هدایت شده از | دو خط شهدا |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم فروردین زاد روز
حاج قاسم سلیمانی
عید امسال
چقدر جای تو
بین ما خالیست ...
▪️ @Dokhat_shohada
.
صبح ها قبل از اینکه بره سر کار، قرآن می خواند یک روز قرآنش روخواند ولباس هایش روپوشید تا به محل کارش بره. گفتم: نمی خواهید صبحانه بخورید؟ جواب داد: وقت ندارم ، دیرم شده.گفتم خب شماقراتتان رو می توانید در محل کارتون بخوانید و اون وقتی رو که برا خواندن قرآن میذارید صبحانه تون رو بخورید. ایشون درجواب حرفم گفتند: صبحانه غنی جسم است، ولی قرآن غنی روح... و بعد به محل کارشان رفتند.
#شهید_علیرضا_عاصمی
▪️ @Dokhat_shohada
.
عباس وقتی آمریکا بود، هیچ وقت نوشابة پپسی نمی خورد. چند بار گفتم: برام نوشابه پپسی بخر ، اما نمی خرید. یک بار اعتراض کردم و بهش گفتم: این نوشابه ها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟ عباس هم گفت: چون کارخانه پپسی مال اسرائیلی هاست...
#شهید_عباس_بابایی
▪️ @Dokhat_shohada
.
نسبت به تربیت بچه ها خیلی حساس بود. سعی می کرد به وسیله مطالعه و مشورت با کارشناسان بهترین روش تربیتی رو انتخاب کنه. یه روز دیدم بعد از واکس زدن کفش های خودش، شروع کرد به واکس زدن کفش های پسر بزرگمون. وقتی علت اینکارش رو پرسیدم، گفت: پسرمون جوونه وممکنه اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن، جواب نده. اینکار رو می کنم تا به طور عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم
#شهید_صیاد_شیرازی
▪️ @Dokhat_shohada
.
میخواستند تسبیحش را بگیرند.
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد تفنگش را به دیگری نمیدهد.
بعد از خداحافظی، یک نفر از طرفش برای همه انگشتر آورد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
▪️ @Dokhat_shohada
زمین
همچون قفس مےماند
بعضےها آفریده شده اند
برای پرواز....
همچونشهدا....
#حاج_عمار
#سید_ابراهیم
▪️ @Dokhat_shohada
.
برابچه ها شکلات آورده بودند. مصطفی می گفت: هرکسی شکلاتش رو بده به من، براش قرآن میخونم. هرچه اصرار کردیم که شکلات ها رو برا چی جمع میکنه، چیزی نمی گفت... چند روز بعد رفتیم دیدار خانواده شهیدی توی بوشهر. وضع مالی مصطفی طوری نبود که بتونه براشون چیزی بخره. دیدم شکلاتها رو در آورد و به بچه های خانواده شهید داد. تازه فهمیدم که چرا مصطفی شکلات می گرفت وبرامون قرآن می خواند ...
#شهید_مصطفی_شمسا
▪️ @Dokhat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا!!
الان جای خالی شما را بیشتر حس میکنیم...
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
باز خوانی سخنان کوتاه حضرت آیت الله امام خامنه ای
🔹 https://eitaa.com/joinchat/3306356779Cb4db9e7986
آخرین ذکر شهیدا حسین .mp3
2.51M
آخرین ذکر شهیدا حسین
.
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
آخرین ذکر شهیدا حسین . . . ▪️ @Dokhat_shohada
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
#والله_حیات_ممات_حب_ولی
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
زندهترین روزهای زندگی یک #مرد آن روزهایی است که در #مبارزه میگذراند. [سیدمرتضیآوینی]
از کجا گرفتی؟!
-چی؟
رزق #شهادتت رو
- از سحرها ، هنگام تنهایی ام با خدا
#دل_بسپار ...
▪️ @Dokhat_shohada
.
ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود، خیلی هم عوامانه صحبت می کرد.
اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد، بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند.....
#شهید_ابراهیم_هادی
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
زندهترین روزهای زندگی یک #مرد آن روزهایی است که در #مبارزه میگذراند. [سیدمرتضیآوینی]
.
ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود، خیلی هم عوامانه صحبت می کرد.
اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد، بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند.....
#شهید_ابراهیم_هادی
▪️ @Dokhat_shohada
در آخرین دیداری که با یکدیگر داشتیم پس از طلب حلالیت گفت :
اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس:
يا محسن قد اتاك المسي ء وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي ء انت المحسن وانا المسي ء بحق محمد وآل محمد صل على محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح مـا تـعـلـم مـني
“اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كـرده اى كـه نيكوكار از گناهكار بگذرد ,
تو نيكوكارى و من گناهكار , به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر”
#سالروز_شهادت
#شهید_نادر_حمید
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
.
همه ی ما ...
روزی !
#غروب خواهیم کرد ...
کاش آن غروب را ...
بنویسند : شهادت ...
.
#از_مرگ_فرار_کن ...!
.
▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. همه ی ما ... روزی ! #غروب خواهیم کرد ... کاش آن غروب را ... بنویسند : شهادت ... . #از_مرگ_فرار_کن
باید شهید شد ...
مُردَن ... حق مان نیست .... !
.
هرڪس شبجمعه شھدا را یاد ڪند
شھدا او را نزد اباعبدالله یاد میڪند
.
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
ایام عملیات قدس 3 بود که در اورژانس فاطمه زهرا(س)،برادرى را آوردند که هر دو دست او قطع شده بود. وقتى او را براى اتاق عمل آماده میکردند، ایشان را بر روى برانکارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند. مسئول تعاون آمد تا از این رزمنده سوالاتى بپرسد.ولى چشمانش را بسته بود و جواب نمیداد و راحت خوابیده بود. همگى فکر کردیم شاید شهید شده باشد. به دنبال آن بودیم که مقدمات کار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به سردخانه آماده کنیم . ناگهان دیدیم که چشمانش را باز کرد وبا یک متانت خاص گفت : برادر! ببخشید که جواب شما را ندادم ، چون فکر میکردم اگر به اتاق عمل بروم شاید وقت زیادى طول بکشد ،نمازم قضا مىشود. آن موقع که شما سوال کردید مشغول خواندن نماز بودم !
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
حاج قاسم:
بزودی فتنههایی پیش روی خواهید داشت ڪه ڪل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت!
آنروز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نڪنید.
#حاجی
#یاد_یاران
.
▪️ @Dokhat_shohada
یا رب یا الله ضاق صدری...
ما را بطلب محضرت!
.
.
خوشا به حال شهدایی که کربلا دور سیدالشهدا امشب روضه خوانند. هنیئا لکم