eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
130 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍 آب دهانش را به سختی قورت میدهد و دستش را میان موهای لختش فرو میبرد +از چی حرف میزنید؟ _گمشدنم کار احسان بود! متعجب نگاهم میکند رگ های گردنش باد کرده و صورتش قرمز شده +کار احسان؟ _آره +حدس میزدم، زندش نمیزارم. هرچه التماس دارم در چشم هایم میریزم و می گویم _نه تروخدا کاری نکنید گفت اگه من به کسی چیزی بگم یا منو میکشه یا... +یاچی؟ _یاشما رو. سخت بود خیلی سخت بود ابراز علاقه کردن به کسی که مطمئن نبودم تا کجا با من بود +ریحانه خانم دلم میخواهد بگویم جانم اما او نامحرم بود برای من! _بله؟ +ازتون یه سوال دارم _بفرمایید تردید دارد بین گفتن یا نگفتن +به من علاقه دارید گونه هایم از خجالت رنگ انار میشود بزور نفس میکشم چادر رنگی ام را روی سرم مرتب میکنم بدون هیچ حرفی به زمین زل میزنم به یاد حرف های احسان که میافتم تنم شروع به لرزیدن میکند +شما چرا انقدر می ترسید؟ با من و من می گویم _باید فکر کنم هردو بلند میشویم و شانه به شانه ی همدیگر از اتاق خارج می شویم محبوبه خانم با شوق عجیبی به من خیره شده همه منتظر به ما نگاه میکنند مهدی با آرامش کامل روبه جمع می گوید +ریحانه خانم باید فکر کنند جمع در سکوت کامل غرق میشود *مهدی* روی مبل ولو میشوم امروز خیلی خسته و کلافه بودم هنوز مدرک کافی برای دستگیری احسان وجود نداشت! چند‌روز دیگر قرار بود مادرم به مرضیه خانم مادر ریحانه زنگ بزند و جواب قطعی را از آنها بگیرد کمی مضطرب بودم اما ظاهرم را طور دیگری نشان میدادم مادرم با صدای بلند می گوید: +مهدی..مهدی! _جانم؟ نرگس با جیغ میان صحبت ما میپرد +وای قراره عمه اینا بیان خونمون.. نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی