eitaa logo
قرآن و حدیث در زندگی - احیاء
1.4هزار دنبال‌کننده
167 عکس
52 ویدیو
71 فایل
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ بازخورد دادن نسبت به پیام‌های کانال: @masoudi_admin ارتباط با احمد میرزایی: 📧 @chmail.ir" rel="nofollow" target="_blank">ahmadmy1370@chmail.ir ۰۹۱۵۶۴۹۲۳۳۷ از طریق پیام‌رسان ایتا(در بازه دو هفته ان شاء الله پاسخ داده خواهد شد) سایت دین‌شناسی احیاء: 🌐www.dinshenasi.com
مشاهده در ایتا
دانلود
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت چهاردهم 🖋 در طول روز بارها به فکر بغداد می‌افتم. تصویر روشنی از آن‌جا ندارم. تنها می‌دانم که بغداد نه فقط مرکز دنیای اسلام بلکه مرکز تمام سرزمین‌هاست. مرکز قلب دنیای ماست. از شرق تا چین و از غرب تا مصر و روم و پس از آن، بهترین‌ها در بغداد جمع شده‌اند. در تمامی رشته‌های علمی، بهترین‌ها در بغداد جمع شده‌اند. دانشمندان رشته‌های مختلف و شعرا و خطبا و بزرگ‌ترین شخصیت‌های همه‌ی مذاهب در علوم و ادیان گوناگون و حتی ساحران و امثال آن‌ها، همه در بغداد جمع شده‌اند. حتی بزرگ‌ترین کتابخانه‌های جهان در بغداد است. کتب مختلف شرق و غرب به زبان‌ها مختلف در بغداد جمع شده است. بزرگ‌ترین اصحاب ائمه(ع) نیز در بغداد هستند. هر چند در میان قمی‌ها بزرگانی از اصحاب ائمه هستند ولی آنچه در بغداد است، قابل قیاس با قم نیست. فعلا قم به نسبت به بغداد شبیه یک روستا نسبت به پایتخت است. البته احتمال می‌دهم در آینده شرایط تغییر کند ولی فعلا تکلیف من روشن است. دوری از امام خیلی سخت است، خصوصا الآن که مدتی است به زیارت هر از چند روز ایشان عادت کرده‌ام، اما چه کنم که آنچه مهم است تکلیف و رضایت امام از من است نه دیدن و زیارت ایشان. می‌دانم که امام این طور از من راضی هستند. تکلیف من استفاده از علمای بغداد است. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت پانزدهم 🖋 پیش به سوی بغداد طلبه‌های زیادی را دیده‌ام که وقتی درس می‌خوانند، نمی‌دانند که بنا دارند چه کاری انجام دهند! گویا درس می‌خوانند که درس بدهند! اما من از کسانی نیستم که حرکتی را بدون فکر انجام بدهم. از وقتی شنیده‌ام که امام صادق علیه السلام فرموده است: «کسی که بدون بصیرت، کاری کند، مثل کسی است که به سوی غیر مقصدش حرکت می‌کند. هر چه سریع‌تر بدود، او از مقصد واقعی دورتر می‌شود»، سعی کرده‌ام با هدف و برنامه‌ریزی کار کنم. خیلی‌ها تلاش می‌کنند. ممکن است در همین مسیر طلبگی علوم اهل بیت تلاش کنند ولی نمی‌فهمند چرا این کار را می‌کنند یا اهداف خوبی از این کار ندارند. به فکر این هستند که مثلا عالم بزرگی شوند یا از این راه نانی در آورند! من فکر می‌کنم باید هر حرکتی روشنی داشته باشد و گرنه من قادر به برنامه‌ریزی دقیق نخواهم بود. من تنها وقتی می‌فهمم که الآن باید چه درسی را در نزد چه استادی بخوانم که ترسیم روشنی از آینده و باری را که بنا به برداشتن آن دارم، داشته باشم. نیازهای زیادی در من و جامعه وجود دارد. مشکلات زیادی هست. من باید از میان بارهای بر زمین مانده‌ی جامعه، بار اولویت‌دار خودم را بردارم تا اگر بعد از سی سال، پشت سرم را نگاه کردم، ببینم یک کاری انجام داده‌ام و باری از بارهای امام زمانم برداشته‌ام، نه اینکه صرفا کارهای زیادی کرده باشم که در نهایت باری از دوش ایشان بر نداشته باشم. یکی از آفت‌های افراد مستعد و باهوش همین است. این افراد وقتی در کارهای مختلف وارد می‌شوند، به موفقیت نسبی می‌رسند، به بیش‌تر چیزها علاقه دارند! و در بیش‌تر این زمینه‌ها ورود پیدا می‌کنند! در جامعه هم آن‌ها را به خاطر همین روحیه تشویق می‌شوند ولی غافل از اینکه باید معیار ورود آن‌ها به عرصه‌های مختلف تکلیف باشد و نه شوق و علاقه! من فکر می‌کنم علاقه‌داشتن علت خوبی برای ورود به کارها نیست. فکر می‌کنم تبعیت از علاقه، به نوعی همان تبعیت از هوس و خواسته‌های نفسانی است. باید انسان طوری باشد که علاقه‌اش صرفا به تکلیفش باشد. من سعی می‌کنم وقتی فهمیدم چیزی تکلیفم است، همان را دوست بدارم و اگر فهمیدم تکلیفم نیست، دیگر با آن کاری نداشته باشم. نگاهی به آسمان می‌اندازم و عظمت خدا و حقارت خود را بیش‌تر حس می‌کنم. نیم‌نگاهی به گذشتگان دارم و برای خود یادآوری می‌کنم که من هم مثل آن‌ها باید بروم. دیر یا زود به خانه‌ای دو متری در داخل خاک وارد خواهم شد و آنجا باید برای تک‌تک لحظه‌هایم پاسخگو باشم. اگر بصیرت کافی، پشتوانه‌ی حرکت به بغداد نباشد، هیچ وقت من را به مقصد نمی‌رساند. باید دقیقا بفهمم که در این حرکت به دنبال چه هستم، تا این تصمیم منطقی باشد و به دنبالش مصداق تکلیف خدا بر من باشد. قم گزینه‌ی نزدیک‌تری است. از نیشابور تا قم، فاصله بسیار کم‌تر از بغداد است. در قم علمای بزرگی هستند اما قابل قیاس با بغداد نیست. در بغداد از چند جهت، ظرفیت خدمت بیش‌تری به امام زمانم هست. از طرفی علمای دینی بسیار بزرگی در بغداد ساکن هستند و این سبب می‌شود که بتوانم معارف اهل بیت