eitaa logo
دیمزن
2هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
429 ویدیو
17 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
من فائضه غفارحدادی هستم. سه تا پسر دارم که اسمشون اینجا و توی کتابهام پسرجان، پسرک و پسرچه است. نه ساله که توی اینستاگرام پیج دارم ولی سابقه ی کانال ایتا برمی گرده به حج ۱۴۰۲ که من روایت هاشو توی اینستا می ذاشتم و ازم خواستند که توی ایتا و بله هم بذارمشون. بعد از حج یه مدت اینجا غیرفعال بود ولی کم کم دوباره فعال شد. خیلی صفحه ی شلوغی نیست. در روز فکر نمی کنم بیشتر از دو سه بار اسمش بیاد بالای فهرست نخوانده های ایتا. ولی برای اینکه گیج نشین یه گزارشی از روال اینجا می گم. فهرست برنامه های اینجا بدین شرح است! هر روز یک داریم که برداشتهای شخصی خودم از آیه هاست. یعنی روزی یک صفحه به ترتیب از قران می خونم و تو اون یه صفحه اگه چیزی برام جالب بود با شما هم به اشتراک می ذارم. هر هفته یکی از ها خارجکیه (به زبان انگلیسی ) که شماها وظیفه پخش و انتشارش تا رسیدن به دست غیر فارسی زبانان رو دارید.😊😅 یه ماجرایی رو اینجا از اول امسال شروع کردیم به اسم تا حالا سی و اندی قسمتش رو نوشته ام و با همین هشتگ می تونین پیداشون کنین. پیچائیل یه فرشته است که ماموریت هایی که بهش می دن رو می پیچونه و از اتفاقات ایران و جهان با لحن سرخوشانه ای برامون گزارش می ده. موضوع دیگه که تکرار می شه دعای ندبه هاست که هفته ای یه پست داریم. یه روال روزمرگی و سبک زندگی هم داریم که گاهی که وقت کنم فعال می شه. اطلاع رسانی کتابهام و مراسمات کتابی هم پیدا می شه لا به لای مطالب. برای مناسبت ها هم سعی می کنیم چیزی داشته باشیم. گاهی جایزه هم می دیم. و دیگه این حرفا... امیدوارم با ما بهتون خوش بگذره و وقتتون تلف نشه. یاعلی دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
روزنوشت های پیچائیل سه دوازده سه من رسما می خواهم از فرشته بودن استعفا بدهم. مگر زندگی به شکل جلبک دریایی یا تپه خاکی یا یک جرم آسمانی سرگردان چه ضرری دارد. تازه آنها فرصت و فراغت بیشتری برای تسبیح خدا دارند. دم به دقیقه مامور به کاری نمی شوند و از نظارت و توبیخ هم خبری نیست. هنوز هفت هشت روز از ماه شعبان مانده و همه جا شاخه درخت پیچیده و فرشتگان و شیاطین با تمام قوا و ظرفیت مشغول کارند. آن قدر درگیر بودم که روزنوشت هم ننوشتم. امروز ماسائیل یک کیسه حریر بزرگ و درخشان آورد و گفت برسانمش به لبنان. پرسیدم: «اینها چی هستند؟» گفت:‌ «شاخه های نور. برو به آدرس هایی که نوشته ام و به هر کدام یکی برسان.» قول می دهم ماسائیل نمی داند از ایران تا لبنان چقدر راه است. کیسه به این بزرگی را چه طور با خودم بارکش کنم تا آنجا. خواستم خودم را به مریضی بزنم. اما ماسائیل مثل همیشه نبود. محزون به نظر می رسید. ترسیدم عصبانی اش کنم و گفتم: «چشم.»‌ کیسه را برداشتم. سنگین تر از آن بود که بگذارد اوج بگیرم و مثل همیشه راحت پرواز کنم. کاش من هم می توانستم مثل آدم ها با هواپیما این طرف و آن طرف بروم و برای هر جا به جایی این قدر بال بال نزنم. فکر بدی هم به نظر نمی رسید. خودم را رساندم فرودگاه امام خمینی و چند مسافری که عازم بیروت بودند را پیدا کردم و کیسه را توی بار هواپیمایشان گذاشتم و خودم هم رویش نشستم و بالهایم را حلقه کردم دورش. چقدر کیف می داد. ولی نمی دانم چرا به لبنان نرسیده فرود آمدیم و آنها پیاده شدند. بار نورانی ام را به سختی بیرون کشیدم. نباید همسفرانم را گم می کردم. کمی که با آنها توی فرودگاه چرخیدم اطلاعات جدیدی دستگیرم شد. چند روز دیگر تشییع سید حسن بود و فرودگاه بیروت از ورود پروازهای مستقیم ایرانی جلوگیری کرده بود و ایرانی ها مجبور بودند از طریق امارات و عراق و ترکیه و قطر خودشان را به بیروت برسانند. آن هم با چه رقم های بالایی. از چهل میلیون تومان تا هفتاد هشتاد تومان. و این گرانی به جز افزایش تقاضا به بالا رفتن قیمت دلار هم مربوط می شد. این دو سه هفته که ایران بودم و ماموریت های مختلفی را گرفته بودم همه جا صحبت از دلار و طلا بود. مثلا وقتی که برای سفت کردن پدال ترمز آن راننده ی تاکسی قراضه ای که هر روز آیت الکرسی می خواند رفته بودم، شنیدم که مسافرهایش هشتاد تومن شدن دلار را به صحبت های رهبر ربط می دهند. همان که گفته بود: «ما با آمریکا مذاکره نمی کنیم.» سر در نیاوردم. مگر حرف جدیدی بود یا انتظار دیگری داشتند؟ یا وقتی برای بیرون کردن شیطانچه ها به خانه ای رفته بودم که قاب «و ان یکاد» و احادیث زیبا به دیوارش بود و خبر تلویزیون از اظهارات عجیب ترامپ می گفت که «ایران باید در مذاکره با ما همه موشک ها و تسلیحات و امکانات اتمی اش را بدهد و اگر مذاکره کند به نتانیاهو می گویم بمبارانش نکند!» زن خانه توی تلفن از قیمت طلا حرف می زد و افسوس گوشواره هایی که نخریده بود را می خورد. یا روز راهپیمایی ۲۲ بهمن که خیلی شلوغ بود و من باید به آنها که ویلچر و کالسکه می راندند کمک می کردم، شنیدم که می گفتند اگر دلار یک میلیون هم بشود ما باز به راهپیمایی می آییم. حتی روز نیمه شعبان هم همه حرف از دلار و طلا می زدند. ماموریتم آن روز دورکردن ابرهای برف زا بود از مسیر حرم تا جمکران و صحن های آن. جمله های مردم همراه «ها» از دهانهایشان توی سرما بالا می آمد و من چیزهایی ازشان می شنیدم. اتفاقا بیشتر جمله هایی که دلار داشت به امام زمان ختم می شد. توی این فکرها بودم که همسفرانم سوار هواپیمای بیروت شدند و من هم همراهی شان کردم. در همان چند ساعتی که ترانزیت فرودگاه بودیم، توده هوای سردی آمده بود و اگر هواپیما را با بال هایم نگه نداشته بودم تکان های سختی می خورد. چقدر خوشحال شدم که همراه شدنم با آنها بالاخره سودی هم داشت.
