eitaa logo
دیمزن
1.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
313 ویدیو
13 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
نه تو خدای همه ای. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
روزنوشت های پیچائیل دوازدهِ یکِ سه روزنوشت یازدهم را پیچاندم و ننوشتم. بس که شلوغ بود آن روز و از کت و کول افتاده بودم. دیروز ولی به خودم مرخصی دادم و حالا حوصله ام برای نوشتن خوب است. ولی خب چه بنویسم؟ بنویسم که تمام دیروز خودم را لای ابری قایم کردم و خوابیدم و به هیچ ندای ماموریتی محل ندادم؟ حتی این که ثواب خواب روزه داران شب بیدار مانده را ببرم بالا و نگذارم بماند برای دقیقه نود؟ اصلا به خاطر همین پیچاندن ها بود که پریروز آن قدر کار زیاد داشتم و پدرم درآمد. صبح هجدهم رمضان برای همه فرشته های آزاد نزدیک زمین ماموریتی ابلاغ شد که مسیر آسمان محدوده خودتان را تمیز و مرتب کنید که شب قرار است فرشتگان مقرب بالانشین و روح (که بالاتر از فرشتگان است) به سمت زمین نازل شوند و هر کس آسمانش شلوغ باشد اخطار می گیرد. افتادم به هول و ولا. کلی ثواب اعمال نرسانده داشتم که گوشه موشه آسمان انداخته بودمشان. یکی یکی جمع کردم و بردم رساندم بالا. اما به عقوبت هایی که باید به آدم ها می رساندم، دست نزدم. فقط همه را لای ابرهای سفید پنبه ای قایمشان کردم که به برکت عبور فرشته ها و شب های قدر خودشان بخشیده شوند و نیازی به رساندن و اینها نباشد. با همه نفسم یک فوتی هم به آسمان تهران کردم که آلودگی ها و ریزگردهایش برود و شفاف باشد. شانس آوردم که رمضان توی نوروز بود و هوا خود به خود خوب بود. وگرنه فوتم نمی رسید به تمیز کردنش و ممکن بود اصلا فرشته های مقرب از بالا که می آیند فکر کنند اینجا توده ای قهوه ای از مجموعه آلودگی هاست و تهران را زیرش پیدا نکنند و بروند شهرهای دیگر. مثلا فیروزکوه و دماوند. آن وقت کار ما زیاد می شد و انتقال بک یا الله ها از تهران تا اولین شهر فرشته شب قدر دار به دوشمان می افتاد. کارم که تمام شد دیدم چند تا از ابرهای سفید عقوبت دارم نیست!‌ یحتمل فوتم شدید بوده و آنها را هم تارانده بودم. اگر عقوبت ها گم می شدند از اداره نظارت توبیخ می گرفتم. به دنبالشان رفتم سمتی که فوت کرده بودم و خوشبختانه توی کرج پیدایشان کردم. اما هرچه گشتم عقوبت ها لایشان نبود. چشمم خورد به جمعیت زیادی که پشت تابوتی با پرچم ایران راه می رفتند. پایین تر آمدم و سر و گوشی به آب دادم. تابوت جلوی جمعیت نور زیادی داشت که چشمهایم را می زد. فرشته های زیادی با تابوت و جمعیت همراهی می کردند. از یکی شان پرسیدم چه خبر شده؟‌ عالم این شهر مرده؟ یا عارف سالکی از دنیا رفته؟ گفت هیچ کدام. جوانی است که به دست شقی ترین طاغوت روی زمین به شهادت رسیده. پرهام ریخت!‌ پس بگو عقوبت ها چرا محو شده بودند. اثر خون شهید بوده که دیاری را زنده و آباد می کند و بدی ها و کم کاری های مردم را می بخشاند. ابرهای خالی را برگرداندم. سبک و نورانی شده بودند. باسلیقه چیدمشان روی آسمان تهران و سپردم که آن شب نوربالا بزنند برای فرشته ها و دعوتشان کنند. چه شبی هم شد آن شب قدر. امروز هم خیلی کار دارم. باید بروم به مادرهایی که دوست دارند بچه هایشان شب قدر را درک کنند کمک کنم و ظهر بخوابانمشان. و البته که این کار از رفع آلودگی تهران سخت تر است!‌ فعلا. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
یکی از مهم ترین شبهای قدر مردم ایران، روز بوده! روزی که تقدیرشان را خودشان رقم زدند. که ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم... من که عمیقا دست همت و غیرت و بصیرت تک تک شان را می بوسم و ازشان عذرخواهی می کنم که به اندازه آنها برای جمهوری اسلامی کاری نکردم و فقط بلدم غر بزنم. یاد معمار کبیر انقلاب هم به خیر که فرمود: هی نگویید این انقلاب برای ما چه کرده است؟ بگویید ما برای این انقلاب چه کرده ایم! و به یاد حاج قاسم که برایمان نوشت: جمهوری اسلامی حرم است. اگر بعضی خادمان حرم خودشان را گم کرده اند و به جای خدمت دارند ریاست می کنند بیایید از امروز ما خودمان خادم افتخاری این حرم باشیم. هیچ کس هم نفهمد خدا از نیت هایمان آگاه است. و مجموع نیت های بااخلاص و درست کارهای بزرگ می کند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
طرح ختم قران با خوندن یک آیه رو شرکت می کنید؟ من از کانال اقای دارابی هر روز شرکت می کنم.
دوستان ایتا قطع میشه، چرا ختم‌ قرآنو میذارید کنار؟ سایت ختم قرآن برقراره همیشه. عقب افتادیم، سرعت بدید به قرائت قرآن 👇 https://leageketab.ir/khatme-quran
امروز این آیه اومد. فرشته های بالادستی پیچائیل رو می گه ها😉
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
منت بذارید من رو هم دعا کنید.
روزنوشت های پیچائیل سیزده یک سه دیشب حواسم را جمع کرده بودم که چیزی را نپیچانم. یک شب که هزار شب نمی شد. آن هم یک شبی که از هزار ماه بهتر بود. از چند ساعت مانده به غروب رفت و آمد و سرو صدا در عرش بیشتر شد. یک گروه از فرشتگان دور هم دم گرفته بودند و علی علی می گفتند. تک خوان شان هم هی بلند می گفت:‌«والله ان تهمدت ارکان الهدی.» یک گروه را هم دیدم که در حال پایین آمدن سوره قدر را می خواندند و هر کدام چند آیه دستشان بود. پرسیدم آیه ها را کجا می برند؟ گفتند می بریم بگذاریم توی دل آنهایی که امسال موقع تلاوت قران شان به این آیه ها فکر کرده اند. توی دلشان باشد که اگر خواستند عمل هم کنند کم نیاورند. فرشته های مامور حمل دعا و ماموران حمل اسامی خدا که من بهشان فرشته های جوشن می گویم، ردیف به ردیف صف کشیده و منتظر نیمه های شب بودند. فکر کنم به خاطر اخطارهایم فرشته های مقسم ماموریت ها دیشب به من کار ساده تری سپرده بودند. شانس آوردم که اجازه پرواز را ازم نگرفتند و می توانم در ارتفاع پروازی پایین مسجد به مسجد و مراسم به مراسم بروم و اگر کسی کمکی لازم داشت کمکش کنم. از همان تهران شروع کردم و تا صبح به شهرهای دیگر هم سر زدم. پیدا کردن جای مراسم ها کار سختی نبود. در حالت عادی هم هر اجتماع مومنینی نور داشت و می شد ردیابی اش کرد. اجتماع شب قدر که دیگر شبیه یک نورافکن روشن بود به سمت آسمان. بسته به اخلاص بانیان مراسم و مداح و سخنران و نیت شرکت کننده ها و ارزشمندی دعاهای جمعی شان میزان نور نورافکن ها کم و زیاد می شد و گاهی انرژی ای که توبه یک گناهکار به مجلسی می داد نور مراسمشان را آن قدر زیاد می کرد که کور می شدم. ولی چه خبرررر بود توی ایران. توی هر محله ای و مسجدی و خانه ای عده ای تکی و دسته جمعی بیدار نشسته بودند و عبادت می کردند. البته بودند آنهایی که مریض بودند و یا بچه دار و یا کم اراده و یا خواب آلو و یا بی اعتقاد به مناسک. ولی تعداد شب زنده دارها بیشتر از خوابیده ها بود و نور و برکت شب زنده داری حتی خوابیده ها و بی اعتقادها را هم می گرفت. چندتا از آنها که دوست داشتند بروند مراسم و خواب مانده بودند را بیدار کردم. توی گوش چند تا دختر کم حجاب پنبه گذاشتم که احیانا اگر تذکر غیرحرفه ای از جمع گرفتند نشنوند و همان را بهانه نکنند برای اینکه سال بعد نیایند. چند تا نوزاد را خواباندم که مادرهایشان راحت تر به دعا برسند. با چند تا بچه بازی کردم. توی مجلسی که گرم بود باد سرد فوت کردم و روی مجلسی که سرد بود هاااای گرم کردم. تارهای صوتی مداحی که صدایش گرفته بود را ماساژ دادم و سخنرانی که حواسش پرت بود را با یادآوری یک روایت سرخط کردم. به دل خادم نوجوانی که دوست داشت دیده شود انداختم که امام زمان ببیندش کافی است و فرستادمش برود کفش جفت کند و حواس پیرمردی که خیلی توی حال رفته بود را پرت کردم که غرور نگیردش. نور توبه ها و دعاها و تضرع ها رشته به رشته جمع می شدند و آنچه که من از بالا می دیدم یک هرم نورانی و پرفشار بالارونده بود. شبیه حرارتی که از یک هیتر برقی روشن با درجه بالا ساطع شود. نیمه های شب که گذشت نزول فرشته ها هم سرعت گرفت. رحمت و برکت شب قدر شبیه بارش بارانی تند و زنده کننده همه را خیس می کرد. چه صحنه قشنگی بود. چرک و سیاهی های زیادی شسته می شدند و باریکه های نور نفوذ می کردند در شیارها و درزهای ایران. این مدت برایم سوال شده بود که چرا ایران با این همه دشمن خارجی و نفوذی های داخلی و کارنابلدهای الکی بزرگ شده و ریاست دوست های به میز رسیده و ساختارهای غلطی که اصلاح نمی کند چه طور از هم نمی پاشد؟‌ دیشب جوابم را گرفتم. مناسبات ایران با خدا شبیه کشورهای دیگر نیست. می رود هر اشتباهی انجام می دهد اما هستند شبهایی که سرش را کج می کند پیش خدا و می گوید غلط کردم. تو خودت کفیلم باش! چه خوب گفته حاج قاسم شان که جمهوری اسلامی حرم است. توی حرم همه مناسبات فرق می کند. افراد از نام و منسب جدا می شوند. همه محترم و زائرند. هر کس خدمتی کند می شود خادم حرم و هر کس از آن دفاع کند می شود مدافع حرم. حتی ممکن است به معجزه ای همه مریضی ها خوب شوند. برای همین من زیاد از روابط بین شان سر درنیاوردم. مگر چند کشور با حکومت شیعی در دنیا هست که مردمش بتوانند آزادانه تا صبح توی خیابان ها بنشینند و فرج امام زمان را فریاد بزنند؟ فردایش هم بلند شوند بروند سیزده به در‌؟ من که از خستگی دیشب نا ندارم هیچ جا بروم. دراز کشیده ام داخل ابری و دارم روزنوشت می نویسم. ولی روزنوشت نوشتن هم کار سختی است ها. از فردا می پیچانم و نمی نویسم. سررسید را هم می برم بدهم به جناب ماه که از این به بعد با تقویم شمسی هماهنگ باشد. از آنجا هم می روم کشور دیگری که اینقدر پیچیده نباشد و راحتتر بتوانم ماموریت هایم را بپیچانم. مُردم از بس کمکاریهای اینها را جبران کردم!
افطار مهمون داشتم و چند ساعت از گوشی ام دور بودم. مهمان های عزیز که رفتند دیدم چند جان عزیز را هم از دست داده ایم... چقدررر دلم سوخت😭😭😭 از دست رفتن فرماندهی ای در چنین سطحی یعنی محروم شدن از محصول چندین دهه تجربه گرانسنگ. و چنین کسانی به این زودی ها جایگزین نمی شوند. خدایا عصبانی هستیم از این وقاحت دشمن. آقای ما را برسان. روح شهیدان عزیز ما را شاد کن و ما را هم به زودی به آنها ملحق کن. و سیعلم الذین ظلموا ای ینقلب منقلبون دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
یه خانواده از مهمونامون مستقیم از مشهد رسیدن. برامون افطاری حرم آوردن. اونا مهمون ما شدن، ما مهمون امام رضا😍😍😍😍😋😋😋😋 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا هم آدم هایی مثل ما هستند. کسایی حقشون رو می خورن ناراحت می شن تو دلشون می مونه ولی فرقشون با ما اینه که ایرادهای خودشون رو پیدا می کنن و درصدد برطرف کردنش هستند دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
خدایا چقدر خوبی تو! من هم که به جز تو خدای دیگه ای ندارم. (پس می تونم راحت داد بزنم بگم:) کمک! کمک! منو از آتیشی که خودم رو توش انداخته ام، نجات بده... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی... شهید زاهدی سر پیکر شهید سیدرضی همین چند ماه پیش محوطه بیت رهبری دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
✈️ سفرنامه واسه این روزاست روزایی که بوی میده و بوی مشمئزکننده . 📖 سفرنامه الی مثل بیشتر کارای نویسنده‌اش یعنی زبانی نرم و لحنی آمیخته به طنز و اشک داره.
👌 یه سفرنامه از جنس ، و شخصیت‌های اصلی کتاب که اهل هستن. 😔 شهری که انگار فرزندش رنج هست و درد هست و تنهایی.
📚 مشاهده و تهیه کتاب https://manvaketab.com/book/380570/ 🔻سفارش در ایتا👇 @manvaketab_admin 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
🔴🔵 مهم دلنوشته خانواده شهیدحاج رحمت الله علیه در وصف این شهید عزیز 🔻بسم رب الشهداء والصدیقین و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل‌الله اموات بل احیا عند ربهم یرزقون... اللهم تقبل منا هذا القربان🌹 خدایا این قربانی را از ما بپذیر... خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود... خواست که اگر کاری کرده فقط برای رضای تو باشد، خواست که قلب امام زمانت را شاد کند... 🔔 همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود... و تو دیدی و تو میشناختی اش... خدایا تو میدانی که چه سرمایه معنوی ای از دست ما رفت... 🔻 روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی نماز شبش ترک نمیشد، نماز هایی که تعداد زیادی از مردم شامل دعاهایش بودند... 🛑 سال ها بود که ساعت های خوابش به ندرت به پنج ساعت میرسید... خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت میکرد و در ایام ماه مبارک ، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت... 📍 میگفت: من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه... خدایا تو شاهد بودی «علی» ما هیچوقت نخواست دیده شود، هیچ وقت نخواست مطرح باشد هیچوقت نخواست اسمش برده شود... از زمان جنگ هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمیشد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند... خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد... خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد... 📌و چه عاقبتی بهتر از ... هیچوقت فکر نمی کردم در روز شهادت امام علی (ع) دو بابا علی از دست بدهم «هنیاً لک» گوارای وجودت... به آرزویت رسیدی 📍 استرس ها، بی خوابی ها، خستگی ها، درد های مجروهیت کمر و بازو و سینه و دست ها، تیر کشیدن های جای جراحت پا که همان اندک خواب را هم ازت گرفته بود، چشم درد ها و قطره ریختن های داخل چشم، همه و همه...بالاخره تموم شد... خداحافظ یار و سرباز رهبرم... خداحافظ یار سید حسن نصرالله... خداحافظ بابا علی ما... 🤲 دیدار ما باشد در آن دنیا و امیدواریم در آن روز پیشتان روسفید باشیم... انشاءالله خدا ما را هم به خیر عاقبت و شهادت در راهش از این دنیا ببرد. 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
