eitaa logo
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
611 دنبال‌کننده
638 عکس
87 ویدیو
26 فایل
دغدغه، عکس‌نوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه 🖋امیر خندان #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalab
مشاهده در ایتا
دانلود
نعلین های آلبالویی 😅 عادت روزانه نوشتن و باز هم تمثیلات و.... ادامه دارد
۴ کتاب از ۹ کتاب، سهم من از نمایشگاه بین‌المللی کتاب در حوزه نویسندگی بود. یک: بهتر بنویسم، اثر رضا بابایی از نشر ادیان دو: طریق ویرایش، از بوستان کتاب سه: غلط ننویسم، ابوالحسن نجفی چهار: عادت روزانه نوشتن، از نشر سوره بهتر بنویسیم و غلط ننویسیم، تقریبا دو کتاب مشهور در حوزه نویسندگی هستند. غلط ننویسیم به نوعی کتاب مرجع برای شناخت کاربرد درست کلمات و مخصوصا افعال هست. طریق ویرایش، هر چند در ابتدا نکات ویرایشی و آموزشی دارد ،‌همراه با نوشته های است در نکوداشت استاد ابوالفضل طریقه دار. ادامه دارد...
تمثیلات در سه سرفصل مجزا، کتاب‌ تمثیلات تالیف شده است: سیاسی اجتماعی، اخلاقی تربیتی، اعتقادی علمی. خدا رحمت کند حکیم آیت الله حائری شیرازی. به قول یکی از دوستان قدر ایشان هنوز هم برای ما مجهول است. گاهی اوقات حکمت‌هایی که شاید یک دهه قبل ایشان بیان کرده‌اند، درس عبرت امروز ماست. اهل فکر بودن یکی از شاخصه‌های این بزرگ مرد است. ادامه دارد....
جمع ۹ کتابی که از نمایشگاه گرفتم در یک قاب ۴ عدد کتاب در حوزه نویسندگی را معرفی کردم. سه کتاب هم مجلدات ثمثیلات بود. یک کتاب هم در مورد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی خریدم. کتاب چاپ بوستان کتاب است. اگر به قبرستان شیخان قم رفته باشید، احتمالا قبر ایشان را دیده اید. در وصفش بزرگان قلم زده اند و بیان من قاصر است. یک کتاب هم گرفتم که از اسمش خوشم آمد. نعلین های آلبالویی 😅. در تعریف کتاب خواندم که داستان هست. از کنار هم گذاشتن اسم نعلین و تصویر روی جلد کتاب، به ذهنم رسید که کتاب‌‌ ربطی باید به طلبه‌ ها داشته باشد. کتاب را دیروز تمام کردم. داستان کوتاه نعلین های آلبالویی یکی از هشت داستان این کتاب است که هیچ ربطی هم به طلبگی ندارد.😅🤦🏻‍♂ نعلین ها برای یک خانم بود. تصورم از موضوع کتاب را برای هم حجره ای هم تعریف کردم. او هم پرسید: مگر خانم ها نعلین می‌پوشند!🤨 البته در ترکیب داستان نعلین شاید درست باشد. چون ترکیبی بود از چند اتفاق. در یک پست مجزا باید برای این کتاب مطلبی بنویسم.
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
جمع ۹ کتابی که از نمایشگاه گرفتم در یک قاب ۴ عدد کتاب در حوزه نویسندگی را معرفی کردم. سه کتاب هم مجل
نعلین‌های آلبالویی مهدی نورمحمدزاده نشر شهرستان ادب مجموعه هشت داستان هیچ ربطی هم به طلبگی ندارد گول طرح جلد را نخورید 😂😅🤦🏻‍♂
یک نکته مهم را باید در مورد کتاب و کتابخوانی شفاف سازی کنم👇🤦🏻‍♂
آیا من هر روز کتاب می‌خوانم ؟ _نه. آیا هر کسی که کتابی را در کانال و یا صفحه اش معرفی می‌کند هر روز کتاب میخواند ؟ _لزوما نه. آیا من هر کتابی را تا الان خریده ام خوانده ام؟ _خیر! آیا می‌شود که مدتی بگذرد و حتی یک صفحه درسی و غیر درسی مطالعه نکنم؟ _بله و این سوالات بالا در مورد بنده و هر کسی که کتاب میخواند و یا کتاب معرفی می‌کند صادق است. ولی ...ولی...ولی اما....اما.... اما مهم این است که سعی و تلاش ما به چه سمتی است. این گونه نیست که هر کس اهل مطالعه و کتاب هست، غیر از ساعت خواب و استراحت، مدام کتاب بخواند. زندگی انسان ها بخش های مختلفی دارد.‌ مثلا اگر تفریح و نشاط زندگی تامین نباشد، فعالیت علمی و شغلیِ صِرف چندان دلپذیر نخواند بود. تفریح مثل روغن نقش روان کنندگی سایر بخش های زندگی را دارد. اما جهت سعی و تلاش ما مهم است. دوست داریم مطالعه کنیم؟ وقت خودمان را برای این کار خالی می‌کنیم ؟ حاضریم به جای خواندن مطالب کانال ها و صفحات زرد و بی محتوا، چند دقیقه کتاب بخوانیم؟
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
نعلین‌های آلبالویی مهدی نورمحمدزاده نشر شهرستان ادب مجموعه هشت داستان هیچ ربطی هم به طلبگی ندارد گ
چند دقیقه قبل یکی از رفقا وارد حجره شد کتاب را از روی میز برداشت پرسیدم: فکر می‌کنی موضوع کتاب چیست؟ گفت: معلومه دیگه! ربطی به طلبگی داره فکر کنم بیشترین خریدار این کتاب طلبه ها بودن...😅😂🤦🏻‍♂ بیشترین زخم خورده ها🤣 البته قیمت چاپی که من خریدم، پول یک ساندویچ فلافل چهار قرص هم نمی‌شود! تازه تخفیف نمایشگاه و طلبگی هم داشت😅
دو ماهی است که با این کتاب مانوسم و بیش از نیمی از آن را خوانده‌ام. طعم دلپذیر برخی کتابها، به گونه‌ای است که نمی‌توان در حال خواندن آن، از تعریف منصرف شد. متاسفانه نسخه‌ای که من در دست دارم اغلاط نگارشی و ویرایشی زیادی دارد و مثل سنگریزه در غذا شده است. غذا خوش طعم است ولی سنگریزه هم دارد. تا این جا دو نکته در مورد کتاب به نظرم مهم است: یکی شخصیت سلطان الواعظین شیرازی و تبحر علمی او. دیگر روند مباحث و مناظره و اتفاق حین آن. سید محمد بن علی اکبر، مولف کتاب، از منابع اهل سنت عقاید تاریخی و اعتقادی شیعه را اثبات می‌کند و با روش عقلی مباحث را طرح ریزی کرده و مناظره را پیش می‌برد. امری که سبب شیعه شدن چند نفر بعد از همان جلسات می شود. گاهی حین مناظره بیش از ۲۰ سند از منابع اهل سنت را با ذکر دقیق صفحه نام می‌برد. به نظرم غیر از تلاش های فردی او، عنایت خاص به او شده است. حافظه قوی و تسلط به مباحث طرف مناظره را انگشت به دهان گذاشته است! کتاب به بیش از ده زبان ترجمه شده و انتشارات متفاوتی آن را چاپ کرده‌اند. ان شاالله در مورد کتاب چند مطلب مجزا خواهد نوشت. شب های پیشاور
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
دو ماهی است که با این کتاب مانوسم و بیش از نیمی از آن را خوانده‌ام. طعم دلپذیر برخی کتابها، به گونه
الحمدلله علی ما هدانا... به میمنت عید مبارک قربان، مطالعه کتاب را تمام کردم. ان شاالله به زودی یادداشتی در مورد کتاب خدمت عزیزان ارائه خواهم کرد. عیدتون مبارک🌷 ( کتاب را یکی از دوستان در اختیار بنده گذاشتند به این شرط که اگر ظرف سه ماه مطالعه کردی، کتاب برای خودت. از این دوست ها خدا زیاد روزی و قسمت کنه😅.)
یکی به ایشون برسونه داداش ...رفیق... تو فرق ساس پِند و ساس بَند رو نمی‌دونستی خودت بعدش اعتراف کردی که این کلمه در برجام نیست...بعد گفتی هست اون وقت دوباره امروز اومدی تو صداو سیما ویراژ میدی که من آنم که رستم بود پهلوان! بیخیال داداش... (ساسپِند معنای تعویق میدهد.‌ساس بَند‌ بند شلوار هست!)
بماند به یادگار... آخرین جلسهء درس سال تحصیلی استاد معظم و بزرگوار، آیت الله علی ربانی گلپایگانی چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
بماند به یادگار... آخرین جلسهء درس سال تحصیلی استاد معظم و بزرگوار، آیت الله علی ربانی گلپایگانی چ
حضرت استاد امروز به مناسبتی فرمودند: چه خوب است که اطعام غدیر، به سمت افطاری دادن در غدیر سوق پیدا کند. آنچه که در منابع شیعه و حتی اهل سنت آمده است، ثواب زیاد روزه گرفتن در ۱۸ ذی الحجه یعنی روز عید غدیر است.
روش حذفی یادش بخیر! سر جلسه کنکور برخی سوالات را از روش‌حذفی حل می‌کردیم. یعنی از حذف گزینه های نادرست به گزینه درست میرسیدیم و یا حداقل بین دو گزینه درست محدود می‌شدیم. به نظرم در انتخابات پیش رو از این روش به راحتی می‌توان استفاده کرد. مثلا: من کاندیدی که دست روی زخم ها بگذارد ولی برای آن درمانی نداشته باشد، رای نمیدهم. به کاندیدی که فرصت ها را به تهدید تبدیل کند توجه نمیکنم و اصلا جزء گزینه های اصلح در نظر نمی‌گیرم. مثلا: کاندیدی که از بحث قومیت و مذهب بخواهد برای خودش رای جمع کند. کاندیدی که اهل حزب و حزب بازی است، حذف می شود.
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
روش حذفی یادش بخیر! سر جلسه کنکور برخی سوالات را از روش‌حذفی حل می‌کردیم. یعنی از حذف گزینه های نا
اما بعد از روش حذفی: به نظرم مناظره ها اصلا برای شناخت نامزدها خوب و کافی نیست. شاید مناظرات برای ایجاد شور انتخاباتی و داغ شدن بازار انتخابات باشد. بعید نیست این سبک نیز واردات ناصالح از مناظرات ریاست جمهوری در فرهنگ غرب باشد. _برنامه ها و کارنامه ها را ببینیم. _اقدامات کاندید و نظرات او در مشکلات و گرفتاری های کشور را ببینیم.(مثلا کارنامه مسئول در حوادث هفت تپه و هِپکو و...) _اطرافیان نزدیک(نه حامیان و طرفداران) را بسنجیم. _شعارهای کاندیدها نیز مسأله قابل توجهی است.(مثلا چرا یکی از کاندیدها‌، عنوان یک ترانه که در ایام فتنه خوانده شد را برای خود انتخاب کرده است؟)
به نام خدا هر نویسنده ای، دفتر چرکنویس و یادداشت نویسی دارد که موضوعاتی که فی‌البداهه در ذهن او نقش می‌بندد را می‌نویسد. بعد از ویرایش و پالایش و پخت و پز، و اضافه کردن ادویه لازم آن مطلب را به مخاطب ارائه می‌کند. تصمیم گرفتم کانالی را با نام چرکنویسی ارائه راه اندازی کنم 👇 https://eitaa.com/joinchat/757203787Ce16b309ec1 کانال چرکنویسی، حکم دفتری دارد که مطالب آن در معرض ویرایش هستند. کانال یادداشت ها به صورت رسمی ادامه دارد و یادداشت ها و مرورنویسی های کتاب را در همین کانال یادداشت های یک طلبه ادامه خواهم داد.
هدایت شده از هم نویسان
🔸چقدر تنها بودیم بوی سیگار تا چندمتری او شامه را اذیت می‌کرد. کنار هر قندان یک جا‌سیگاری و درون هر جاسیگاری چند ته‌مانده سیگار دیده می‌شد. آتش به آتش سیگار کشیدن را تصویر می‌کرد. همیشه در اولین برخورد این سؤال در ذهنم شکل می‌گرفت: صبحانه خورده است و سیگار کشیده و یا ناشتا سیگار می‌کشد؟ اقوامش که می‌آمدند سیگار کشیدنشان اوج می‌گرفت. حرف‌هایشان را درست نمی‌فهمیدم. درست آن است که بگویم اصلاً نمی‌فهمیدم. شاید فقط همان کلمه چای را که شای تلفظ می‌کردند، به ذهنم آشنا می‌آمد. چایی عراقی را که سر می‌کشیدیم باید بلند می‌شدیم و می‌رفتیم سمت منزل همسایه‌ی بعدی. موقع خداحافظی، سید یک دسته‌ی ۱۰۰ تومانی و یک دسته‌ی 50 تومانیِ کاغذی را از جیبش بیرون می‌آورد. صدتومانی‌ها برای بزرگ‌ترها بود و یک 50 تومانی هم می‌شد سهم من. منزل سید بعدی همسایه‌ای بود که دیگر در کوچه بن‌بست ما زندگی نمی‌کرد. جمعیت در اینجا کمی بیشتر بود. با چند نفر از همسایه‌های دورتر و مسجدی‌های در حال خروج یا ورود به منزل سلام و علیکی می‌کردیم. توقف در هر منزل هم به اندازه‌ی خوردن یک چای یا شربت به تناسب فصل بود؛ به جز سید کاظمینی که قوت قالبشان سیگار و چای عراقی بود. دقایقی بعد نوبت سادات دیگر بود. منزل سید روحانی محله هم محل وعظ و خطابه و مدح می‌شد. در همان چند دقیقه‌ی کوتاه، کسی چند بیت مدح می‌خواند و یا طلبه‌ای روایتی نقل می‌کرد. تا ظهر چرخی در محله و خانه ساداتِ دوست و آشنا می‌زدیم. شب هم نوبت سادات فامیل بود تا چنددقیقه‌ای شب‌نشینی داشته باشیم. فرقی هم نمی‌کرد که تابستان باشد یا زمستان. عید غدیر برای من شیرین‌تر از هر عیدی رقم می‌خورد. پدر بعد از صبحانه بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید. گاهی انگشتر و ساعتش را هم دست می‌کرد و با کفش‌های واکس‌زده راهی منزل سادات می‌شدیم. اول هم منزل همان سید عرب‌زبانی که سیگار از دستش جدا نمی‌شد. همین دیدوبازدیدهای ساده باعث رفع کدورت‌ها و تجدید دوستی‌ها بود. به احترام سادات که احترامشان را وام‌دار اهل‌بیت هستند، چند دقیقه با یکدیگر هم‌کلام می‌شدیم. سال‌ها گذشت تا با عبارتی از دعای جامعه کبیره آشنا شدم. بِمُوالاتَکُم تِمَّتِ الکَلِمَهُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَهُ وِ ائتَلَفَتِ الفُرقَهُ. با موالات شما اهل‌بیت جدایی‌ها به گردهمایی رسید. اگر غدیر را نداشتیم کدام گردهمایی را داشتیم که بر اساس ولایت باشد؟ اگر اهل‌بیت را نداشتیم چقدر تنها بودیم! اگر غدیر را نداشتیم چه داشتیم؟ اگر نبود غدیر که رابطه ولایی بین مؤمنین را برای ما روشن کند، چه تاریک بودیم! در چه ظلمتی به سر می‌بردیم اگر ندای فَلیُبَلِّغِ الحاضرَ الغائبُ و الوالدُ الولدَ الی یوم القیامه را با جانمان نمی‌چشیدیم و برای آن تلاشی نمی‌کردیم. پایان
مخاطب خاص این کانال یک مخاطب خاص دارد؛ که وجودش برایم خیلی مغتنم است. نمیخواهم مقایسه کنم که چقدر و چه اندازه! تعداد پینه های دستانش، از تعداد انگشتانش بیشتر است. خودش می‌گوید ده ساله نبودم که توی بازار مشغول کار شدم. برای دیدن صفحه گوشی، عینک نزدیک بین میگذارد. البته همان زمان های کمی که تلفن همراه در دستش هست. احتمالا هم این پیام را هم چند روز دیگر بخواند. مطالب کانال را میخواند. گاهی نقد میکند، آن هم غیر مستقیم. نمیدانم علت چه تعداد از موهای سپید سرش، من هستم، ولی یقین دارم من هم در این سفیدی مو و چین و چروک صورت نقشی داشته ام. دست‌بوسی اش افتخاری است که اجازه اش را به من نمی دهد. یکی دوبار موفق شدم. یکبار مستقیم و یکبار هم با کلک. دفعه اول، خیلی سریع خم شدم و دستش را بوسیدم. همان موقع دستش را سفت گرفتم. دفعه دوم، فهمیدم که اقدام مستقیم مساوی با شکست است. برای بوسیدن صورت به سمتش رفتم و در یک حرکت سریع دستش را بوسیدم. نقشه هایم دیگر کارگر نیافتاد. دستم را خوانده بود. در لحظه های سخت تصمیم گیری کنارم ایستاده و سایه اش را کنارم حس کرده ام. حتی جایی که نظراتمان با یکدیگر متفاوت بود.
عیدتون مبارک آماده مطلبی در مورد موتورسواری باشید 😉 موتورسوارها کجای مجلس نشسته اند؟😉😅
به نام خدا خوبِ خطرناک اولین بار با یکی از ژاپنی‌ها آشنا شدم. سرشناس بود. آشنایی ما تا همین چند ماه پیش طول کشید. همراه خوبی بود. بیش از 30 سال از آشنایی ما می‌گذرد. همان اوایل هر جا باهم می‌رفتیم، از هیبت و ظاهرش در چشم بود. تیپش جوان‌پسند نبود ولی اسمش مشهور بود. هرچه بود همین‌که اسم ژاپنی را یدک می‌کشید، باعث می‌شد او را بشناسند. من هم از او بدم نمی‌آمد. البته این اواخر کمی سروصدایش زیاد شده بود. هر جا می‌رفتیم آن‌قدر سروصدا می‌کرد که نیازی به دیدن ما دو تا با یکدیگر نبود. از روی صدا تشخیص می‌دادند که من هم حضور دارم. اولین بار پدرم دست ما دو تا را در دست هم گذاشت. خیلی سنم کم بود ولی سنّ ژاپنی بیشتر از من بود. گذشت تا دوران دبیرستان. یکی از رفقای ژاپنی به جمع ما اضافه شد. البته او ژاپنی نبود. حال من با آن دو متفاوت بود. زمستان سرما برایشان بهاری بود. البته سر صبح‌ها گاهی به سرفه می‌افتادند. شب‌ها را باید در جای گرمی می‌ماندند ولی در کل زمستان‌ها برای خودشان چندان دردسرساز نبود؛ اما من که می‌خواستم با آن‌ها بیرون بروم باید شال و کلاه و دستکش را حتماً همراه خود می‌بردم. در تابستان و زمستان پرخرج نبودند. ظاهرشان هم یکی بود. زمستان‌ها کمی تغییر می‌کرد. دوران دانشگاه کمتر می‌دیدمشان. شده بود دوری و دوستی. چاره‌ای نبود. فاصله دانشگاه تا شهر خودمان نسبتاً زیاد بود. بااینکه به حضور یکی از آن‌ها نیاز داشتم ولی چاره‌ای نبود. بعد از دانشگاه هم ماجرا ادامه پیدا کرد. ژاپنی در این مدت مریض شده بود. چند باری هم رفته بود پیش متخصص ولی فایده‌ای نداشت. واقعاً در رفت‌وآمدها کم‌خرج بود. البته من هم زیاد خرجش نمی‌کردم. کمی زمین‌گیر شد و کم‌کم دیگر در خانه ماند. در طول این سال‌ها بارها به من گفته بودند مراقب باش! این‌ها دوستان خوبی هستند ولی خطرناک! نگاه نکن که در سرما و گرما با تو هستند، حواست نباشد بعد از مدتی خواهی دید که سهم تو از این دوستی دست و پای شکسته و چند بیماری دیگر است. خطرات دوستی باهم ردیف‌های آن‌ها را دیده بودم ولی هنوز برایم مشکلی پیش نیامده بود. چند سال پیش یکی از هم‌صنف‌هایشان بدجور زیر پایم را خالی کرد. نزدیک بود ظرف چند ثانیه از حالت عمودی به افقی تغییر کنم و دیگر عمودی نشوم؛ یعنی دیگر برایم اختیاری نمی‌ماند که بخواهم و بتوانم. تا مرگ چندثانیه‌ای فاصله داشتم. اگر موتورسواری که از کنارم گذشت، جلوی ماشینی که در حال عبور بود را نگرفته بود، معلوم نبود چه اتفاقی بیافتد. باهم داشتیم از خیابان اصلی وارد میدان می‌شدیم. باهم بودیم. سر ظهر بود. خیلی عادی داشتیم مسیر خودمان را می‌رفتیم. مثل صدها باری که باهم این مسیر را طی کرده بودیم مسیر را می‌رفتیم. با هیچ‌کس هم برخورد نکرده بود. ناگهان 15 متری روی زمین سر خوردیم. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که سرم را بالا نگه‌دارم و نیم‌تنه راستم را تا می‌توانم از زمین دور کنم. ترمز گرفتن هم فایده‌ای نداشت. داشتیم روی زمین سر می‌خوردیم، طوری که فرمان موتور به زمین چسبیده بود. طلق موتور هم چند باری به زمین کشیده شد و شکست. سرخوردن که تمام شد جوانی با ریش‌های تو پر و مشکی‌رنگ بالای سرم ایستاده بود. با رفیقش موتور را سریع بلند کردند و به گوشه‌ای بردند. یکی از رفیقان قدیمی هم از راه رسید. وقتی از سلامت من مطمئن شدند، سوار وسایل خودشان شدند. باز من ماندم با رفیق خوب و خطرناک خودم! رفیقی که طلقش شکسته بود.
یادداشت‌های یک طلبه || امیر خندان
عیدتون مبارک آماده مطلبی در مورد موتورسواری باشید 😉 موتورسوارها کجای مجلس نشسته اند؟😉😅
حتما برخی از دوستان میگویند: میخواهی به جلیلی رای بدهی؟🙄😳 جواب بنده: اون که قطعا ولی یکی از دلایل را در متن بعدی خواهم نوشت👇