eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
9.9هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد : وقتی میگم نه یعنی نه😡یه هفته بس نیییست؟ رها : س..سلام😬 دعوا نکنید 🙂💔میرم بابا رادین : خیلی خب مراقب خودت باش رها : چشم بابایی🙂 محمد : یه بار هم بهم نگفته بود بابا 💔ولی جوری با رادین بابا میکرد انگار واقعا باباشه : دستت چیشده دخترم رها : ه..یچی😅 محمد : پس چرا با باند بستی ایش رها : آخه درد داشتم مامانم این کار از رو کرد دیگه درد نکنه محمد : خب چرااا درد میکررررد🤬 رها : میشه سرم داد نزنید؟🙂 محمد : نخیر اعصابم از دستت خورده اول بگو دستت چیشده رها : سگ داداشم گاز گرفته 😢 محمد : خب حالا بگو ببینم چرا من یا فاطمه رو مامان و بابا صدا نمیکنی ؟ رها : آقا رسول گفته اگر این طوری خطابتون کنم زنده ام نمیزاره 😓 بخاطر همون نمیگم 💔 محمد : رسول نه و داداش🤨 بعدشم اون حق نداره کاری کنه فهمیدی؟ ؟؟ رها : ب...بله🙂 محمد : بله چی ؟ رها : بله بابا
رسول : دوباره رها اومده بود 💔 توجهی بهش نداشتم ولی چسبیدم به ریحانه و باهم فیلم می دیدیم و الکی هم شده از ته دل می خندیدیم ریحانه : وااای🤣🤣🤣🤣بسه دل درد گرفتم😂😂😂😂🤣🤣🤣 رها : خنده هاشون منو یاد رادمهر و خودم می‌نداخت 🙂💔حتی نیم نگاهی هم بهم نداشتن🥀💔 محمد : رسول 🤨 رسول : جانم محمد : آروم گفتم : حواست هست رها هم اینجاست؟ 🙄 رسول : من هیچ خری رو نمی‌بینم😏ریحانه پاشو بریم بیرون😜 ریحانه : کجااا؟🤗 رسول : کوه فقط زود باشیاااا ریحانه : چشم 😁 رها : اگر یه خورده دیرتر میومد منم با بابام میرفتم کوه💔☹️ رفتم جلو : میگم آقا رسول میشه منم بیام؟🙂 رسول : نکه خیلی خوشم میاد ازت 😒 نخیر نمیییییشههههه🤬🤬🤬🤬🤬🤬 رها : باشه خوش بگذره 🙂 ریحانه : خب بریم داداش
🖐🏻.. خواهر من یه نامحرم میبینی دست و پاتو گم نکن .. سرتو بنداز پایین .. بگو نمیخوام آقام ازم ناراحت بشه💔.. زیر لب ذکر بگو تا از اونجا بره ..📿 اون موقعِ که سر بلند از امتحان خدا میای بیرون :)♥️
، تکه کلامی داشت که می‌گفت: یه چادری از حضرت زهرا (س) به خانم ها ارث رسیده و داشتن این حجاب و حفظ کردن اون لیاقت میخواد..✨ و حجاب دری‌ست به سوی بهشت همان حجابی که تقوا را افزون میکند 🤍🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↻💎❄••|| چادࢪ یعنے: ⇣ ↫نہ فقط ٻک پارچھ مشکے . . ! بلکہ چـادࢪ یعنے: ⇣ ↫تمرین صبوࢪے ... ↫تمرین وقــاࢪ ... ↫تمرین حجـاب ... 💙⃟📘¦⇢
ٺو‌دل‌غݦ‌موندھ‌،یہ‌ماٺم‌موندھ یہ‌چن‌شݕ‌دیڴہ‌ٺا‌بہ‌محࢪم‌موندھ🖤
یهو جور بشه آقا بخواد . .
من که هیچ....🚶‍♀🥀 ولی امام حسین ناراحت میشه با لف دادنتون💔😔
💭محدثه : سرم را پایین انداخته بودم که متوجه قطرات خونی شدم که روی زمین می نشست . سرم را بالا آوردم و برای لحظه ای نگاهمان به هم گره خورد آقا امیر سرش را پایین انداخت ولی ابرویش که بد شکافته شده بود توجهم را جلب کرده بود ، عذاب وجدان درونم را چنگ میزد وه او به خاطر من ... _ ابروتون... امیر دستش را سمت ابرویش برد و متوجه خون شد و بعد لبخند زد امیر : چیزی نیست بعد به ماشینش اشاره کرد : سوار شید 💭امیر : درست نبود که یک دختر تنها را سوار ماشین کنم خدایا توکل به خودت کمکم کن این را گفتم و نگاهم به زوجی افتاد که کنار خیابان ایستاده بودند سمتشان رفتم و گفتم : بفرمائید سوار شید ، هر جا که میرید میرسونتمون . +خیلی ممنون _ بفرمائید آنها که سوار شدند در دلم از خدا تشکر کردم و راه افتادم ، اول دوست فاطمه و بعد هم آن زوج را رساندم . مامان : سلام پسرم چرا دیر کردی ؟ _ ببخشید ، فاطمه کجاست ؟ مامان : اتاقش ، دعواش نکنی ها ؟! _ نه مامان جان ، ولی لازمه یکم گوششو بپیچونم مامان : نکن خودش ناراحت بود داشت گریه می کرد . _ مگه چی شده ؟ مامان : هیچی میگفت می خوای دعواش کنی _ آخه من کی تاحالا دعواش کردم که بار دومش باشه مامان : حالا _ می خوام باهاش حرف بزنم خیالتون راحت مامان : ! ادامه دارد... 💔🌿•
💭 فاطمه : صحبت های امیر که تمام شد صدای زنگ در امد ، یعنی ساعت ۱۱ شب کی بود ؟ پرده ی اتاقم را کنار زدم و از پنجره بیرون را دیدم آقا سهراب رفیق امیر بود خیلی وقت است که به هم علاقه داریم اما فرصتش پیش نمی آید تا او پا پیش بگذارد . از پنجره به او خیره شده بودم که انیر برگشت ، به سرعت پرده را کشیدم و کنار دیوار ایستادم ، شک نداشتم امیر بو هایی از این ماجرا برده بود . نوتیف پیامی را دیدم ، سهراب بود گفته بود تا کاری نکنم که امیر متوجه همه چیز بشود . نمی دانم چرا ولی امیر رابطه ی خوبی با سهراب نداشت و زیاد خوشش نمی آمد تا با او رفت و امد داشته باشیم ادامه دارد... 💔🌿•
این هم از پارت های امروز
🔴🔔 https://harfeto.timefriend.net/16587372799505 منتظر نظرات فرشته های خوشگلمون در مورد رمان کوله بار عشق هستیم 😍
زیر علمت امن ترین جای جهان است 🙂🖤
دَستـٰام‌خ‌ـٰالیہ‌دَستـٰامو‌بِگیر‌آقـٰا‌🖐🏾!'
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خدایـامی‌شود..؟ درتیترنیـازمندیهای روزگارت‌بنویسی به‌‌یک‌نوکرسـاده‌جهت شهید‌شدن‌نیازمندیم🖐🏿(: ,𖡟,𝗝𝗢𝗜𝗡,𝗜𝗡꧇↷
خواهرانم.... باحفظ و خویش راه دین اسلام و این انقلاب را پایدار نگه دارید.🍃✨ ✨🙂
•°•|📕|•°• ⚠️ جالبہ‌وقٺےپیش‌کسی‌هسٺیم ‌کہ‌دوسٺمون‌داره ''❤'' دائم‌حواسمون‌هسٺ‌کارےنکنیم ‌کہ‌ناراحٺ‌بشہ '' :( '' و‌برعکس‌کارےکنیم‌کہ ‌دوسٺ‌داشٺہ‌باشہ‌‌تا‌بیشٺر‌ دوستمون داشته باشه... پس‌چر‌ا‌... مایی‌کہ‌مےخوایم‌خد‌اعاشقمون‌بشہ بااینکہ‌مےدونیم‌مےبینہ‌!' بازم‌گناه‌مےکنیم..!؟ 💔 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡
!دخترونہ‌ درسۍ‌💜🕶-
پروفایل چادری
- پروفایـل‌ شیک🤓💕'
<✨⏳> صدایم‌ڪن‌از‌خلوٺ‌خاطࢪاٺ‌پࢪسٺو🕊 بگو‌پشٺ‌پࢪواز‌مࢪغان‌عاشق‌چہ‌ࢪاز؎‌اسٺ؟🌱 🌸✨ 🚗♥️
- پروفایـل‌ محرمۍ 🖤🥀!
«💕🌊» ‌●|خیـٰاط‌،هرکوکۍ🧶✂️ ●|کہ‌بہ‌پاےچـٰادࢪم‌زد🌱 ●|گویۍدلم‌هم‌🥺 ●|بادل‌زهرا‌ۜ گࢪه‌خوࢪد...!🤞🏼♥️
| 💕🛴| ‏رفیق وقٺی هسٺۍ غمہ ی نداࢪم🦋
پروفایل چادرانہ💛🌿
چادر من بال پرواز من است 🤍:))