دیروز همین طور که با یک دست سوپ مهمانی افطار را هم می زدم با دست دیگرم پیام های اینستا را چک می کردم. پیام بازخورد دوستی را باز کردم و اتفاقی چشمم افتاد به پیام قبلی اش که مال چند ماه پیش بود. نوشته بود: با استوری های حج پارسالت هوایی شدم و امروز بالاخره تونستم فیش حج بخرم. به جای جواب دادن به پیام آخرش پرسیدم: "ثبت نام کردی کاروان؟ امسال می ری؟" بلافاصله جواب داد که: "نه کاروان ها بسته شده اند و جامانده ام و دنبال تک و توک ظرفیت های خالی ام که بازشود و آنها هم تا من مطلع می شوم پر می شوند." آدرس گروه حجی که پارسال عضو شده بودم (و طی یک بیماری مازوخیستی امسال هم هر روز بهش سر می زنم و تک تک پیام های افرادی که عازمند را می خوانم) را برایش فرستادم و گفتم: "اینجا هر کی از ظرفیت های خالی مطلع می شه به بقیه اعلام می کنه. گوش به گروه باش!" نیم ساعت بعد در حالیکه همچنان داشتم سوپم را هم می زدم صوتی از همان دوست دریافت کردم که با خوشحالی می گفت خدا خیرم بدهد و همین که عضو گروه شده یکی ظرفیت خالی کاروانی را اعلام کرده و هرچه به دفتر زیارتی اعلام شده زنگ زده کسی جواب نداده و از طریق همان گروه، تلفن مدیر کاروان را پیدا کرده و زنگ زده بهش و او گفته که من الان محل کارم هستم و دفتر نیستم. ولی می تونید بیایید همین جا ثبت نام کنید و از قضا محل کار مدیر کاروان در همان کوچه ی محل زندگی رفیق ما بوده! و در عرض یک ربع کل فرایند ثبت نام و حاجی بالقوه شدن دوست ما انجام شده بود! صوت که تمام شد ملاقه سوپ توی دستم می لرزید. واقعا همین طوری سرپا و ایستاده توی آشپزخانه واسطه حج رفتن یکی شده بودم؟ چقدر لذت بخش بود. انگار که کار حج خودم جور شده بود. همان قدر هیجان زده بودم. بعدش با خودم فکر کردم حواله حج آن رفیق را دیشبش در شب قدر امضا کرده بودند و من هم اگر واسطه نمی شدم حج او خود به خود جور می شد. بعد دلم هزااااار بار خواست که کاش برای من هم شب قدر دوباره حج می نوشتند و اگر می نوشتند خود به خود همه چیز جور می شد و حتی اینکه فیش ندارم هم مانع نرفتنم نمی شد! خلاصه که شوق حجی که این چند ماه به خاطر نوشتن سفرنامه و خواندن آن گروه حج قطره قطره بیشتر شده بود، دیروز ظهر قلمبه قلمبه اضافه شد. شب هنوز مهمان ها نرفته بودند که یکی از عوامل کاروان مان زنگ زد! آن وقت شب؟ کاروان حج؟ چه عجب؟ با اشتیاق گوشی را جواب دادم. آقای فلانی از تعریف های مسئول فرهنگی بعثه گفت. از استوری های پارسال و سفرنامه امسال. گفته بود که استوری های "الکعبه تجمعنا" چقدر بازخورد خوب داشته و رونمایی سفرنامه حج را بیاوریم توی سازمان حج و این حرفها. من این طرف خط داشتم برای همین حرفهای معمولی گریه می کردم. درست همین امروز که این قدر هوای حج افتاده بود توی دلم باید یکی یادم می آورد تک تک فریم هایی که دوربینم ثبت می کردند برای استوری ها را؟ گفتم به مسئول فرهنگی بگویید امسال بیام دوبرابر محتوا تولید می کنم ها! و توی دلم بابت همه دعاهای حجی که شب قدر چون فیش نداشتم تزئینی خوانده بودمشان، پشیمان شدم. ! ؟
💢لایو جمع‌بندی «روایت طوفان» 🔻ویژه برنامه روز قدس 🔹 حجت‌الاسلام نخعی 🔹 امروز پنج‌شنبه 🔹ساعت ۱۶ 💢لایو مهم در رابطه با مسئولیت ما در برابر وضعیت امروز جهان و غزه 🔻این لایو رو از دست ندید و برای بقیه ارسال کنید! 🆔 @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید تا آخرش...😅😅 آقا می گه عقلشون نمی رسه😂😂 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan