eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
10هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
•• 🌸 •• وقتی خوب نیست دَرِ گوشش بگو: «مهربانم، تو چرا غمگینی؟! به خدا خنده ی تو؛ شیشه ی عمرِ منِ شیداست هنوز..» هر چی غم ‌و غصه داره فراموش میکنه :))♥️
- آرامش‌فقط‌اونجایی‌که‌نشستی‌ وسط‌بین‌الحرمین... یک‌طرفونگاه‌میکنی‌حرم‌امام‌حسین ‌طرف‌دیگه‌رو‌نگاه‌میکنی‌حرم‌حضرت عباس:)♥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🙃 🌕🌱 -
🤍🤍 با تعجب به جای خالی ماشین خیره میشوم چرا انقدر حواس پرت شده بودم؟ به سمت در خانه میروم کلید خانه را از کیفم بیرون می آورم و در را باز میکنم. از حیاط نقلی و کوچک خانه عبور میکنم وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی در تمام فضای خانه پیچیده با تمام وجود بو میکشم بلند مادرم را صدا میزنم: مامان..مامان کجایی؟ خبری از مادرم نیست وارد آشپزخانه میشوم با دیدن قابلمه ی غذا به سمت گاز پاتند میکنم دستم را روی در قابلمه می گذارم که با سوختن دستم صدای فریادم بلند میشود فحشی نثار خودم میکنم قبل از اینکه آشپزخانه را ترک بکنم نوشته ای توجهم را جلب میکند: 《سلام دخترم،من رفتم خونه ی عموت اگه خواستی بیا..!》 با خشم کاغذ را به گوشه ای پرتاب میکنم با خودم تکرار میکنم عمو سعید؟ کدام عمو همانی که تا پدرم شهید شد مارا کنار گذاشت همانی که تافهمید پشت و پناهمان را از دست داده ایم مانند آشغال مارا دور انداخت؟ صدای زنگ تلفن همراهم بلند میشود تماس را وصل میکنم: _سلام،جانم مامان؟ +سلام خوبی رسیدی خونه؟ _خوبم آره الان رسیدم +ریحانه پاشو بیا خونه ی عموت _برای چی؟ _زنعموت اسرار داره تورو ببینه میگه دلش واست تنگ شده با تعجب میپرسم" زنعمو فرشته؟؟ +آره،زودباش آماده شو منتظرن تا میخواهم اعتراضی بکنم تماس قطع میشود شوکه به صفحه تلفنم خیره میشوم... نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 شوکه به صفحه تلفنم خیره میشوم انگار امروز روز شانس من نبود. بی حوصله ست لباس های کرمی رنگم را از کمد بیرون میکشم و میپوشم عطر خوش بویی را از روی میز بر میدارم و به پیراهنم میزنم هرچه بود باید امروز خودم را نشان میدادم به خانواده پدری ام چادرم را سر میکنم 💞💞 با استرس دکمه آیفون را میفشارم آب دهانم را با صدا قورت میدهم صدای زنعمو فرشته در گوشم می پیچد _سلام زنعمو منم! در با صدای تیکی باز میشود سخت است بر زبان آوردن اسم زنعمو وعمویی که تا به حال نبوده اند... با ورودم به آسانسور آهنگ بی کلامی پخش میشود که از استرسم کم میکند از آسانسور خارج میشوم چند تقه به در قهوه ای رنگ روبه رویم میزنم در باز میشود و با چهره ای شاد زنعمو فرشته روبه رو میشوم مرا در آغوشش محکم میفشارد! +سلام عزیزم خوش اومدی! زیرلب تشکری میکنم بعد از زنعمو بلافاصله عمه سیما را میبینم چند چروک ریز کنار چشمان سبز رنگ بادامی اش افتاده عمه سیما مانند قبل است همانطور سرد و بی روح،جدی و خشک احوالپرسی میکند اما برعکس همیشه لبخند کوچکی کنار لبانش جای گرفته. به داخل خانه میروم عمو سعید را میبینم روی مبل سلطنتی آبی رنگی نشسته و چای مینوشد نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
دلخوشم با تو اگر از دور صحبت می‌کنم با سلامی هر کجا باشم زیارت می‌کنم:) .
شهادت هنر مردان خداست...
و اگر قرار بود این دنیا به کسی وفا کند حسین بن علی(ع) از همه سزاوارتر بود!
آدم‌هادودسته‌اند : غـیرتی‌قیمتی‌غیرتی‌هاباخـُدامعامله کردندوقیمتی‌هابابنده‌خُـدا...! |
بعد‌گلزار‌شهدا‌یه‌حرم‌حضرت‌عبدالعظیم‌الحسنی‌نیاز‌بود❤️‍🩹