eitaa logo
دل‌نویس🇵🇸
147 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
968 ویدیو
64 فایل
برخیز زهرا تا علی از پا نیفتد عرش خدا بر دامن صحرا نیفتد... لینک کانال #دلنویس:🖋📒❤️ https://eitaa.com/delnevis_1363 لینک کانال دِبشمون😊👇🌷 https://eitaa.com/Debsh_1363 نشر مطالب همراه با لینک و نام نویسنده اشکالی نداره😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 📝چرا سردار سلیمانی مانع کشتن نفر دوم تکفیری‌ها شد؟! ❄️🌹❄️ 🔻محمدرضا اسدبیگی معروف به «حاج اسد»؛ یکی از فرماندهان محور مقاومت: 🔸«فردی به نام شیخ عبدالله محیسنی، مسوول شرعی جبهه النصره و به عبارت دیگر نفر دوم گروه‌های تکفیری که ما به شدت پیگیر او بودیم، گزارش‌های موثقی در رابطه با او به دستمان رسیده بود، قرار بود او در ساعت ۱۲ شب تا ۵ صبح در یک خیابان و به یک خانه رصد شده برود، از این‌رو ما مختصات محل مورد نظر را به مقر فرماندهی جهت کسب آخرین دستور ارسال کردیم تا با پهپادهایمان او را نابود کنیم، اتفاقا سردار سلیمانی هم در منطقه بود و از این که محل اقامت شیخ عبدالله را پیدا کرده بودیم خوشحال بود، ولی وقتی شنید که او برای وضع حمل همسرش به آنجا رفته است با انهدام آن محل و کشتن این سرکرده داعشی مخالفت کرد و گفت به هیچ وجه نباید خانواده‌اش و افراد بی گناه آسیب ببینند». | | 🆔http://rubika.ir/meyar_pb 🆔http://eitaa.com/meyarpb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 | ❄️🌹❄️ 🌺 سردار شهید : هر وقت در سختی های جنگ، فشارها بر ما حادث میشد و اون‌وقتی که به صورت بسیار مضطری هیچکاری ازمون بر نمیومد، پناهگاهی جز زهرا «سلام الله علیها» نداشتیم. | | 🆔 rubika.ir/meyar_pb 🆔 eitaa.com/meyarpb
دل‌نویس🇵🇸
#مدل_ابروهای_من #قسمت_سوم دیوارها پر بود از عکس زن‌های زیبا! از نژادهای مختلف سیاه! سفید! زرد! عروس
سلام و نور و رحمت ببخشید خیلی فاصله افتاد إن‌‌شاءالله‌‌‌ به زودی ادامه داستان را تقدیم خواهیم کرد🙏🌸
🌠 (2) 🔻 موضوع: حماسه نُه دی ✋ 🔖 🖇 🖇 (۲۸) ڪانال تحلیلے، بصیرتے و نخبگانے انقلابے بمانیم ثامن‌الائمه(ع)👇 🆔 Eitaa.com/e_beman 🆔 Splus.ir/e_beman 🆔 T.me/e_beman 🍃 📌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعه‌ای دیگر را بدون تو زندگی‌ کردیم نه اشتباه می‌کنم زندگی بدون عین‌الحیات عین مردگی است.💔 اللهم عجل لولیک‌الفرج🤲🌸🤲
! آخرشم...» دست به دامن ستاره شدم که:‌ «نمی خوام تابلو بشما؟!» قاه‌قاهِ خنده‌ی دو دختر دبیرستانی که از پله‌ها سرازیر شدند، سالن را پر کرد: «ایول خوب ضایش کردیم!» «نزدیک بود سه بشیم!» «خودمونیم خوشگل بود نه؟!» ستاره در حالیکه ژورنال را می‌بست حرکت تمسخرآمیزی به لب‌ها و سرش داد و گفت: «تازه به دوران رسیده ها! این روزا همه واسه من! آدم شدن!» مقنعه‌هایشان داشت از پس سرشان می‌افتاد!مثل دختری از چشم پدرش! یکی چتر موهایش روی پیشانیش بود و دیگری مدل درهم برهمی روی موهایش جیغ می‌زد! برق ژل مو وسوسه‌ام می‌کرد! گاهی که جلوی آینه‌ی بی‌قاب دیوار کاهگلی خانمان می‌ایستادم و دلم می‌خواست در قسمت‌هائی از آینه که هنوز رمق انعکاس داشت روسری ابریشمی را وسط سرم بگذارم، همین که کسی از من سئوال می کرد: «با من ازدواج می کنی؟» دا می‌گفت: «دوخترم رولم میته بپوش به تا حجب و حیا دوشتوئی»* دختران دبیرستانی یک راست رفتند سمت چوب لباسی‌ها! مقنعه‌هایشان را از زیر گلو گرفتند و به سمت بالا کشیدند: «آخ ی ی ش داشتم خفه می‌شدم!» دستی به سروروی موهایشان کشیدند. دکمه‌های فرم سرمه‌ای خود را باز کردند و به زحمت جائی برای آویزان کردن مقنعه و مانتوی خود پیدا کردند. یکی دو تا از مانتوها افتاد روی زمین. به هم نگاه کردند و دزدکی زدند زیر خنده. کوله‌پشتی‌های سرمه‌ای و مشکی قلمبه‌اشان را پرت کردند گوشه‌ی مبل. به فکری که در مورد محتوای کوله‌اشان کردم خنده‌ام گرفت: «چادر‌های سیاه! ساده یا ملی؟!» آن روز سر جاده چادرم را از توی کیفم درآورده بودم و همانطور که پدر خواسته بود انداخته بودم روی سرم.