علیهم السلام را بهتر بیاموزم. علاوه بر این در بغداد علمای ادیان دیگر و علمای علوم طبیعی و فلسفی و غیر آن نیز هست و یادگیری برخی از این علوم در راستای اهداف من است. هدفم ترویج آن معارف است تا دیگران هم با آن معارف زنده شوند. من اول با آن‌ها خودم زنده شدم و حالا می‌خواهم دیگران را نیز به این زندگی برسانم. من می‌خواهم واسطه‌ی این معارف باشم. من می‌خواهم واسطه‌ی زنده‌کردن افراد باشم. من می‌خواهم واسطه‌ی احیای امر اهل بیت علیهم السلام باشم. شنیده‌ام که امام زمانم فرموده است: «سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع يَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ قَالَ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا خدا بنده‌ای را که امر ما را زنده کند، رحمت کند. به ایشان عرض کردم: و چگونه امر شما را زنده می‌کند؟ فرمود: علوم ما را یاد بگیرد و به مردم یاد بدهد. زیرا که مردم اگر محاسن کلام ما را بدانند، از ما تبعیت می‌کنند.» 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت شانزدهم 🖋 من خیلی فکر کردم که چطور می‌توانم «محاسن کلام اهل بیت» را بهتر به دیگران بفهمانم. یکی از بهترین راه‌ها مقایسه است. من به همین خاطر بنا دارم برخی از علوم زمانم را یاد بگیرم تا بتوانم مقایسه کنم و به این ترتیب معارف اهل بیت و برتری آن را به دیگران نشان بدهم. باید تسلط خوبی به اهل سنت و سایر مذاهب داشته باشم تا بتوانم حقانیت مذهب اهل بیت را نشان بدهم. باید به علوم مختلفی تسلط داشته باشم تا اوج معارف اهل بیت را به مردم بشناسانم. البته الآن افرادی هستند که این مسیر را طی می‌کنند. کسانی مثل هشام بن الحکم همین مسیر را می‌رفتند. در زمان ما کسی مثل یونس بن عبدالرحمن همین مسیر را می‌رود. اما در نیشابور چنین چیزی نیست. این‌ها در بغداد و کوفه هستند. در بغداد کسانی هستند که از معارف دفاع می‌کنند ولی در خراسان و نیشابور جریان غالب، جریان مخالف اهل بیت است و در آنجا کسی نیست که از اهل بیت دفاع کند. من می‌خواهم به آیه نفر عمل کنم: وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون‏: و بر مؤمنین نیست که همه‌ی آن‌ها (از شهر خود برای تحصیل علم) خارج شوند، پس چرا چنین نباشد که از هر گروهی(منطقه‌ای)، جمعی از آن‌ها (از شهرهای خود) خارج شوند برای اینکه در دین تفقه کنند و قوم خود را هنگامی که به سوی ایشان بازگشتند، (نسبت به آخرت و نتایج اعمالیشان) هشدار بدهند تا شاید آن‌ها بترسند(و مسیر بندگی خدا را پیش بگیرند). خصوصا از وقتی شنیده‌ام که امام صادق فرموده است: «لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُءُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتَّى يَتَفَقَّهُوا: به تحقیق دوست می‌دارم که بر سر اصحابم با تازیانه زده شود تا اینکه متفقه شوند.»، ضرورت تفقه را بیش‌تر درک می‌کنم. وقتی امامی که از مادر برای ما دلسوزتر است، راضی است به اصحابش برای متفقه‌شدن، شلاق زده شود، نشان از این دارد که این مسأله خیلی مهم است. می‌خواهم به سبب خدمات و کارهای خوبی که می‌کنم زینتی و زیوری برای امامم باشم. شنیده‌ام که امام صادق علیه السلام فرموده است: «بر حذر باشید از اینکه کاری کنید که به سبب آن به ما(اهل بیت) عیب بگیرند(که چه پیروان بدی تربیت کرده‌اند)، زیرا که به سبب فرزند بد، پدرش عیب گرفته می‌شود. برای کسی که به سوی او منقطع شده‌اید(امام زمانتان) زینتی باشید و بر او مایه‌ی ننگ و زشتی نباشید. در میان عشیره‌های اهل سنت نماز بخوانید و مریضانشان را عیادت کنید و در تشییع جنازه‌های ایشان شرکت کنید و به سوی چیزی از خوبی‌ها و نیکی‌ها از شما پیشی نگیرند، زیرا که شما به آن نیکی سزاوارتر از ایشان هستید و خدا به چیزی مثل تقیه عبادت نشده است.» 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت هفدهم 🖋 من می‌خواهم طوری زندگی کنم و در مسیری حرکت کنم که واقعا مایه‌ی زینت و زیور امام زمانم باشم. لازمه‌ی این هدف، این است که بزرگ‌ترین باری را که بر روی زمین مانده است شناسایی کنم. خوب توجه دارم که کلماتی مثل «بنده‌ی خوب خدا شدن» و «زینت و زیور شدن برای اهل بیت» و «احیاء امر اهل بیت» و «عمیق یاد گرفتن دین» امثال آن، عباراتی کلی هستند که در بسیاری از جزئیات نمی‌توانند به ما جهت‌دهی روشنی بدهند. «یادگیری عمیق دین» ده‌ها سبک مختلف دارد که هر کدام کارایی مخصوص خود را دارد. سؤال این است که من باید کدام سبک را در پیش بگیرم؟ چشم‌اندازی مفید است که به من بفهماند که کدام سبک را در پیش بگیرم و به چه صورتی درس بخوانم و نزد کدام استاد، تلمّذ کنم. بارها دیده‌ام طلابی را که وقتی با آن‌ها هم صحبت می‌شوم و صحبت از می‌کنم، مثلا در پاسخ می‌گویند، می‌خواهم قله‌ی علمی در مثلا فقه باشم. در حالی که این پاسخ‌ها، پاسخ سؤال من نیست. باری است که بناست برداشته شود. فقه‌ خواندن موضوعیت ندارد. فقه می‌خوانیم که پس از آن چه کنیم و چه باری از بارهای امام زمانمان را برداریم؟ سؤال اینجاست و به این سؤال باید پاسخ داد و پاسخ این سؤال است که نوع فقه خواندن ما را مشخص می‌کند. می‌دانم علت به جمع‌بندی نرسیدنم به پاسخ این سؤال کوتاهی‌هایم در عمل به دانسته‌های پیشین است. یقینا اگر من به دانسته‌های خود تا کنون به دقت عمل می‌کردم، خداوند مرا نسبت به نادانسته‌هایم کفایت می‌کرد. از امام صادق نقل شده است که فرمودند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ كُفِيَ مَا لَمْ يَعْلَمْ.» اینکه من دقیقا به جمع بندی نرسیده‌ام، نشانگر این است که در عمل به دانسته‌های خود کوتاهی می‌کنم. فعلا همین قدر می‌دانم که باید به بغداد بروم و شاید عمل به همین دانسته با تمام ابهام‌ها و هزینه‌هایش، مقدمه‌ی رسیدن به فهم‌های برتر برای مراحل بعدی باشد. تصمیم من قطعی است و باید با پدرم صحبت کنم تا هر چه سریع‌تر به وظیفه‌ی خود عمل کنم. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت هجدهم 🖋 آستانه‌ی بهشت تا بغداد خیلی راه داریم. خوشبختانه پدرم در زمانی که به شهرهای مختلف برای طلب حدیث سفر می‌کرد، دوستان زیادی پیدا کرده است که یا اساتید ایشان هستند یا از هم‌کلاسی‌های ایشان و یا از دوست‌داران اهل بیت هستند. در میان شهرهایی که قصد عبور از آن‌ها را داریم، قم یکی از مهم‌ترین شهرهاست. در قم شیعیان زیادی هستند و اخیرا ریاست سیاسی قم بر عهده‌ی خاندانی از اشاعره‌ی قم است که در اصل خاندانی یمنی هستند که از حدود یک قرن پیش، به مرور به سوی قم روانه شده‌اند و در این روزگار رسما قم یک شهر شیعی بزرگ است. از وقتی حمزه بن الیسع اشعری قم را ولایتی مستقل کرده است، اشعری‌ها بزرگ‌ترین زمین‌داران اقطاعیِ(*) حکومت محسوب می‌شوند. من امید دارم که در آینده‌ای نزدیک، قم یکی از بزرگ‌ترین حوزه‌های علمیه‌ی شیعه باشد، مثل حوزه‌ی کوفه و بغداد، اما فعلا چنین نیست. احتمالا تا وقت غروب به قم برسیم. قم آب و هوای بسیار خوبی دارد. دشتی پایین کوه‌هاست که سبب شده است، هم سرسبزی خوبی و هم هوای معتدل و مطلوبی داشته باشد. دامداری و کشاورزی در آن رواج خوبی دارد و اطراف آن پر از روستاهای کوچک سرسبز است و به خاطر کثرت محصولات، خراج قم چیزی حدود دو میلیون درهم است. هنوز به قم نرسیده‌ام، احساس آسوده‌خاطری دارم. خیلی عجیب است. احساس می‌کنم به نقطه‌ای در نهایت امنیت نزدیک می‌شوم. برای من که مدت‌ها در شهری زندگی کرده‌ام که مجبور به تقیه بودم، قم بهشت است. قمی‌ها عمدتا شیعه‌ی امامی هستند و عجیب اینکه قم نه واقفی دارد و نه فطحی! احترام آنان به سادات و موالیان اهل بیت زبان‌زد است، طوری که سادات و موالیان اهل بیت، از سراسر سرزمین‌های اسلامی، وقتی تحت فشار قرار می‌گیرند یکی از مهم‌ترین گزینه‌ها در ذهنشان، سفر به قم است، چون در آنجا می‌توانند محیطی امن را تجربه کنند. شنیده‌ام از حدود یک سال پیش که فاطمه دختر امام کاظم، به قم آمده و در آنجا از دنیا رفته است، اقبال بیش‌تری به آن شهر می‌شود و عده‌ی زیادی از سادات همراه با ایشان در آنجا مانده‌اند. هنوز به قم نرسیده، دلبسته‌ی قم شده‌ام. بغداد شرایط متفاوتی دارد و فضای آن چیزی شبیه نیشابور است، البته آن طور که شنیده‌ام فضای آزادی بیان در آن مقداری بهتر از نیشابور است ولی در هر صورت قم آزادی شیعیان بسیار بالا است! هیچ کس به خاطر شیعه‌بودن تحت فشار نیست و رسما فضای شهر شیعی است. باید مدام به خودم نهیب بزنم: «تو برای خوشی به این دنیا نیامده‌ای»، «هر کس خوشی‌یی دارد و هوسی! مراقب باش، هوس دینی تو، تو را از مسیر تکلیف باز ندارد»، «نکند گول بخوری و به بهانه‌ی اینکه بالاخره در قم هم می‌توان علوم دینی را آموخت، از مسیر منصرف شوی»، «قم هر چه باشد، ارزش امام رضا را ندارد ولی تو به خاطر تکلیف از محضر ایشان، گذشتی، پس مراقب باش عافیت‌طلبی، تو را از تکلیف و سختی‌هایش منصرف نکند». خوب می‌فهمم که ماجرای قم در بین راه بغداد، شبیه چشمه‌ی بین راه سپاه طالوت است و اگر از آن جز کف دستی، بنوشم، توفیق یاری سپاه خدا را آن طور که باید ندارم. *: زمین اقطاعی یعنی زمینی که حکومت به کسی ببخشد. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت نوزدهم 🖋 به پدرم گفتم: پدر جان! قبلا در مورد فضای قم مطالبی مطرح کرده‌اید. چه کسانی از بزرگان قم شاگردی یونس بن عبد الرحمن یا مثلا هشام بن الحکم را کرده‌اند؟ پدرم لبخندی زد و فرمود: پسرم! درست است که قم، شهر شیعیان است ولی متأسفانه مشکلاتی هم دارد! من تاکنون صلاح ندیده بودم که برخی از مطالب را برایت باز کنم ولی حالا که به صورت جدی قصد طلبگی داری و رحله‌ی حدیثی را شروع کرده‌ای، ناچارم مقداری از مسائل را برایت بیش‌تر باز کنم تا با آگاهی بیش‌تری مسیر تحصیل را ادامه دهی. یکی از مظلومیت‌های ائمه‌ی ما، این است که شیعیان با یکدیگر یک صدا نیستند. متأسفانه شیعیان در پیروی از امام زمانشان یک صدا نیستند و دائما با یکدیگر اختلاف دارند. این اختلافات گاهی توسط دشمنان شیعه تولید و توسط دوستان جاهل تقویت می‌شود و گاهی به خاطر حسادت‌ها و مریضی‌های قلبی خود ما، رواج پیدا می‌کند و گاهی به دلیل تنگ‌نظری‌هاست که در ادامه برایت شرح خواهم داد. بگذار ابتدای صحبتم را با یک واقعه شروع کنم: روزی هشام بن الحکم از بزرگ‌ترین متکلمین و عقل‌گرایان اصحاب ائمه و هشام بن سالم که خود کمی از هشام بن الحکم نداشت و جمیل بن دراج که از فقهای نامدار بود و عبد الرحمن بن الحجاج که او نیز از عیون فقهای اصحاب ائمه بود و محمد بن حمران که فرزند فقیه بزرگ حمران بن اعین صحابی خاص امام سجاد تا امام صادق بود و خود در فقاهت مسیر پدرش را پیش گرفته بود و عده‌ای دیگر از اصحاب ائمه در این سطح دور هم جمع شده بودند. بزرگان جمع، خصوصا هشام بن الحکم و هشام بن سالم هر یک دارای آرای کلامی خاصی بودند و لذا عده‌ای از ایشان درخواست مناظره کردند. هشام بن الحکم گفت یکی از شاگردانش در حضورش به جای او مناظره کند و هشام بن سالم، ابن ابی عمیر را برای مناظره از طرف خودش برگزید. دو هشام نشسته بودند و شاگردان ایشان برای مناظره برخاستند. ابن ابی عمیر خیلی بزرگوار و دانشمند است و من امید دارم که ان شاء الله بتوانم در بغداد تو را برای شاگردی او بفرستم و او استادی تو را قبول کند. به پدرم گفتم: یعنی این بزرگان با یکدیگر اختلاف نظر داشتند؟! پدرم فرمود: بله. البته این اختلاف نظرها طبیعی است و امثال هشام بن الحکم و هشام بن سالم و ابن ابی عمیر، این مناظرات را داشتند تا از نظر علمی به دقت و اتقان آرای علمی خود برسند و اگر کسی از ایشان اشتباه می‌کند، از نظر خود برگردد. من خیلی تعجب کردم! مگر امام نبود که از امام بپرسند تا روشن شود که چه نظری صحیح است؟! به پدرم گفتم: چرا به جای مناظره با هم، به امام مراجعه نمی‌کنند؟ پدرم فرمود: خود امام ایشان را به این کار امر کرده است تا از این طریق بسیاری از مسائل را بین خود حل کنند! به پدرم عرض کردم: یعنی چه؟! چرا امام راحت پاسخ ایشان را نمی‌دهد؟ پدرم فرمود: ببین! امام به دنبال ساختن انسان است. انسان موجودی که فقط «حافظه» داشته باشد نیست بلکه انسان ابعاد متعددی دارد. اگر امام بگوید و ما بشنویم و تکرار کنیم، فقط بُعد حافظه‌مان تقویت می‌شود، اما انسان تکامل‌یافته فقط حافظه ندارد. امام در صدد ساختن انسان همه‌جانبه و رشدیافته است. انسانی که از تفکرش هم بهره می‌برد. انسانی که وقتی می‌خواهد به دانشی برسد، در مسیر رسیدن به دانش، هوس‌هایش را دخالت نمی‌دهد. امام در صدد تربیت انسانی است که در شرایطی که می‌تواند به نفع هوس‌ها و علایق خود، دانش‌هایش را کنار بگذارد، بتواند انتخاب صحیحی داشته باشد. اگر همه چیز را از امام به صورت انکارناپذیری بشنویم، دیگر چه کسی می‌تواند منافق باشد؟! چه زمان فرصت تفکر است؟ اگر در همه‌ی مسائل اصلی، ریز و درشت را از امام بگیرند، زمینه‌ی خیلی از رشدها فراهم نمی‌شود. علاوه بر اینکه در بسیاری از مسائل امکان پرسش سریع از امام وجود ندارد. علاوه بر اینکه در احتجاج با مخالفین شیعه، تعبّد دادن آن‌ها به امام امکان ندارد و لذا باید با همان زبان مشترک عقلی بحث کرد و طبیعتا این بحث‌ها بین اصحاب با یکدیگر آن‌ها را برای احتجاج در مقابل مخالفین آماده می‌کرد. من نگاهم به کلی تغییر کرد! باورم نمی‌شد چنین چیزی اولویت داشته باشد که من خودم هم فکر بکنم! الآن که بیش‌تر دقت می‌کنم می‌بینم، این علاقه‌ی من برای حل مسأله و پرسش از امام، به نوعی «تنبلی فکریِ» من بر می‌گردد و نه تعبد شدید من نسبت به امام! به پدرم گفتم: من فکر می‌کردم که «تعبد به امر امام» سبب می‌شود که انسان فکر نکند! 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت بیستم 🖋 پدرم فرمود: همه‌ی این بزرگان در مقابل امام متعبد هستند ولی خود امام به ایشان معیار داده است تا خودشان بتوانند خیلی اوقات مسائل خودشان را خودشان حل کنند، هر چند که اگر از امام می‌پرسیدند خطایشان کم‌تر می‌شد. بلکه وظیفه‌ی ما این است که از امام بپرسیم ولی امام ممکن است صلاح نداند، پاسخ بدهد. خصوصا که نباید فراموش کنیم که ما دوره‌ی طولانی غیبت را در پیش داریم و چه بسا جزو کسانی باشیم که در دورانی طولانی هیچ نوع دسترسی به امام زمانمان نداشته باشیم. این جمله‌ی آخر پدرم، خیلی سنگین است! اصلا نمی‌توانم فضای دوری غیر قابل دسترس را تصور کنم. ما اگرچه در نیشابور بودیم و با امام فاصله زیادی داشتیم ولی دلمان به امام گرم بود و می‌دانستیم که نهایتا سؤالمان را از طریق کاروان‌های حجاج می‌توانیم از امام بپرسیم و بعد از مدتی، یک سال، کم‌تر یا بیش‌تر، به پاسخ آن برسیم. اما تصور فضایی که امکان دسترسی به امام نداشته باشیم، بسیار مشکل است. چقدر وحشتناک! خدا من را به آن روز نرساند! انصافا حداقل برای زمینه‌سازی چنین زمانی، این مسأله لازم است. پدرم ادامه داد: لذا این بحث‌ها بین اصحاب رایج است و تو هم در آینده اساتیدی خواهی داشت که روش مناظره و گفت‌وگو را با تو تمرین خواهند کرد تا بتوانی خوب استدلال بیاوری و از قدرت تفکر خود در راستای رسیدن به حق و دفاع