eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
130 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
شھیدحججۍمیـگفت: یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ"خـوب" باعـث‌میشھ... چیـزاۍِ"بهترے" بدسـت‌بیاریم.. بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا"عجل الله " از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟!🥲💔
- هࢪجـٰادلـت‌شڪست‌بگو‌ابی‌عبـدالله💔:) ‌
ماخانه‌به‌دوشیم‌غم‌سیلاب‌نداریم ماجزپسرفاطمه‌ارباب‌نداریم❤️‍🩹!"
نیـٰازی‌نیست‌حَتے‌گُفتَنِ‌اوضـٰاع‌ِدِلتَنگے . . بِخوان‌اَز‌چِشـم‌هـٰایَم‌آرِزوی‌ِیِك‌زیارَت‌را!💔"
امیرالمومنین علی(علیه السلام): هنگامی که از چیزی میترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی از خود آن سخت تر است.
🤍🤍 حدیث زمزمه میکند: خیلی دو..ست داره کی من شده بودم عروس خانواده دایی؟؟؟ اصلا چرا احسان به من علاقه داشت؟!! بدون اهمیت به نگاه های گاه و بی گاه احسان به سمت اتاق پاتند میکنم خودم را روی تخت می اندازم و چشمانم ارام ارام بسته میشود با صدای مادرم چشمانم را باز میکنم کش و قوسی به بدنم میدهم _ساعت چنده مگه؟ +پاشو تنبل خانم ساعت یازده ظهره متعجب می گویم: _یـــــازده ظــهــر؟؟ یعنی من از دیشب تا حالا خوابم؟ +بله _خب چرا بیدارم نکردید +انقدر خوابت عمیق بود دلم نیومد _مهمونا کی رفتن؟ +شامشون رو که خوردن رفتن،دیشب احسان چش شده بود از وقتی برگشتید بهم ریخته بود؟ شانه ای بالا می اندازم مشکوک می پرسد:یعنی تو نمی دونی؟ _اخه مامان جان من برای چی باید بدونم اصلا به من چه ربطی داره اون چه رفتاری میکنه مادرم چیزی زیر لب زمزمه میکند و اتاق را ترک میکند بعد از این که آبی به دست و صورتم میزنم به سمت آشپزخانه میروم مادرم صبحانه ی مفصلی چیده _چی شده مامان خانم چرا انقدر تدارک دیدی؟ +وا حالا یه بار تحویلت میگیرم پروو نشو پشت میز می نشینم با خنده اولین لقمه را داخل دهانم می گذارم مادرم که انگار چیزی یادش آمد به سمت من برمیگردد +آها راستی نرگس دوستت زنگ زد گفت بهت بگم مگه قرار نبوده برای پروژه دانشگاهیتون بری خونشون؟ با حرف مادرم جامیخوردم محکم به صورتم میکوبم که با درد دستم صورتم جمع میشود... نویسنده: سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 محکم به صورتم میکوبم که با درد دستم صورتم جمع میشود +چته دختر دیوونه شدی؟ _مامان،پــروژه!!! +خب حالا توام _ وای من چرا فراموش کرده بودم امروز میخواستم ساعت9صبح خونه نرگس اینا باشم اما الان ساعت12عه!! +عیب نداره چند ساعت دیگه برو الان ظهره خوبیت نداره به سمت موبایلم میروم با نرگس تماس میگیرم بعد از چند بوق جواب میدهد +الو _سلام نرگس خوبی؟ +سلام‌ واقعا که ریحانه خیلی بدقولی _ببخشید باور کن فراموش کرده بودم +حالا میتونی برای ساعت4خودت رو برسونی؟ _آره میام +باشه پس منتظرم با نرگس خداحافظی میکنم و تماس را قطع میکنم 💞💞 چادرم را سر میکنم و کیفم را روی شانه ام می اندازم با مادرم خداحافظی میکنم و از خانه خارج میشوم سوار تاکسی میشوم نگاه به تماس ها می اندازم 3تماس بی پاسخ از نرگس دارم و 1تماس هم از یک شماره ناشناش ترجیح میدهم اول با نرگس تماس بگیرم _الو..سلام +سلام کجایی تو؟ _توی راهم دارم میام +باشه منتظرم _خداحافظ +خداحافظ. تماس را قطع میکنم دستم را روی شماره ناشناس میگذارم! بعد از چند بوق صدای مردانه ای داخل گوشم میپیچد. سکوت میکنم.. نویسنده: سرکار‌خانم‌مراد
🤍🤍 +سلام سکوت میکنم صدا برایم آشنا است اما نمی دانم صاحب صدا کیست! +ریحانه خانم خوبین؟ منم احسان در دل خودم را لعنت میکنم و پاسخ میدهم _سلام آقا احسان خوبین دایی و زندایی خوبن شرمنده نشناختم +این حرفا چیه میخواستم ببینم امروز وقت دارید؟ _امروز،راستش دارم میرم خونه ی دوستم چطور؟ +چیز مهمی نبود میخواستم درمورد یه مسئله ای باهاتون صحبت کنم ان شاالله دفعه بعد خدانگهدار!! _خداحافظ. کرایه تاکسی را حساب میکنم جلوی در خانه میاستم و زنگ آیفون را فشار میدم +کیه؟ _منم ریحانه در با صدای تیکی باز میشود وارد حیاط میشوم زیبایی حیاط مرا به وجد می آورد نگاهم را از سنگ فرش ها به درختان سربه فلک کشیده ی داخل حیاط میدوزم حیاط نسبتا بزرگی بود نرگس به استقبال از من جلوی در ایستاده با ذوق به سمتم می آید ودرآغوشم میگیرد از او جدا میشوم _سلام چطوری +سلام بی معرفت خوبم از احوالپرسی های شما ریز میخندم با دیدن دستم هینی میکشد و دستش را جلوی دهانش میگذارد +دستت... با لبخند محوی پاسخ میدهم _نگران نباش چیزی نیست بیا بریم داخل برات توضیح میدم پشت سر من نرگس وارد میشود. با دیدن محبوبه خانم (مادرنرگس) لبخندی روی لبانم نقش می بندد _سلام با خوشرویی از من استقبال میکند نرگس روی تخت می نشیند وچندبار روی تخت بالا و پایین میشود +خب تعریف کن(به دستم اشاره میکند) _هیچی لیوان شکست شیشه رفت تو دستم +هــمـــیــــن؟؟؟ _خب آره دیگه حواسم پرت شد شیشه رفت دستم!! +چرا حواست پرت شد؟ _دایی بزرگم و خانوادش اومده بودن حواسم پرت شد نرگس آهی از ته دل میکشد و می پرسد: خانواده پسرداییت همون احسانه؟ سرم را تکان میدهم +هعی...درد عاشقیه دیگه نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
۳ پارت از رمان زیبای بهار عاشقی تقدیم نگاهتون 🍂🪵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامه ای از طرف امام زمان به تو:)🤍
چقدردلــم تنگـ شدهـ براتــــ سیــد❤️‍🩹🌱
از‌قدیم‌گفتن‌امام‌رضارو به‌جوادش‌قسم‌بدین .❤️‍🩹 |
به خدا بسپاریم رفیق😉✋
عشق‌او‌بر‌دل‌سنگیِ‌حرم‌غالب‌شد قبله‌مایل‌به‌علی‌ابن‌ابی‌طالب‌شد✨