eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
845 عکس
214 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه ی غرور🌿 قصه ی عجیبی دارد! چاره ای نیست! مغرور را باید شیر فهم کرد که نعمت ها ملاک افتخار نیستند! بازدهی تو و نحوه استفاده تو از آن نعمت ها ملاک اند!
امروز با آقا عادل حرف میزدم! یک کودک سنی مذهب! گفتم چند تا خواهر و برادر داری!؟ گفت: ۱۰ تا خواهر ۶ تا برادر؛ متأسفانه باید اعلام کنیم که شیعیان ایران در خطر انقراض هستند😞 حیف نیست نسل محب اهل بیت رو زیاد نمی کنید! هرآن کس که دندان دهد نان دهد! ✍محمد مهدی پیری؛
در آهنگری شاگردم بود. آن زمان محمود هشت سال داشت و به شدت بازیگوش! پدرش او را پیش من آورده بود تا کمک کارم باشد. یک روز در دکّان آهنگری مشغول کار بودم. محمود صبح آمده بود ولی در مغازه اثری از او نبود؛ در دلم گذشت که نکند خراب کاری کند؛ تا این فکر در ذهنم گذر کرد؛ همان موقع خانمی عصبانی جلوی آهنگری ایستاد. شروع به داد و هوار کرد! گفت: این شاگردت را جمع کن! این را که گفت فهمیدم محمود دست گل به آب داده است. پرسیدم:مگه چی شده؟! خودت نگاه کن به چادرم! چادر خانم پر از روغن سوخته بود! محمود بازیگوش روغن دان را برداشته بود و به چادر خانمی که داشت از کنار دکّان می گذشت روغن پاشیده بود. یک گوش مالی ریزی به او دادم؛ آستین های لباسش را به گیره آهنگری بستم و گفتم: توی همین دکان زندانی هستی و حق نداری بیرون بروی! طفلک خیلی ترسید؛ به گریه افتاد. یکی از همچراغی ها پا در میانی کرد؛ من هم بخشیدمش! بعد از آن تا دو سه روز از من حساب می برد. راوی: محمود وراثی
تلفن خانه زنگ خورد! صدای محمود بود. بعد از حال و احوال گفت: عمه من ترمینال تهران هستم میایی به اردکان برویم؟ بدون معطلی گفتم بله! محمود گفت: پس وعده ایستگاه اتوبوس تهران با هم برویم. من هم بدون معطلی چمدانم را بستم و روانه قرار شدم. سوار اتوبوس شدیم. ماجرای عجیبی را برایم در طول مسیر، بارها تعریف کرد. می گفت: عمه خواب دیده ام در جبهه خمپاره ای کنارم منفجر می شود و من شهید می شوم! هنگامی که خوابش را تعریف می کرد می گفت: به به چقدر شهادت شیرین است. راوی: سکینه پیری (عمه شهید)
از جبهه برگشته بود؛ اما به خانه نیامده بود؛ آخر کجا رفته است؟ با خبر شدم که زخمی شده است. ترکش خمپاره به گوشش اصابت کرده بود. رفتم به دیدن محمود. پسرم در بیمارستان بستری شده بود؛ بعد از دیدار به خانه آمدم. اندکی بعد دیدم محمود آمده خانه. تعجب کردم! گفتم محمود اینجا چه می کنی؟! لباس های بیمارستان تنش بود. گفت: سُرُم و باند ها را باز کردم و فرار کردم. _چرا این کار ها را می کنی؟ از انباری بیلی را آورد. گفت: جای من مادر در جبهه است نه بیمارستان! خوب شده ام می خواهم بروم. وسط باغچه خانه رفت؛ چاله‌ای را کَند. لباس های بیمارستان را در آن گذاشت وخاک رویشان ریخت! بدون معطلی لباس های جبهه اش را پوشید و عازم شد. راوی:مادر شهید
همسایه ما تلفن داشت. بچه هایش با شتاب داخل خانه مان آمدند! نفس نفس زنان گفتند: محمود تماس گرفته و یک ربع دیگر زنگ می زند. مادرم سریع چادرش را برداشت! از خوشحالی پر در آورده بود. من هم دوان دوان همراهشان رفتم. مادرم صدای محمود را که شنید قند در دلش آب شد. بعد از احوال پرسی، محمود پرسید: مادر،پسر برادرم دنیا آمده؟ گفت: بله! محمود خوش حال شد و گفت من در گردان امام حسن مجتبی علیه السلام هستم. اسمش را مجتبی بگذارید. هفته آینده می آیم! به پسرم رضا گفتم: محمود اسم کودک را انتخاب کرده است. ولی دیر شده بود. اسم کودک را محسن گذاشته بودند و شناسنامه اش را هم گرفته بودند. محمود گفته بود: هفته آینده می آید ولی آمدنش ده سال طول کشید! بعد از ده سال استخوان هایش را آوردند! به احترام او، فرزند پسر را دو اسمی کردند. مجتبی و محسن؛ الآن تمام خانواده و اقوام آن کودک را به اسم مجتبی می شناسند! روای: مادر شهید _محمد پیری برادر شهید
لُطفی کِه کَردِه ای تُو بِه مَن مادَرَم نَکَرد💔 اِی مِهربان تَر اَز پِدَر و مادَرَم حسین!❤️
باز درهم آمدیمُ باز درهم می خرند 😭 ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف😔 بیش تر از ماه ها، ماه محرم می خرند😞
((پدرم علی علیه السلام در وصیتش به منِ حسین علیه السلام فرمود: فرزندم بدان: 🔹کسی که به عیب های خودش توجه کند دیگر به عیب دیگران مشغول خود را نمی کند. 🔹کسی که برای برادرش چاهی حفرکند خود در او می افتد‌. 🔹کسی که در مکان های نامناسب تردد کند مورد تهمت قرار می گیرد. 🔹کسی که پر حرف باشد خطایش بیشتر می شود 🔹کسی که بسیار یاد مرگ کند با کم دنیا می سازد ادامه دارد
سوره عنکبوت يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِي وَٰسِعَةٞ فَإِيَّـٰيَ فَٱعۡبُدُونِ (٥٦) اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! يقيناً زمين من وسيع و پهناور است؛ پس [با انتخاب سرزمينى مناسب و شايسته كه ارزش ها در آن حفظ شود] فقط مرا بپرستيد،
نوشته های یک طلبه
#حسین_از_زبان_حسین ((پدرم علی علیه السلام در وصیتش به منِ حسین علیه السلام فرمود: فرزندم بدان: 🔹کس
🔹کسی که با اراذل و اوباش رفت و آمد داشته باشد خوار و سبک می شود 🔹کسی که با دانشمندان رفت و آمد داشته باشد محترم واقع می‌شود 🔹کسی که زیاد اهل شوخی باشد در نگاه مردم سبک می‌شود. 🔹کسی که اسرار دیگران را فاش سازد اسرار خانه خودش هم فاش می شود. 🔹کسی که فقط به نظر و رای خودش بسنده کند به گمراهی می افتد