محکم از آن بهره ببری. پدرم فرمود: خلاصه اینکه در این جمع مناظره شروع شد و بعد به دخالت خود هشام بن الحکم کشیده شده و بحث بالا گرفت تا جایی که عبدالرحمن بن الحجاج بلند شد و به هشام بن الحکم گفت: تو با این اعتقاداتی که داری به خداوند بزرگ کافر شدی و در مورد صفات خدا به مجادله و مراء کشیده شدی! وای بر تو! کلام خدا را به چوبی تشبیه کردی که با آن به اشیا زده می‌شود! پدرم که شدت تعجب را در چهره‌ی من می‌دید، ادامه داد: پسرم! عبد الرحمن بن الحجاج طاقت برخی از بحث‌های علمی را نداشت. آدم خوبی بود ولی هوش و فهم عمیق هشام بن الحکم را نداشت و برخی از مباحث هشام بن الحکم را درک نمی‌کرد و کارش به تکفیر هشام بن الحکم کشیده شد! هشام بن الحکم در مورد «کلام خدا» قائل به نظریه حدوث بود، یعنی کلام خدا، مثلا قرآن، قبلا موجود نبوده است و بعد خداوند آن را ایجاد کرده است، مثلا قرآن نبوده است و بعد خداوند قرآن را خلق کرده است! یعنی خدا متکلم نبوده است و بعد متکلم شده است. اما صفات ذات خداوند چنین نیست، مثلا خداوند از ازل همواره عالم بوده است و این طور نبوده که زمانی عالم نبوده باشد و بعد عالم شده باشد. صفات ذاتی خداوند متعال ازلی و ابدی است ولی صفاتی که به افعال خداوند متعال بر می‌گردد، ازلی و ابدی نیست و حادث است، یعنی زمانی نبوده است و بعدا خداوند به آن صفات متصف شده است، مثلا خداوند متکلم نبوده است و بعد متکلم شده است. تکلم، صفت فعل خداست نه صفت ذاتی خدا. این حرف هشام بن الحکم بود ولی عبدالرحمن بن الحجاج نمی‌توانست باور کند که صفتی از صفات خدا حادث باشد و لذا می‌گوید تو با این حرفت، کلام خدا(قرآن) را مثل چوب در نظر گرفتی که قبلا نبوده است و بعد موجود شده است! قداست قرآن و کلام خدا مانع از این می‌شد که باور کند این‌ها حادث هستند با اینکه خود قرآن تصریحا می‌فرماید: «ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُون‏». با خودش می‌گفت: «صفت خدا حادث باشد! الله اکبر» در حالی که بدیهی است که افعال خدا حادث هستند و تکلم هم یک کار خداست، نه ذات خدا. تکلم برای گفت‌وگو با دیگران است و در جایی که فقط خداست، کلامی نیاز نیست! حداقل الزامی نیست که خداوند کلام خدا قدیم باشد. به پدرم گفتم: یعنی عبدالرحمن بن الحجاج این‌ها را نمی‌دانست!؟ 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت بیست و یکم 🖋 پدرم فرمود: چه بگویم پسرم!؟ خوش‌بینانه‌اش این است که بگوییم، فهمش به این مسائل نمی‌رسید. در روایتی از امام صادق داریم: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاء: یعنی سلمان حتی نسبت به ابوذر تقیه می‌کرد و اگر چنین نمی‌کرد، ابوذر طاقت آنچه سلمان می‌فهمید، نداشت. لذا طبیعی است که عبدالرحمن بن الحجاج نتواند برخی از معارف را تحمل کند ولی جالب اینجاست که اگرچه از نظر هشام بن الحکم نیز، کسی که قائل به قدیم بودن صفات کلام خداست، در واقع کفر می‌گوید ولی هشام بن الحکم چون در سطح بالاتری است، می‌تواند خودش را کنترل و پایین‌تر را تحمل کند ولی سطح پایین‌تر داغ می‌کند و تاب تحمل ندارد خصوصا اصحابی که زمینه‌ی تفکر عقل‌گرایانه در آن‌ها ضعیف‌تر است، این مشکل را دارند. ما با مراجعه به اهل بیت می‌فهمیم که خود اهل بیت افراد را به این امور ارجاع داده‌اند. چون این مسأله یک مسأله‌ی اساسی است، باید حتما مواردی برایت ذکر کنم: جمعى از اصحاب امام صادق خدمت او بودند و در ميان آن‌ها حمران بن اعین و محمد بن النعمان(همان محمد بن علی بن النعمان الاحول معروف به مؤمن طاق که از متکلمین بزرگ بود و در محله‌ی طاق در کوفه صرافی داشت و به دلیل مهارت فوق‌العاده در شناخت سکه‌ها و درصد خلوص آن‌ها معروف به شیطان الطاق بود، یعنی فردی که در محله‌ی طاق است و شیطنت بالایی دارد) و هشام بن سالم و طيار حضور داشتند به همراه جمع ديگری که در میان ایشان هشام بن الحكم كه هنوز جوان نورسى بود، حضور داشتند. امام صادق فرمودند: اى هشام! آیا گزارش نمى‌دهى كه به عمرو بن عبيد چه كردى و چطور با او سؤال و جواب كردى؟ عرض كرد: يا ابن رسول الله، من شما را محترم‏‌تر از آن مى‌دانم و شرم دارم و زبانم در برابر شما بند است و كار نمی‌كند. امام فرمودند: چون به شما دستورى دادم به كار بنديد، هشام گفت: به من خبر رسيد موقعيتى را كه عمرو بن عبيد پيدا كرده و مجلس بحثى كه در مسجد بصره بر پا كرده، بر من گران آمد و براى ملاقات او به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد وارد شدم و انجمن بزرگى تشكيل شده بود و عمرو بن عبيد در آن جمع حاضر بود، جامه‌ی سياه پشمينى به كمر بسته بود و جامه ديگرى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش می‌كردند، من از مردم راه خواستم و به من راه دادند و رفتم در حلقه‌ی عمرو بن عبيد و بین مردم بر دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند، من مرد غريبم اجازه می‌فرمایيد از شما پرسشى كنم؟ - آرى بپرس! س- بفرمایید به من كه شما چشم داريد؟ ج- پسر جان، اين چه پرسشى است؟ چيزى كه به چشم خود می‌بينى پرسش ندارد. س- پرسش من همين است. ج- پسر جانم، بپرس و اگر چه پرسش تو احمقانه است. س- پس لطف بفرمایید جواب همان پرسش مرا بدهيد. ج- بپرس تا جوابت را بدهم. س- شما چشم داريد؟ ج- آرى، من چشم دارم. س- با چشم خود چه می‌كنيد؟ ج- با آن رنگ‌ها و اشخاص در خارج را می‌بينيم. س- بينى هم دارى؟ ج- آرى. س- با آن چه می‌كنید؟ ج- با آن بو استشمام می‌كنم. س- شما دهان دارى؟ ج- آرى. س- با آن چه می‌کنید؟ ج- مزه‏‌ها را با آن می‌چشم. س- شما گوش داريد؟ ج- آرى. س- با آن چه می‌كنيد؟ ج- آواز را با آن می‌شنوم. س- شما دل هم داريد؟ ج- آرى. س- با آن چه می‌كنيد؟ ج- هر آنچه با اين اعضا و حواسم بدان وارد می‌شود امتياز می‌دهم. س- مگر اين اعضای دراكه تو را از دل بی‌نياز نمی‌كنند؟ ج- نه. س- چطور بی‌نياز نمی‌كنند با اينكه همه درست و بی‌عيبند؟! ج- پسر جان، وقتى اين اعضا در چيزى كه بويند يا بينند يا چشند يا شنوند ترديد كنند در تشخيص آن به قلب(عقل) مراجعه كنند تا يقين پابرجا شود و شک برود. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت بیست و دوم 🖋 هشام گفت: من به او گفتم: پس همانا خدا قلب(عقل) را براى رفع شک و ترديد حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى، گفتم: بايد قلب(عقل) باشد و گر نه براى حواس يقينى نباشد؟ گفت: آرى، به او گفتم: اى ابا مروان (كنيه‌ی عمرو بن عبيد است) خداوند تبارك و تعالى حواس تو را بی‌امام رها نكرده و براى آن‌ها امامى قرار داده است كه ادراك او را تصحيح كند و در مورد شک يقين به دست آورد و همه‌ی اين خلق را در شک و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آن‌ها معين نكند تا آن‌ها را از شک و حيرت برگرداند و براى اعضاى تن تو امامى معين كند تا حيرت و شک او را علاج كند؟! گفت: در اينجا خاموش ماند و به من پاسخى نداد و به من رو كرد و گفت: تو هشام بن الحكم هستی؟ گفتم: نه، گفت: از همنشين‏‌هاى او هستى؟ گفتم: نه، گفت: پس اهل كجا هستى؟ گفتم: از اهل كوفه، گفت: پس تو خود او هستى، سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم. گويد: امام صادق علیه السلام لبخندی زندند و فرمودند: اى هشام، چه کسی اين را به تو آموخت؟ گفتم: بخشی از آن را از شما ياد گرفتم و سپس خودم (با مطالبی) دیگر ترکیب کردم. امام فرمود: به خدا اين حقيقتى است كه در صحف ابراهيم‏ و موسى نوشته است. با خودم گفتم: خوش به حال هشام بن الحکم که توانست با کار خود امام را خوشحال کند. خدایا کمکم کن که من نیز بتوانم چنین زندگی کنم. پدرم ادامه داد: پسرم همانطور که در این روایت می‌بینی، هشام بن الحکم، چیزی که فهمیده است با محتوای امام ترکیب کرده است و امام نه تنها او را از این کار منع نمی‌کنند بلکه با تعابیری بلند، تأیید می‌کنند. به صورت کلی عقل‌گرابودن برخی از این بزرگان، کار دستشان می‌داد و یک عده از مقدسین برای ایشان دردسر درست می‌کردند. استادم یونس بن عبدالرحمن از همین افراد است. ایشان به خاطر انکار برخی از احادیث، مورد هجمه‌ی قمی‌ها که بیش‌تر نص‌گرا هستند، قرار گرفته است. به پدرم گفتم: چرا جناب یونس بن عبدالرحمن، احادیث را انکار می‌کرد؟ پدرم پاسخ داد: ببین پسرم! به صورت کلی روایات مبهماتی دارد و حتی در بررسی روایات نیز، مشکلاتی داریم و گاهی روایات متعارض هستند و گاهی حتی بدون تعارض نیز قابل پذیرش نیستند. از استادم یونس بن عبدالرحمن پرسیدند: ای ابا محمد(کنیه‌ی یونس) چقدر زیاد در حدیث سخت‌گیری می‌کنی و چقدر زیاد آنچه را که اصحابمان نقل می‌کنند، انکار می‌کنی! چه چیزی تو را به ردکردن احادیث می‌کشاند؟! یونس فرمود: هشام بن الحکم برایم روایت کرد که امام صادق علیه السلام می‌فرمود: نسبت دادن حدیثی را بر ما، قبول نکنید مگر آن حدیثی را که سازگار با قرآن و سنت پیامبر است یا اینکه شاهدی از احادیث متقدم ما برای آن حدیث بیابید، زیرا مغیرة بن سعید که خدا او را لعنت کند در کتب اصحاب پدرم به صورت پنهانی احادیثی را داخل کرده است که آن‌ها احادیث پدرم نیست. پس تقوای خدا را پیشه کنید و چیزی را که مخالف و غیر سازگار با کلام رب ما و سنت نبی ما است، قبول نکنید، زیرا ما وقتی سخنی بگوییم، می‌گوییم خدا فرمود و رسول الله فرمود (و از خودمان نمی‌گوییم). یونس فرمود: من عراق را به صورت مفصل جست‌وجو کردم و تعداد کمی از اصحاب امام باقر را درک کردم و تعداد زیادی از اصحاب امام صادق را نیز درک کردم و از ایشان احادیث را سماع کردم و از کتبشان گرفتم و بعدا این احادیث را به امام رضا عرضه کردم. امام رضا بسیاری از این احادیث را انکار کرد که از احادیث امام صادق باشد و به من فرمود: همانا ابوالخطاب بر امام صادق دروغ بست. خدا ابوالخطاب را لعنت کند. و همین طور اصحاب ابوالخطاب مطالبی را به طور مخفیانه این احادیث را در کتب اصحاب امام صادق قرار می‌دهند. پس چیزی که خلاف قرآن است بر ما قبول نکنید زیرا ما هنگامی که سخن بگوییم سازگار با قرآن و سنت رسول خدا سخن می‌گوییم. ما از خدا و از رسول سخن می‌گوییم و نمی‌گوییم که فلانی چنین گفت و فلانی چنان گفت! که اگر چنین کنیم کلاممنان متناقض می‌شود. همانا کلام آخرین از ما مثل کلام اولین از ماست و کلام اولین ما تصدیق کند کلام آخرین ما را، پس هنگامی که کسی آمد و به خلاف آن به شما حدیث گفت به خودش برگردانید و بگویید که به آنچه آورده‌ای آگاه‌تر هستی! زیرا با هر کلامی از ما حقیقتی است و بر آن نوری است پس آنچه که حقیقتی با آن نیست و نوری بر آن نیست، پس آن از کلام شیطان است. