eitaa logo
پویش دلتکانی
2.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
799 ویدیو
59 فایل
📚خانه تکانی دل با کتاب 🌺بیش از ۲٠٠ عنوان کتاب ارسال کادو شده به سرتاسر کشور ☘️کانال مستقیما زیر نظر نویسنده کتاب های یادت باشد، کاش برگردی و هواتو دارم مدیریت می شود آی دی سفارش کتاب @aghigh1369
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش دلتکانی
🔰 کتاب شگفتی ساز! 🔹فروش ویژه کتاب تنها گریه کن 🔸روایت مادر شهید معماریان ❇️کتابی که رهبر معظم انقل
شاید خاطرات مادران شهدا و عاشقانه‌های آنها یکی از جذاب‌ترین و دلنشین‌‌ترین آثار در حوزه دفاع مقدس باشد. زیرا مربوط به مادرانی است که در جنگی هشت ساله سهم داشتند سهمی که بدون هیچ چشم‌داشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بی‌صدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. حالا که چهل سال از آن سال‌ها می‌گذرد این خاطرات بازهم خواندنی است.  در این کتاب تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد. اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه می‌گذاشت. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب #تنها_گریه_کن شاید خاطرات مادران شهدا و عاشقانه‌های آنها یکی از جذاب‌ترین و دلنشین‌‌تر
📚 😭 یک وقت هست آدم با خانوادهٔ👩‍👩‍👦‍👦 شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت وآمد می کند، یک وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی💓 می شود، خودمانی و خانه یکی؛ محبتشان💙 را به دل می گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود.😍 همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم.🏬 روزمان تا آمدن مردها، دور هم می گذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم🥗 از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟🤔» عروس👰🏻‍♀ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد.🤱🏻 پدرشوهرم، اولْ بزرگ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ تری اش هم فقط به سن وسال و ریش سفیدش نبود؛ آن قدر دلسوز و مهربان بود 🥰که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم. حبیب مرد زحمت کشی بود. صبح زود می رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی گشت.😔 بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح می رفتند و آخر شب به سختی خودشان را تا خانه می کشاندند. 😔یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می شد. گاهی برای کار و کاسبی بهتر می رفت یک شهر دیگر و روزها می گذشت و ازش بی خبر بودم. من می ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود😍؛ منتها مریضی ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه می خورد و فکرش مانده بود پیش من😕. گاهی که می رفتم خانه شان، احوالم را خبر می گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می پرسید. باید خیالش را راحت می کردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، می دانستند ازحال رفتن من خبر نمی کند. می گفت: «اگه بی هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟🥺» همه می ترسیدند که وقتی می افتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه 🏬آقاجانم زندگی کنیم. این طوری خیال آن ها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم. هر طوری بود، سرم را گرم می کردم. وقت که اضافه می آوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی می شدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می دوختم و کلی ذوق می کردم.😍❤️ برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 😭 مچ دست هایش را گرفتم، قدرتم💪🏻 را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم. پاهایش 👣تکان میخورد و ردّ خون می ماند روی زمین.😫 نگاهش👀 از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: «نفس بکش!»😫 ولی بی جان تر از این حرف ها بود. محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه 👼🏻را از شکمِ پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛😢 بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!😭 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
📚 🛑داستان از جایی شروع می شود که اشرف سادات دوران کودکی اش👶🏻 را پشت قالی نشسته است و با خواهر👩🏻 بزرگترش خانم فاطمه برای امرار معاش خانواده قالی می بافد.از همان ابتدای داستان خواننده متوجه می شود😇 با انسان پر جنب و جوش و فعالی رو به رو است. او پس از ازدواج👰🏻 و آوردن فرزندان مانند زنان دیگر تنها خانه داری نمی کند، بلکه در خیابان می رود و سر سختانه برای رهایی از نظام استبداد شاهنشاهی می جنگند🤜. سپس با شروع جنگ تحمیلی، به فعالیت های پشتیبانی برای رزمنده ها می پردازد. در داستان📝 می خوانیم که اشرف سادات فرزندانش را همانند خودش شیر زن و شیر مرد تربیت می کند و داوطلبانه پسرش را به میدان های جنگ می سپارد😌. ایشان در حال حاضر با برگزاری مراسم های مذهبی و کار های خیریه روزهایش را سپری می کند.  برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب📚 #تنها_گریه_کن 🛑داستان از جایی شروع می شود که اشرف سادات دوران کودکی اش👶🏻 را پشت قالی
📚 ما در این کتاب🙂 روایت زندگی شیر زنی را می خوانیم که فرزندش را برای حفظ جان و مال و آرامش سرزمینش فدا کرد،😔 همچنین خودش را در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد😟. او زنی است که همیشه دغدغه دفاع از کشور، اسلام و انقلاب دارد. 💚 عنوان کتاب برگرفته از یکی از سفارش‌های شهیدمعماریان به مادرش،  اشرف‌اسادات است که می‌گوید بعد از شهادت من در میان جمع گریه نکن و اگر می‌خواهی برای شهادت من گریه کنی در خلوت خودت و تنهایی گریه کن. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 یک 👩🏻🦳 برای تمام فصول😇 ⭕روایت خواندنی و جذاب😋 زندگی زنی👩🏻 است که یک شب در روضه امام حسین علیه السلام با خود عهد بست شعار «یا لیتنا کنا معک» را عملی کند.💪🏻 ⭕او بعد از آن در تمامی مراحل زندگی اش چه در روزهای ، چه در سالهای به ویژه آن زمان که فرزندش👶🏻 را در راه حفظ مکتب اباعبدالله علیه السلام فدا کرد،💔 نشان داد هیچ گاه عمل به تکلیف را از یاد نبرده است.💪🏻 تنها گریه کن، روایتگر حیات زنی صبور و باصلابت، مومن 🙇🏻‍♀️و انقلابی، پرتلاش و آتش به اختیار است.😎 اگر می‌خواهید بدانید تکلیف‌تان در قبال اسلام و انقلاب تا چه حد است، حتما این کتاب را بخوانید.😍 در این کتاب ماجرای عجیب😯 شفای مادر شهید معماریان را نیز خواهید خواند. شفا با پارچه معطری که سیدالشهدا علیه السلام از بهشت برای او فرستاد😢. روایتی جذاب و خواندنی😍 از زندگی اشرف سادات منتظری، مادر ، کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت‌پذیری و فرمان‌برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد😌. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب📚 #تنها_گریه_کن یک #مادر 👩🏻🦳 #آتش‌به‌اختیار برای تمام فصول😇 ⭕روایت خواندنی و جذاب😋 زندگ
📚 ⭕حاجی ولی همچنان جوش می زد،😟 مستقیم نمی گفت نرو، ولی مقدمه می چید و به سربازی وعده اش می داد😶. می گفت: «پسرم! بمان پیش مادر و خواهر وبرادرت👩‍👧‍👦. من که نیستم، تو مرد این خانه ای. وقت سربازی ات که رسید ، نوبه خدمت توست🙂.»محمد بدون این که تن صدایش  تغییر کند، بی این که غیظ داشته باشد یا بخواهد لجاجت کند، نرم و مهربان حرف می زد. به خنده 😃می گذراند گاهی. می گفت:«حاج آقا! یعنی شما میگی چون سنم کمه، برای خدمت به اسلام و ایستادن جلوی ظلم کم بیارم🤪؟» همین حاج آقا را که می گفت، حاجی خنده😄 می آمد روی لبش. لااله الا اللهی می گفت و بلند می شد قرآن📖 را از سر طاقچه بر می داشت  و مشغول قرائت می شد. هیچ وقت، نه دلش❤️ می آمد به محمد جدی بگوید خلاف میلش قدمی بردارد و مجبورش کند، نه من.😔 برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
تنها گریه کن ؛ روایت زندگی اشرف سادات منتظری ، مادر شهید محمد معماریان است ، که به تازگی از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت‌پذیری و فرمان‌برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب #تنها_گریه_کن تنها گریه کن ؛ روایت زندگی اشرف سادات منتظری ، مادر شهید محمد معماریان 
یک وقت هست ادم با خانواده ی شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفتو امد میکند، یک وقت هست که باخانواده ی شوهرش صمیمی میشود، خودمانی و خانه یکی؛ محبتشان را به دل میگیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچی ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادر شوهرم توی یک خانه زندگی می کردیم. روزمان تا امدن مرد ها، دور هم میگذشت. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
این چیزا برای من غصه نداشت. تمام زندگی ام زیر دست درو همسایه و بچه ها بود. یک بار فکر نکردم این فرش ها اینقد پا خوردند و سبزی و دبه و لگن رویشان کشیده شد و کثیف شدند؛ فقط حواسم به پاکی و طهارت بود. هرکس که توی این خانه رفتو امد داشت، نماز خوان بود؛ ولی نه از خانه و زندگی نه از اسایش خودم و بچه هایم، نه عمر و جوانی ام، چیزی دریغ نداشتم. میگفتم بریز بپاش شد، فدای سر یکی از ان بسیجی های کم سن و سال و تازه داماد، تمیز میکنیم؛ سرپا می شویم. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
شال سبزم را از دور گردنم باز میکنم، می بوسم و می گذارم روی چشم هایم، بعد هم می اندازم روی صورت محمد. هرچه خواسته بود را مو به مو انجام داده ام. از خودم می پرسم تمام شد؟ محمد تمام شد یا تازه شروع شده؟ با صدای لرزون و نگران حاج حبیب به خودم می ایم. نگران حالش می شوم. دستم را میگیرم به لبه ی سقف قبر و با زحمت، پاهایی را که چسبیده به خاک شهید کم سنو سالم، از زمین بلند میکنم و با یک یا علی خودم را بالا میکشم. سر تا پایم خاکی شده. رنگ چادرم دیگر مشکی نیست. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#برش_کتاب #تنها_گریه_کن شال سبزم را از دور گردنم باز میکنم، می بوسم و می گذارم روی چشم هایم، بعد
به بی بی گفتم:«بالاخره روزی که این همه منتظرش بودم رسید.» خدا را شکر کردم که محمد را پذیرفته بودم. دلم می سوخت ولی بی تاب و نگران نبودم، غصه نمی خوردم. شکر گفتنم فقط ب زبان نبود. ان وقتی هم که به محمد گفتم خدا هر خونی را لایق شهادت نمی کند، اعتقادم بود. حالا محمد لایق شده بود و من سر بلند. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