امر نباید سبب غفلت شود.