مَن چیزهایي شنیدم؛
حلول کن اتیان ، در مَدنیت ِ شفاء . دَوا فروشها را بگو "سُعدِکوفي" بیاورند ، مشاطه را بگو
با قرنیهٔ حضرتِ خضرت
مرا دیدهاي اتیان ؟
آیا شبیهم به
مردمِ
سال هزآر و ُ هشتصد و دَھ ؟
با گلهاي کاغذی بنفشرنگ
تور، سنجاق، روبان و
هیجان
دیدارها ؟
شبیه
نارنج ناگهانی پرشکوفهٔ زیر برفها ؟
شبیه انعکاس خدآ توی کاسهٔ
آب ؟
شبیه بوی ناٰن
یا سکهای در جیب کودك مردني و
بیتوان ؟
روزگاری
دعا میخواندم سَرسری و
بیفایده نباشم ؛
اما حالا
بینقش و ُ
بیبذر
ماندهام اتیان ..
مرا ببخش كه از پس قولهایم برنمیآیم
مراٰ ببخش كه آن سکه نیستم
؛ که بدون رمق و قوتم .
؛ که ..