اطراف فرودگاه بیروت هنوز هم اثری از ناآرامی های چند روز پیش بود. گویا طرفداران حزب الله در اعتراض به قطع شدن پروازهای ایران تجمع کرده بودند. کیسه نورانی را باز کردم و آدرس ها را یکی یکی خواندم. مردی که روی لودر نشسته و دارد محل تدفین سید را آماده می کند. جوانی که صندلی های ورزشگاه شروع برنامه تشییع را جارو می کشد. دو برادری که یک موکب کوچک در مسیر تشییع زده اند. آن زوج اسپانیایی که برای مراسم آمده اند. آن پیرزن مسیحی اهل جونیه که تقویتی می خورد تا برای روز تشییع قوت داشته باشد. آن خانواده سوری که می خواهند هر طور شده از هرمل برای تشییع به بیروت بیایند، آن جهادگر ایرانی که روزها توی اردوگاهی نزدیک روضه الحورا کار فرهنگی می کند و شب ها همراه آواره ها تا صبح می لرزد. آن جانباز نابینای پیجری که هنوز شهادت سید را باور نکرده و فکر می کند تا یکشنبه دوام نمی آورد. آن دخترهای نوجوانی که گروه سرود وداع با سید را شبانه روز تمرین می کنند و خیلی های دیگر. چقدر اسم بود روی کاغذ. تا شب چرخیدم و روی قلب هرکدام یک شاخه نورانی گذاشتم. روی شاخه ها نوشته بود. «از طرف من هم قدم بردار. امضا یک ایرانی که خیلی دلش می خواست آنجا باشد.» شاخه ها به محض نشستن روی قلب آن آدم ها قلمه می زدند و ریشه می انداختند. ریشه ها به هم وصل می شدند و شاخه ها گل می داد. گل های معطر نورانی. چه کیسه پربرکتی بود. خوب شد نپیچاندم و آوردمش. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
به پیچائیل سپرده بودم منم ببره تشییع. مستحضرید که منو پیچونده و تنهایی رفته!🥲 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
بعضی ها یک تنه یک امت می شوند وگرنه که برای کشتن شان ۸۵ تن تی ان تی استفاده نمی شد. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
اما امشب، قلبی هم هست که جنس غم و حب او با همه داغداران سید فرق دارد... او را نمی‌شناسیم. لابد به رسم عرب؛ کنیه‌اش ام هادی است... زنی استوار، همپای کوهی چون سید حسن نصرالله... زنی محجوب، قدرتمند، پر از صداقت و محبت و باور... زنی که سنگین‌ترین ابتلائات را در زندگی مشترکش دیده و در کنار سید، پرورده شده... موانست با همسران شهدای بزرگ، یادم داده است این زن‌ها خودشان اسطوره‌هایی خاموش و گمنامند... درود خدا بر تو ای ام هادی و صبر جمیل و اجر جزیل نثار قلب داغدارت که جنس غمت با همه فرق می‌کند.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
سید عزیز... من از این رسم ودیعه سپاری در خاک بی اطلاع بودم. این چند ماه تو در جایی مخفی به ودیعه بودی که محلش را جز اندکی نمی دانستند... امروز تو را از مدفن غریبانه ات بلند می کنیم و با تشییعی آبرومند و عظیم دوباره به خاک می سپاریم. برای تو که اتفاقی نمی افتد. تو در قهقهه مستانه ات نشسته ای و پیش خدا حال می کنی. اما به خدا که قلب های ما مچاله می شد اگر هرگز نمی توانستیم کنار پیکرت سوگواری کنیم. راستش سید...قلب های ما همیشه با شنیدن اسم «قبر مخفی» خش می افتد. چشم هایمان تر می شود. تو لابد بیشتر از ما آتش می گرفتی که اجازه دادند مدتی را مثل مادرت زهرا مخفیانه در خاک آرمیده باشی... و من این روزها کودکانه تصور می کنم اگر امیرالمومنین هم مادرمان را به ودیعه در خاک نهاده باشد چه؟ یعنی می شود روزی برای او هم تشییع تاریخی و پرجمعیت بگیریم؟ واقعا که تاریخ چنین روزی را به ما بدهکار است. قلب ما تا همیشه از این که نتوانستیم کنار پیکر مادرمان سوگواری کنیم مچاله است. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجاهد شهید شهید قهرمان سلام ما برسان به صاحب الزمان دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
هدایت شده از کانال حمید کثیری
794.4K
لحظات پایانی سپردن پیکر مطهر سید شهید به خانه ابدی ... همه با هم می‌خوانند: بِأمان الله، یا شهید الله ... سید حسن، یا حبیب الله ... | عضوشوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
دیگر دیدار به قیامت یا روز رجعت 😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار... علم رو بلند کن... 😭😭😭😭😭 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan