توفیقی حاصل شده است و با دوستان طلبه راهی مناطق محروم شده ام...
#سفرنامه_جهادی نوروز را یادتان هست!؟
هشتک سفر جدید را با #سفرنامه_جهادی_محرم دنبال کنید
#محرم
👇👇
سلام و عرض ادب
انشاالله و به شرط توفیق، دهه اول محرم همراه تعدادی از دوستان طلبه، جهت نصرت اقامه عزای حضرت سیدالشهدا علیه السلام عازم منطقه بشاگرد هرمزگان هستیم.
اگه تمایل به مشارکت دارید:
6037997212518204
ملی
امیر خندان
مبالغ واریزی جهت خرید هدایا و جوایز فرهنگی، خرید پرچم و پرده عزا، ایاب و ذهاب مبلغین، امور تدارکات مبلغین، اطعام عزاداران و سایر موارد اقامه عزا استفاده خواهد شد.
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
اسمش منطقه محروم است...
نمیدانم محروم از چه، ولی میدانم دلشان بزرگ است و قلبشان مهربان...
مهمان را نه روی چشم، که تاج سر میدانند...میهمان نوازی ویژگی خاص مردم این دیار است...
شورش در عالم از امشب شروع می شود...شورشی از جنس حماسه و غم، رشادت و احساس...خدا کند که از قافله جا نمانیم.
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
اهالی به آن زیتون میگویند
شبیه انار است
ولی طعم گلابی میدهد
ولی هسته ندارد
برخی ما آدم ها هم این گونه ایم
اسم و شعارمان متفاوت با ظاهرمان است
ظاهرمان نشان از امری دارد
ثمر کارمان امری دیگر
قلب هم تهی
خدایا توفیق بده تا شعار و عمل ما، ظاهر و باطن ما، یکی باشد و آن هم ظاهر و باطنی حسینی...
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپر برای من نماد ساده زیستی است و نه فقر...نماد سادگی است در برابر تجمل...نگاه من به کپر، نه فقر است و نه بدبختی...کپر خانه سازه ساده ای است از امکانات موجود در منطقه...یکبار برای همیشه: کپر نماد فقر نیست
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون به صف کربلا، شاه شهیدان رسید
گفت: اَیا خواهرم، موسِم افغان رسید
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
چند روزی در دهه محرم، با بچهها کتاب میخواندیم. قصه کوتاهی را خودشان از روی کتاب میخواندند و بعد ب
پینوشت:
نوبت به من رسید.
با همان دشداشه و عمامه از صخره بالا رفتم.
در وسط مسیر کمی گیر کردم.
باز بچه ها آمدند کمک.
البته مسیر را تا انتها خودم رفتم.
تا انتهای مسیر همراهی ام کردند.
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
بی بی فاطمه...
(این پست فیلم و عکس ندارد.)
غروب بود که وارد روستا شدم؛ روز دوم محرم. بین کپرها در حال راه رفتن بودم که پیرزنی را دیدم. عینک مشکی رنگی روی صورت داشت. به خلاف پوشش محلی زنان منطقه، پارچه ای مشکی رنگ مثل چادر روی سر انداخته بود. جلو آمد و با احترام خوش آمد گفت. از ادبی که بجا می آورد کمی تعجب کردم. گذشت...
داشتم به سمت حسینیه روستا می رفتم؛ دیدم مادربزرگ مهربان قصه ما، لباسی محلی ولی سبز زنگ پوشیده است. یکدست سبزپوش الا مقنعه مشکی رنگ بلند.
بعد از نماز عشا، روی موکت جلو حسینیه نشسته بودم که بی بی آمد و سلام و علیک کرد.
سریع به بچه ها گفت پتو و چایی بیاورند.
همان لباس سبز رنگ را به تن داشت و تسبیحی در دست.
شروع کرد از گذشته خودش تعریف کردن.
این که از سادات هستند و اصالتا از اعراب عراق. پدرشان چندین دهه پیش، به این منطقه مهاجرت کرده اند. از زندگی اش می گفت و از اوضاع قدیم منطقه.
نوه ی بی بی چایی را آورد. بچه ها دورمان نشسته بودند و به حرف های بی بی گوش می دانند.
گذشت تا روز هفتم محرم.
اهالی روستا مشغول ذبح قربانی و پوست کندن و ...بودند. باز او را دیدم که کنار دیواری سنگی نشسته است. جلو رفتم و سلام کردم. میخواستم اگر گفت و گویی داشتیم، ضبط کنم و در کانال و یا استوری برنامه هایم قرار دهم.
تلفن همراه را به نوه بی بی دادم. با اجازه بی بی قسمتی از حرفها را فیلم برداری کرد. او مشغول صحبت بود و من و بچه ها شده بودیم گوش. از رزق و برکت می گفت؛ از حسینیه قدیم و فعلی روستا؛ از لطف و برکت امام حسین، از شفا و بلا.
گفت و گو که تمام شد گوشی را از ابوطالب، نوه بی بی گرفتم.
چند تا عکس هم با بی بی انداختیم.
بی بی فاطمه انگار که ذهنم را خوانده باشد، گفت: «حاج آقا تو جای پسرم هستی، ولی عکسم را به نامحرم نشان نده.»
مبهوت شدم. هر چند او کار با گوشی را بلد نبود، ولی معلم خوبی برای راز زندگی مومنانه بود.
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
با بچه ها رفته بودیم اطراف روستا.
این سنگ ها را برایم جمع کردند.
گفتند ما به این نوع سنگ ها میگوییم فسیل. برای خودت و دوستانت ببر، تا هر وقت نگاهشان کردی، یاد ما باشید...
#محرم
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_محرم