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت بیست و سوم 🖋 یونس از اصحاب ائمه با یک واسطه مطالبی را گرفته است در حالی که آن افراد از بزرگان طائفه بوده‌اند ولی بخش قابل توجهی از احادیث توسط خود امام رضا صلوات الله علیه انکار شده است و خود امام معیار پذیرش حدیث را سازگاری با کتاب خدا و سنت رسول الله دانسته‌اند. به پدرم گفتم: ابوالخطاب کیست؟ ایشان فرمود: او یکی از سردسته‌های غالیان است. او کسی است که با شعار لبیک یا جعفر در مسجد کوفه قیام کرد. او و یارانش در همان مسجد توسط پلیس کوفه کشته شدند و یک نفر از مجروحان که تصور می‌کردند از مردگان است، شبانه فرار کرد. او شخصی به نام ابوخدیجه سالم بن مکرم است که بعدا توبه کرد و امامیه شد. بگذریم. مظلومیت عقل‌گرایان به حدی رسیده بود که حتی در حضور امام نیز آن‌ها را مورد تهمت و افترا قرار می‌دادند. در روایتی داریم که جمعی خدمت امام رضا بودند و یونس هم در آن جمع حضور داشت. قومی از اهالی بصره اذن خواستند که خدمت امام رضا برسند. امام به یونس اشاره کردند که داخل اتاق شو و تکان نخور تا زمانی که به تو اذن داده شود. یونس داخل اتاق رفت و بین اتاق و محل امام، پرده‌ای بود که یونس در اتاق دیگر دیده نمی‌شد. بصری‌ها داخل شدند و بدگویی‌های بسیاری نسبت به یونس کردند. وقتی آن‌ها از پیش امام رفتند، امام به یونس اذن خارج‌شدن از آن اتاق را دادند. یونس در حالی که گریه می‌کرد، خارج شد. گفت: فدای شما شوم. من از تشیع دفاع می‌کنم در حالی که وضع من در نزد اصحابمان چنین است!! امام به یونس فرمودند: ای یونس! آنچه این‌ها می‌گویند چه ضرری به تو می‌رساند هنگامی که امام تو از تو راضی باشد. ای یونس با مردم آنچه می‌فهمند سخن بگو و آن‌ها را نسبت به آنچه نمی‌فهمند، رها کن.(اگر چنین نکنی) گویا که تو می‌خواهی خداوند در عرش خودش تکذیب شود!(چون مردم نمی‌فهمند و حق را انکار می‌کنند). ای یونس! چه ضرری به تو می‌رسد اگر در دست راست تو مرواریدی باشد سپس مردم بگویند که آنچه در دست توست، پِشکِل است؟! یا اینکه در دست تو پشکل باشد و مردم بگویند مروارید است، آیا به تو نفهی می‌رسد؟ یونس گفت: خیر! مهم نیست! امام فرمودند: تو نیز چنین هستی وقتی بر حق باشی و امام تو از تو راضی باشد، آنچه مردم می‌گویند، ضرر نمی‌رساند. پدرم ادامه داد: می‌بینی که امام به یونس فرمودند که چیزی که مردم قدرت فهمش را ندارند به آن‌ها نگو. این یکی از اصول است که در ابتدای تحصیل باید به آن توجه داشته باشی. به تعبیر امام صادق، اگر حکمت را به غیر اهل آن بدهی، به حکمت ظلم کرده‌ای و اگر از اهلش منع کنی، به اهل حکمت ظلم کرده‌ای. تو که تصمیم گرفته‌ای در مسیر علوم اهل بیت قدم برداری، باید برخی از سختی‌ها را به جان بخری. اگر بفهمی و بخواهی کارهای مهمی انجام بدهی، طبیعتا یک عده به جهت دشمنی و عده‌ای به سبب تنگ‌نظری و جهل با تو مبارزه خواهند کرد و تو فقط باید به یک چیز فکر کنی و آن رضایت خداوند متعال و امام زمان تو، از توست. جملات پدرم در عمق جانم می‌نشست و احساس می‌کردم که در مسیر مهمی شروع به حرکت کرده‌ام. پدرم ادامه داد: البته پسرم! این حرف‌های من به این معنا نیست که مثل یونس و هشام، همه‌ی کارهایشان مورد تأیید است. چه بسا دچار خطاهایی شده باشند. اما باید در نظر داشت که اصل مکتب عقل‌گرایی و حرکت به سمت تبیین و ضرورت تفکر در معارف برای رسیدن به تحلیلی عمیق از آن‌ها و رسیدن به ارتباطات بین معارف، یک ضرورت برای انسان‌شدن است و اگر انسان به صورت جدی در این زمینه دغدغه نداشته باشد، به هیچ وجه به فهم عمیقی از معارف نمی‌رسد. هر چند که حرکت در این مسیر، مثل هر مسیری دیگر، توسط انسان ناقص، ممکن است خطاهایی داشته باشد. اما قمی‌ها این طور نیستند و با عقل‌گرایی زاویه دارند. به همین خاطر رفتارهای بزرگانی مثل یونس را بر نمی‌تابند و بر علیه ایشان اقداماتی انجام داده‌اند. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ۲۰ 🖋 چند روز پیش برای نوجوان‌های طرح کوثر، جلسه‌ای در مورد طرح‌های مختلف دیندارشدن داشتم. به مناسبت جلسه یادم آمد از یک مصاحبه‌ی تلویزیونی که به نظرم در سال ۸۴ یا ۸۵، در برنامه‌ی کوله‌پشتی پخش شده بود. در این مصاحبه خانم آرین، ماجرای مسلمان‌شدن خود را تعریف کرده بود. جالب اینکه تا جایی که یادم هست آن زمان تلویزیون را گذاشته بودم کنار! هر چه فکر کردم یادم نیامد که چطور شد که من با آنکه آن زمان تلویزیون نگاه نمی‌کردم، روزی شده بود و این برنامه‌ی بسیار تأثیرگذار را دیده بودم. جالب اینکه من اصلا از برنامه‌ی کوله‌پشتی خوشم نمی‌آمد و حتی یک قسمت دیگر آن را هم یادم نمی‌آید دیده باشم. واقعا تنظیم‌های خدا، حیرت‌آور است. امیدوارم با دیدن این مصاحبه، روش دینداری عمیق خانم آرین به زندگی شما هم راه پیدا کند. 👈 از اینجا ببینید. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📜 ویژه‌نامه‌‌ی داستانی 🔹️ در مورد 💢 قسمت بیست و چهارم 🖋 به پدرم گفتم: پدر جان! این اختلافات درونی میان شیعیان، سبب تضعیف جبهه‌ی شیعه نمی‌شود؟ من فکر می‌کنم احتمالا مخالفین شیعه از این اختلافات خیلی خرسند باشند. پدرم فرمود: بله پسرم! متأسفانه همین طور است. با وجود توصیه‌های بسیار ائمه به شیعیان در مورد مواسات و همراهی برادران دینی خویش و باورنکردن تهمت‌ها و امثال آن، متأسفانه تنگ‌نظری‌ها و حسادت‌ها و جهل‌ها سبب شده که در میان خود شیعیان اختلاف زیادی باشد و به تبع از هیمنه‌ی شیعه در جامعه کاسته شود. من فکر می‌کنم اگر شیعیان در درون متحد بودند، چه بسا فرج امر ائمه زودتر رقم می‌خورد ولی افسوس از اینکه منیت‌ها و جهالت‌ها مانع این مسأله شده است. متأسفانه دشمنان هم به این مسأله علاقه دارند و در کوره‌ی اختلافات بین اصحاب می‌دمند و با نسبت‌دادن عقاید فاسد به برخی از اصحاب، زمینه‌ی دشمنی بین اصحاب را شدیدتر می‌کنند. پدرم ادامه داد: البته فراموش نکنیم که در قم نیز، افرادی هستند که چنین دغدغه‌هایی داشته باشند ولی در کل فضای قم، اخباری‌مسلک و نص‌گرا است ولی در بغداد انواع و اقسام تفکرات به وفور رواج دارد. نص‌گراتر از قمی‌ها هم در بغداد پیدا می‌شود و عقل‌گرای افراطی نیز در بغداد هست. به پدرم گفتم: چرا در مورد خود مسأله‌ی عقل‌گرایی و نص‌گرایی از امام سؤال نمی‌پرسند؟! تا اگر یکی درست است، به سراغ همان بروند. پدرم پاسخ داد: در مورد همین مسأله نیز سؤالات متنوعی از ائمه پرسیده شده است ولی گاهی افراد از یک کلام امام در پاسخ به این سؤال برداشت‌های متعدد دارند و هر کسی فرمایش امام را بر کار خویش تطبیق می‌کند! این همه آیات و روایات در فضیلت تفکر و تدبر و تعقل در یکسو موجود است و از طرفی ادله‌ای در مورد تعبد و امثال آن نیز در سویی دیگر و به نظر می‌رسد که هر دو باید با هم جمع شوند و تنافی ندارند ولی متأسفانه در عمل می‌بینیم که افراد خودشان را محور تعادل و عملکرد صحیح می‌دانند. بگذار ماجرایی را برایت تعریف کنم. از المفضل بن عمر که خودش از افرادی بود که تلاش می‌کرد فعالیت‌های سیاسی داشته باشد تا حکومت را به دست امام برساند و به همین خاطر با اراذل و اوباش ارتباطاتی داشت تا به اهدافش برسد، نقل شده است: یکی از اصحاب به امام صادق عرض کرد که این اختلافی که بین شیعیان شماست، چیست؟! من در کوفه در میان حلقه‌های شیعیان می‌نشینم و آن قدر اختلاف در حدیث‌هایی که نقل می‌کنند وجود دارد که نزدیک است که در دین خودم شک کنم! ... امام به او فرمودند: همانا مردم ولع دارند که به ما دروغ نسبت بدهند... من به یکی از ایشان حدیثی را می‌گویم و او از نزد من خارج نمی‌شود مگر اینکه آن را به صورتی غیر از آن چه هست، تأویل می‌برد و این به آن خاطر است که آن‌ها از حدیث ما و محبت ما آنچه در نزد خداست را نمی‌جویند و می‌خواهند از حدیث ما برای دنیایشان استفاده می‌کنند و هر یک از ایشان می‌خواهد خودش رئیس باشد! ... پس هر گاه حدیث ما را خواستی بر تو باد به این کسی که نشسته است. پس من پرسیدم که ایشان کیست؟ پاسخ دادند که او زرارة بن اعین است. بگذار روایتی دیگر از جناب عبدالعظیم حسنی که از سادات حسنی است و از بزرگان اصحاب ائمه است، برایت نقل کنم. ایشان از امام رضا نقل کرده است که امام رضا به ایشان فرمودند: اى عبد العظیم سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو که راهی برای شیطان، بر خود قرار ندهند و آن‌ها را به راستى در گفتار و برگرداندن امانت فرمان بده و آن‌ها را فرمان بده به سکوت و ترک جدال و نزاع در آنچه که فایده‌ای برایشان ندارد و به رو آوردن و دیدارکردن با یکدیگر؛ چرا که این کار مایه‌ی تقرب و نزدیکى به من است. و خود را مشغول نکنید به تفرقه‌انداختن بعضی از بعضی دیگر، که من سوگند خوردم با خود هر که چنین کند و یکى از دوستانم را به خشم آورد، از خدا بخواهم تا خدا او را در دنیا به سخت‌ترین عذاب دچار کند و در آخرت او را از زیانکاران قرار دهد، و بفهمان به آن‌ها که خدا نیکانشان را آمرزد و از بدکارانشان درگذرد جز آنکه شریک قرار دهد برای خدا و یا اینکه دوستی از دوستانم را بیازارد، یا بدى و کینه‌ی او را در دل گیرد، پس همانا خدا او را نیامرزد تا اینکه برگردد از آن کارش و اگر برگشت که خوب و گرنه روح ایمان از قلبش بیرون می‌رود و از ولایت من خارج شود، و بهره‌‏اى در ولایت ما ندارد و پناه می‌برم به خدا از این وضع. 🔰 شما می‌توانید با انتشار این مطلب یا معرفی کانال به دیگران، در ثواب انتشار معارف اهل بیت(ع)، سهیم باشید. @mirzaei_ehya | dinshenasi.com