eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
و گرنه کار برای خدا خستگی ندارد...
حواست‌باشه‌که ؛ کی‌داره‌نگاهت‌میکنه؟!
همسر شهید همت می‌گفتن : ابراهیم با حالِ بد و سَر ‌دردی که داشت ، حاضر نبود نماز ‌اول وقت رو رها کنه ! یادم میاد ‌انقدر حالش بد بود که وقتی ‌نمازشو شروع کرد ، کنارش ایستادم ‌تا اگه ‌وسط نماز خواست زمین ‌بخوره ، ‌بتونم بگیرمش . . !
بدون‌تعارف.. ✌🏻 اگه‌کسی‌ تو‌ کُما‌ باشه؛ خانوادش‌ همه‌ منتظرن‌ که‌برگرده... خیلیامون‌ تو‌کمای‌ گناه‌ رفتیم؛ اَهل‌ بِیت‌ منتظرمونند... شُهَدا منتظرمونند... وقتش‌نشده‌کہ برگردیم؟!😔
. درسته کم،کم دیگه داره ایام امتحانات تموم میشه ولی حیفع یادی نکنیم از این سخت کوشی شهید چمران ^_^ ‌.
میگفـت↓..!✨💥 ؎دوعـٰالم‌ مـزارنداره؛😔💔 🥀🍁اگہ‌ شدیم؛باید بڪشیم🌹🌷 بـٰاشیم..!🍃🌱 شدو برنگشت...シ!🖐🏻" -شهید میثم نظری
داروی تمام درد ها🌱
سلام یه سوال داشتم ممنون میشم پاسخ بدید...؟ اگه یه فردی مُسن که سوادم نداره سوره توحید رو همیشه اینجوری👇 بخونه آیا براش گناه نوشته میشه یانه ؟ ممنون میشم پاسخ بدید بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ، دیدی چه‌جوری مجبورت کردم چند ثانیه لبتو ب کلام الله مزیین کنی😂 .کنید.ثواب.جاری.دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
_♥️🕊..!'_ شهیدحسین‌معزغلامی🌱
به جوانی شأن برمیخورد..!
⭕️ عکس نامزدهای ریاست‌جمهوری در دوران دفاع مقدس ➺  
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
_
من شدم‌عاشق‌تو؟یاتوشدی‌عاشق‌من؟ لطف‌ارباب‌به‌نوکر؛چه‌زیاداست‌زیاد'!
عکس حاج قاسم نقطه اشتراک خیلی‌هاست؛ ‏ حتی "غیرمذهبی‌ها" ‏اما وصیت نامه حاج قاسم نقطه شروع "غربال" خیلی‌هاست ‏حتی "مذهبی‌ها" ٠۱:۲٠ به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات یادبود مجازی برای شهید حاج قاسم سلیمانی🌹🌹🌹🌹
رمان📚 یه تیشرت آستین بلند طوسی و شلوار کتان نُک مدادی پوشیدم عطر زدم یه نگاه به محمد کردم یه تیشرت آبی آسمانی قشنگ پوشیده بود با شلوار لی موهاشو به صورت کج سمت بالا حالت داده بود عطریم که خیلی دوست داشت زده بود . یه نگاه به دستاش کردم طبق معمول دست چپش ساعت نقره ایش و دست راستش تسبیح قشنگ آبیش بود به اضافه ی انگشت عقیق نقره البته از نوع سفید که تو انگشتش گذاشته بود صدای اس ام اس گوشیم اومد نگاه کردم نوشته بود_ پشت درم. درو باز کن با لبخند رفتم به آیفون نگاه کردم تصویرشو که دیدم لبخندم پررنگ تر شد . درو باز کردم منتظر موندم بیاد بالا اومد تو با لبخندی که عضو جدا نشدنیه صورتش بود باهام دست داد و احوال پرسی کرد داشتیم باهمدیگه خوشو بش میکردیم که مامان بابا و محمد اومدن بیرون. هنوز ندیده بودنش،همینکه مامان خواست بپرسه کی بود دوباره صدای موبایلم بلند شد نگاه کردم شماره آشنا نبود، جواب دادم _بله؟ صدای یه آقا صدا_ سلام آقای شمس؟ _سلام بله خودم هستم شما؟ صدا_ من زارعی هستم. آقای شمس ما رسیدیم ولی مطمئن نیستیم درست اومده باشیم _بله بله آقای زارعی من الان میام جلوی در مامان_ اومدن؟ _فکر کنم دویدم سمت در درو باز کردم رفتم بیرون دوروبرمو نگاه کردم ی ماشین اومد سمتم دقیق نگاه کردم از شیشه ی صندلیه عقب یه نفر سرشو آورد بیرون و بعد برد تو ماشین کنارم ایستاد سه نفر پیاده شدن
رمان📚 یه آقای نسبتا جوون که جلو نشسته بود، یه خانم چادری اونم جوون بود و در آخر زینب که صندلیه عقب نشسته بودن راهنماییشون کردم داخل بعد از سلام و احوال پرسی آخرین نفر وارد حیاط شدم البته قبل از ورود زنگو زدم که بدونن رسیدن . . وارد حیاط شدیم یه حیاط حدودا 200 متری که دوروبرش گل و گیاه بود معلوم بود حیاط قشنگیه. با اینکه هر چند متر به هر چند متر روشنایی گذاشته بودن ولی چون شب بود قشنگ دید نداشت یه راه باریک هم سنگ فرش کرده بودن رسیدیم به آپارتمان دو طبقه بود با کاشیای قشنگ و مرمر سفید از پله ها رفتیم بالا 22 تا بود . عادتمه از هر پله ای که باالا برم باید بشمارمش به پله های آخر که رسیدیم در باز شد ی خانومی اومد بیرون من از جلوی بقیه داشتم حرکت میکردم. رسیدم بالا بهش سلام کردم نگاهم کرد حس کردم چشماش اشک افتاد سلام کرد .دست دادیم و یهو بغلم کرد. خیلی متعجب شدم به خودم که اومدم دیدم زشته مثل ماست وایسادم منم دستامو بالل آوردم بغلش کردم یه نگاه بهم کردو صورتمو غرقِ ب*و*س*ه کرد، اوف بالاخره ولم کرد از بغلش اومدم بیرون به کنار در نگاه کردم دو نفر ایستاده بودنراهنماییمون کردن داخل بعد از اینکه احوال پرسی تمام شد رو مبل که نشستیم طاها شروع کرد به معرفی کردن طاها اشاره کرد به همون خانمه که بغلم کرده بود و میخورد سنش چهلو خورده ای باشه ایشون مادرم هستن
📚 باهام دست داد واحوال پرسی کرد داشتیم باهمدیگه خوشوبش میکردیم که مامان بابا و محمد اومدن بیرون. هنوز ندیده بودنش،همینکه مامان خواست بپرسه کی بود دوباره صدای مبایلم بلند شد ه کردم شماره آشنا نبود، جواب دادم _بله؟ صدای یه آقایی اومد صدا_ سالم آقای شمس؟ _سلام بله خودم هستم شما؟ صدا_ من زارعی هستم. آقای شمس ما رسیدیم ولی مطمئن نیستیم درست اومده باشیم _بله بله آقای زارعی من الان میام جلوی در مامان_ اومدن؟ _فکر کنم دویدم سمت دروازه درو باز کردم رفتم بیرون دوروبرمو نگاه کردم یه ماشینی اومد سمتم دقیق نگاه کردم از شیشه ی صندلیه عقب یه نفر سرشو اورد بیرون بعد برد تو سه نفر پیاده شدن
قشنگترین‌حس براےزمــٰانی‌کہ‌ازم‌می‌پرسن؛ بهترین‌رفیقت‌ڪیہ‌؟ و‌من‌اولین‌نفری‌کہ‌ به‌ذهنم‌میــٰاد‌شمایید . . ! اقاےابا؏ـبدالله 🥺♥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بهشت رو زمین حرم.mp3
4.6M
بهشتِ‌رو‌زمین‌؛ حرم:) چه‌خوبه‌اربعین‌؛ حرم:) قرارِ‌ما‌سینه‌زنا‌غروبِ‌اربعین‌،حرم💔🤌🏾 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
‌بزرگی‌میگفت: همه‌مردم‌نسبت‌به‌همدیگه‌حق‌الناس‌دارن!! پرسیدم‌یعنی چی‌ڪه‌نسبت‌به‌هم؟ فرمودن‌وقتی‌یڪی‌زار‌میزنه‌، تا‌امام‌زمانش‌روببینه. یڪیم‌بی‌خیال‌داره‌گناه‌میڪنه! این‌بزرگترین‌حق‌الناسیه‌ڪه‌باهر‌گناه‌... میفته‌به‌گردنمون💔