🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتسیششم
تماس را وصل میکند
+سلام
...
+چی شده مرضیه خانم ریحانه برگشت؟
....
+یعنی چی نه؟
....
+باشه چشم هر خبری شد اطلاع میدم خداحافظ
به چشم های قرمز و خسته ام نگاه میکند و سرش را نشانه منفی تکان میدهد!
💞💞
بی هدف در خیابان ها پرسه میزنم 3 روز است که ریحانه گمشده و هیچ خبری از او ندارم مادر ریحانه موضوع را به پلیس اطلاع داده و انها هم پیگیر موضوع هستند.
ریحانه من کجایی؟
کجایی که در این چند روز نتوانستم حتی یک شب چشمانم را روی هم بگذارم.
وقتی با سرگرد سماواتی صحبت کردم احتمال داد که مقصر گمشدن تو من هستم کاش آن روز تو را نمی دیدم
کاش پا روی دلم گذاشته بودم!.
اگر بفهمم گمشدن تو کار شهاب یا همان احسان باشد قطعا او را میکشم
خون جلوی چشمانم را گرفته به هر طرف که میروم تا سرنخی از تو پیدا بکنم
بدتر گیج میشوم.
به روبه رویم خیره میشوم ،ماشینی را میبینم که به سرعت به سمت ماشین من می آید
فرمان ماشین را به سمت دیگری هدایت میکنم و پایم را محکم روی ترمز میگذارم و ماشین را متوقف میکنم
ماشین را در گوشه ای از خیابان پارک میکنم
صدای زنگ تلفنم، من را به خودم می اورد بی حوصله به صفحه تلفن زل میزنم
شماره ی ریحانه روی صفحه خودنمایی میکند فوری تماس را وصل میکنم
_الو ریحانه
شخصی با صدای خش دار و مردانه ای پاسخ میدهد
+به به سلام به جوجه پلیس خودمون.
صدا برایم آشنا نیست!
_توکی هستی عوضی گوشی ریحانه دست تو چکار میکنه؟
+از کی تا حالا..
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی