هدایت شده از فرصت سده
19.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاوی صحنه دلخراش⛔️
#بی احتیاطی
#حادثه
#مرگ
😱متاسفانه نوجوان ۱۴ ساله اردکانی چند روز قبل بخاطر بی احتیاطی بر روی طاق نصرت یکی از هیأت های مذهبی دچار برق گرفتگی شد و در دم جان سپرد😭
📣 ⛔️مسئولین محترم هیأتهای مذهبی، متولیان مساجد و ایستگاههای صلواتی و دیگر مراسم مذهبی سطح شهرستان همانطور که مکررا در جلسات، به رعایت اصول ایمنی و فنی تأکید شده مجددا بر روی این موضوع تأکید می گردد، #مسئولیت هرگونه #حادثه ای که بر اثر #بی احتیاطی در مراسم اتفاق افتد متوجه #متولیان مراسم خواهد بود.
خواهشمند است همشهریان محترم با توجه به نزدیک شدن به ایام محرم نکات ایمنی را جدی بگیرید
ان شاء الله شاهد چنین حوادث تلخی در شهرستان نباشیم.
📥 با ما جریان حوادث شهر را ببینید👇
#روابط_عمومی_سازمان_آتش_نشانی_و_خدمات_ایمنی_شهرداری_خمینی_شهر
📌#فرصت_سده سرخط آخرین و جدید ترین اخبار شهرستان خمینیشهر
https://eitaa.com/joinchat/4058054658C8598d8ad80
هدایت شده از 💫فکرچین✨
🔻عاقبت ترس از مرگ!
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند حداقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش همه وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است. او پیش از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
#حکایت
#مرگ
@fekrchin
هدایت شده از کانال کهریزسنگ
#حکایت
💢شب اول قبر و راه عاقبت بخیری
روزی همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
شب یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
#واقعیت همین است👇
اگـر #نان کـسی را نبـریده باشیـم
اگـر #آب در شیر نکـرده باشیـم
اگـر با #آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم
اگـر جنس #نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم
اگر به #زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم
اگـر #بندگـی خــدا را کـرده باشیـم
اگر #کینه کسی را به دل نگرفته باشیم
و اگر #حسادت و رذالت و .... نکرده باشیم
هیـچ دلیـلی بـرای ترس از #مـرگ وجود ندارد !!
خدایا آخر عاقبت همه ما را ختم بخیر کن🤲✨
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