eitaa logo
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
579 دنبال‌کننده
720 عکس
105 ویدیو
35 فایل
دغدغه، عکس‌نوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه 🖋امیر خندان #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalabe
مشاهده در ایتا
دانلود
مارقة الروم نویسنده: مصطفی امیری کتابی کم‌حجم و کوتاه. کتابی با یک نظریهی محوری و حواشی آن. هرچند به کتاب نقدهایی دارم، ولی به نظرم در این ایام (عملیات وعدهی صادق 3)، کتابی خواندنی است. چه به لحاظ ساختار و چه به لحاظ برخی استدلال‌ها، شاید کتاب قوام بالایی نداشته باشد ولی اصل مطلب و طرح نظریهی کتاب بسیار قابل تأمل است. مؤلف با توجه به آیات ابتدایی سورهی روم به یکی از پیشگوییهای قرآن استناد کرده است. او سعی میکند به مدد روایات در این زمینه و بررسیهای تاریخی این ادعا را ثابت کند: پیروزی ایرانیان بر غربیها در عصر ظهور محقق خواهد شد. در تطبیق این مساله نیز به اسرائیل و فلسطین، و نقش ایران اشاره کرده است. نویسنده در چند فصل کتاب، با ارجاع به مستندات و کتب دیگر، این ادعا را بررسی میکند. کتاب از نشر جمکران است. سال ۱۴۰۲ کتاب چاپ‌شده است. نویسنده نیز طلبه‌ای است که در حوالی ۴۰ سالگی به سر می‌برد. چند اثر دیگر نیز از او در همین انتشارات با موضوعات هم‌ردیف این کتاب (جنگ‌های آخرالزمانی) به چاپ رسیده است.
هدایت شده از رحا مدیا
دورهمی نویسندگان جلسه دوم: 🖋 یادداشت خوانی با موضوع مقابله رسانه ای با رژیم اشغالگر قدس 💢 به همراه نقد و بررسی یادداشت‌های مطبوعاتی با حضور استادان نویسندگی وعده ما: 📆 سه‌شنبه‌ ۲۷ خردادماه ⏰ ساعت ۱۶:۳۰ 📍مکان قم، شهرک قدس، کوچه ۳۱، پلاک ۳ 😉 هر یادداشت یک موشک جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه فرمایید: @adm_schl 🌐 رسانه حوزه انقلابی (رحامدیا) 🏫 مدرسه اندیشه ورز رحا _ 🆔 @rahamedia 📗 @raha_sch
شهر قم، بلوار صدوقی، محله جهان‌بینی فروشگاه میوه و سبزیجات کشاورز واقعی https://nshn.ir/e1QbsdU2yxQHQs سه‌شنبه ۲۷ خرداد، ساعت ۱۷:۳۰ بعد از ظهر مصادف با ایام جنگ ایران با اسرائیل
مسجد مقدس جمکران سه‌شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۲۰:۳۰ پی‌نوشت: ان شاالله به زودی این دعای آزادگان جهان محقق شود.
مسجد مقدس جمکران سه‌شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۲۰:۳۴
قم، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۲۳
نماز جمعه قم جمعیتی که هنوز پشت درب مصلی هستند و وارد مصلی نشده‌اند ... جمعه ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۳۰
فراتر از جنگل، فراتر از وحوش نمی‌دانم اصطلاح «قانون جنگل» کجا و چه زمانی مرسوم شد. حتی کاری به معانی متفاوتی که برای این اصلاح بکار برده‌اند ندارم. ولی به‌خوبی می‌دانم، تطبیق قانون جنگل به برخی انسان‌ها جفا به حیوانات است. بیایید اقدامات 50 سال گذشته‌ی آمریکا و اسرائیل را بررسی کنیم. فقط بررسی یکی از همین موارد کافی است. مثلاً حمله به هواپیمای مسافربری ایران در 12 تیر 1367. همه‌ی 290 سرنشین هواپیما کشته شدند. آمریکا عوامل این حمله را محکوم نکرد. مراسم استقبال (بخوانید جشن!) باشکوهی هم برای آن‌ها ترتیب داد. حتی به ویلیام راجرز، فرمانده ناو وینسنس که به هواپیما حمله کرد، مدال داد. گذاشتن 50 علامت سؤال و 50 علامت تعجب برای جمله قبلی کم است. بیایید قانون جنگل را بررسی کنیم؟ قانون جنگل چیست؟ آیا مراد از قانون جنگل بی‌انصافی و خروج از حد حیوانیت است؟ یا مراعات همان خوی حیوانی؟ معانی متعددی برای قانون جنگل تعریف کرده‌اند. شاید بتوان گفت قانون جنگل این است که حیوانی قدرتمند مانند شیر سایر حیوانات و اعضای جنگل را نابود کند. البته نابودی نه به معنای قلع‌وقمع، بلکه به معنای کشتن برای بقا. آیا شیر به همه اعضای جنگل حمله می‌کند؟ مثلاً گله‌ی شیرها و پلنگ‌ها، به‌طور دسته‌جمعی برای شهوت خود به سایر حیوانات هم حمله می‌کنند؟ واقعیت این است که قاعده و اقتضای زندگی حیوانی این است که هر حیوان برای تأمین غذای خود دیگری را شکار می‌کند. شیر به‌اندازه‌ی مصرف خود حیوانی را شکار می‌کند. گاهی سایر حیوانات هم از بازمانده‌ی غذای او ارتزاق می‌کنند. شاید بتوان گفت قاعده‌ی طبیعت این است. ولی قاعده در زندگی انسانی این است که اگر از حد فطرت و عقلانیت دور شوی، از حیوان هم پست‌تر خواهی شد. این پست‌تر شدن، از مرزهای حیوانی نیز عبور می‌کند. شاید به تعبیر قرآنی در مورد اهل جهنم بتوان اشاره کرد که: «...أُولئِک کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل...»(اعراف/179). گمراه‌تر از حیوان! قانون جنگل اگر یک بند و چند ماده دارد، ولی قانون انسان‌های پست‌تر از حیوان اصلاً قانون نیست. اگر قانون جنگل این است که قوی‌تر ضعیف‌تر را بخورد، قاعده در مرام پست از حیوان، بی‌قاعده و قانون بودن است. کدام قانون جنگل می‌تواند حادثه‌ی تلخ حمله به هواپیمای مسافربری را توجیه کند؟! بماند نسل‌کشی‌هایی که توسط آمریکا و اسرائیل شکل‌گرفته و در حال ادامه هست. به نظر می‌رسد بکار بردن اصطلاح قانون جنگل برای خوی استکباری چندان درست نیست. استکبار پا را از انسانیت به سمت حیوان بودن بیرون نهاده است و از حیوان بودن هم فراتر رفته است. آنچه در حال رخ دادن است قاعده و ضابطه‌ای ندارد. آنکه ژاپن را با چند بمب اتمی سال‌ها دچار بیماری و گرفتاری‌های متفاوت و متعدد می‌کند، بر اساس چه قانونی عمل می‌کند؟ اگر قانون جنگل طبق خوی و فطرت حیوانی است، قانون آمریکا و اسرائیل طبق چه قاعده‌ای است؟ 🖋امیر خندان @delneveshtetalabe
یادداشت‌های یک طلبه|امیر خندان
طعمِ گسِ سیب‌زمینیِ خام تا دقایقی دیگر با این مطلب در خدمت شما همراهان خواهم بود...
طعمِ گسِ سیب‌زمینیِ خام کمتر کسی طعم گس را دوست دارد. شاید به‌ندرت. حسِّ تلخ جمع شدن دهان بعد از خوردن یک خرمالوی نرسیده را شاید همه تجربه کرده باشیم. حسّی که یادآوری آن‌هم برایمان تلخ است چه رسد به تکرار آن. کمتر کسی خوردن سیب‌زمینی خام را تجربه کرده است. حس می‌کنم تجربه‌ی این حس آن‌قدر تلخ است که اصلاً کسی به آن فکر هم نمی‌کند. هرچند که برای سیب‌زمینی خام برخی فوایدی ذکر کرده‌اند ولی کمتر کسی این کار را تجربه می‌کند. چند سال پیش که مسئله‌ی اعزام به سوریه و مدافعان حرم پیش‌آمده بود، تعدادی از دوستانم در دوره‌ی آموزش نظامی کوتاهی شرکت کرده بودند. وعده‌هایی نیز داده بودند که هر کس در دوره با امتیاز بالا قبول شود، در اولویت‌های اعزام خواهد بود. توفیق حضور با جمع دوستان را نداشتم. در همان ایام باید با چندنفری می‌رفتیم مشهد. کاری گروهی بود که باید انجام می‌شد. بعد از سفر مشهد عکس‌ها و فیلم‌هایشان را دیدم. یکی از روزهای آموزش، از صبح غذایی به بچه‌ها نداده بودند. آن‌ها را با ادوات به گشت برده بودند. البته قبل از خروج از محل آموزش تمام وسایل با دقت زیرورو شده بود تا کسی حتی تکه شکلات یا خرمایی همراهش نباشد. حتی شب قبل به آن‌ها وعده‌ی غذای چرب و نرمی نداده بودند! بعد از گذشت یک روز و ندادن هیچ‌گونه غذا، بچه‌ها به محل آموزش برگشته بودند. سهم آن‌ها بعد از برگشت فقط یک عدد سیب‌زمینی نشسته و نپخته و یک عدد نان لواش شده بود! برخی از گرسنگی سیب‌ها را گاز زدن بودند. برخی با دندان پوست سیب‌ها را کنده بودند. یکی توانسته بود سیب را تااندازه‌ای خرد کند. یادم هست که حتی چاقو به آن‌ها نداده بودند. با دیدن عکس‌ها می‌خندیدیم. ابتکارات برخی خنده‌دار بود. این چند روز طعمِ تلخِ سیب‌زمینیِ خام زیر زبانم می‌چرخد. گرسنگی وقتی فشار بیاورد، داستان خوردن برگ درخت در یمن و آردهای مخلوط به خاک در غزه طبیعی خواهد بود. رفقایی که شاید تا عمر داشته باشند لب به سیب‌زمینی خام نزنند، از فرط گرسنگی یک روز عملیاتی، سیب‌زمینی خام را خورده بودند. داستان تلخ گرسنگی و ذبح انسانیت در غزه، دل هر آزاده‌ای را به درد می‌آورد. اگر صحنه‌ی مردن پیرمرد فلسطینی در صف غذا را می‌بینیم و حتی آهی از نهادمان برنمی‌آید، باید به انسانیت خود شک کنیم. باید شک کنیم که کدام مرام و مکتبی به ما آموخته است در برابر ظلم آشکار و محروم کردن عده‌ای از حق زیستن، این‌گونه یاور ظالم باشیم. داستان گرسنگی جایی سخت‌تر می‌شود که ببینی عزیزانت نیز از این درد رنج می‌برند. داستان تشنگی و گرسنگی طفل شیرخوار در برابر خانواده‌اش برای ما داستان آشنایی است.
غذا رسانی قطره‌ای سال سوم دانشگاه بودم که مادربزرگ فوت کرد. دقیقاً اتفاقات روز آخر عمرش جلوی چشمانم هست. محمود، هم‌اتاقی سال اولم حالش بد بود. رفتیم بیمارستان. تا دیروقت شب طول کشید. موعد تخلیه خوابگاه بود. باید وسایل را به انبار خوابگاه می‌سپردم. صبح زود هم باید حرکت می‌کردم. می‌خواستم با گرمای ظهر تابستان مواجه نشوم. باید خودم را سریع به شهرستان می‌رساندم. شب را نخوابیدم. اگر هم می‌خواستم فرصت نمی‌شد. چاشت بود که رسیدم به شهرستان. ظهر همان روز بود که حال مادرِ مادرم خیلی بد شد. مادربزرگ مدتی قبل مریض شده بود. اوایل بهار بود که سکته کرد. بعد از سکته قدرت جوییدن و بلع نداشت. به دستور پزشک شلنگی در دماغش گذاشتند تا با سرنگ غذای له‌شده مستقیم به معده‌اش وارد شود. سُند بینی_معده‌ای باید تمیز نگه‌داشته می‌شد. همان‌طور سرنگ بزرگی که گاواژ به آن می‌گویند. مادربزرگ سیر نمی‌شد. دهانش طعم نداشت. انواع و اقسام غذاها را به او می‌دادیم ولی لذت جویدن و خوردن غذا از او سلب شده بود. البته بدنش هم توان نداشت. با جلسات فیزیوتراپی هم چیزی حل نشد. غذا خوردن پیش مادربزرگ شبیه فحش «کوفتت بشود» شده بود. دیگر حواس جمعی نداشت. غذا خوردن هم در کنار او لذتی نداشت. انگار خاطرات غذا خوردن در کنارش و ناخنک زدن به غذاهای خوشمزه‌اش شده بود پتکی بر سرمان. یک‌بار ناخودآگاه شلنگ را از دماغش بیرون کشید. دوباره شلنگ را وصل کردند. همیشه نگران بودیم که دوباره این کار را تکرار کند. دیدن این صحنه‌ها، غذا خوردن را برای ما هم دشوار می‌کرد. گاهی هنوز صدای التماس‌های نیمه‌جانش که با قربان صدقه رفتن می‌خواست او را از تخت بیماری پایین بیاوریم در گوشم می‌پیچد. ظهر روز آخر عمر مادربزرگ خبر دادند که کف پایش کمی قرمزرنگ شده است. گویا اکسیژن بدنش کم شده بود. با پسردایی و دخترخاله افتادیم دنبال کار دکتر. چندنفری هم بالای تخت مادربزرگ ماندند. پیکان پدر را برداشتم و با عکسی که از کف پای مادربزرگ گرفتیم راهی دکتر شدیم. بی‌خوابی شب قبل کسلم کرده بود. فرصت استراحت پیدا نکرده بودم. چاره‌ای نداشتم. دکتر دستور بستری فوری داد. تا برسیم به خانه‌ی مادربزرگ کارهای تماس با آمبولانس هم انجام شد. لحظات رسیدن تا بیمارستان دقیقه‌به‌دقیقه در ذهنم ثبت‌شده است. حتی لحظه‌ای که آمبولانس را که زودتر از ما حرکت کرده بود، کنار میدان دیدم. برای احیای قلبی و درخواست کمک توقف کرده بود. بعداً این را فهمیدیم. حال‌وروز این ایام غزه دوباره یاد خاطرات مادربزرگ را در ذهنم زنده می‌کند. غزه‌ای که بیمار است و نیاز به کمک دارد. ناتوان شده است و یاری می‌طلبد. اندک کمک‌های غذایی و دارویی هم شبیه همان شلنگ مزاحم در دماغ مادربزرگ است. نه غزه را سیر می‌کند و نه به بهبود او کمکی می‌کند. غزه گرسنه است. غذا می‌خواهد. نمایش‌های برخی از کشورهای مدعی هم راهکار درمان نیست. کارهایشان گاهی زخمی دیگری درست می‌کند. نزدیک است که صدای آمبولانس بر سر پیکر نیمه‌جان غزه شنیده شود. صدای کمک خواهی غزه در گوشم می‌پیچد. اتفاقات تلخ غزه مثل روز آخر عمر مادربزرگ دارد در ذهنم حکاکی می‌شود. نمی‌دانم این روزها چگونه می‌شود بر سر سفره‌های رنگارنگ غذا نشست و هم‌زمان به تصاویر دل‌خراش تلفات گرسنگی در غزه چشم دوخت. غذا خوردن این روزها، شبیه همان داستان غذا خوردن در کنار مادربزرگم است. تلخ و دشوار. غزه به غذا نیاز دارد. @delneveshtetalabe