فرمود: که دوزخ چه بسا خلق نمیشد؛
در هر دل اگر مِهر فراگیر علیﷺ بود...
#صراطمستقیم
معروفی؛
حتی برای کسانی که
تو را نمیشناسند!
[رایگیری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا]
#غریبِ_آشنا
-من گرد جهان گشتهام و هیچ ندیدم ،
هر عشق بجز عشقِ حسین مفت گران است!›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام حسین بی کسای عالم🥲
enc_17293868288787962009453.mp3
3.24M
برخیزید حکم جهاد آمده استبرخیزید چاره به غیر جنگ نیست #مهدیرسولی #حماسی قبل از خواب خود را شارژ کنید✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رویامنـجفه♥️:))))
#حسینستوده
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار من شده گریه و زاری :) 💔
#محمدرضاجدیدوند
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با تو حرف میزنم به زبانِ قلبم 🫀 :)))
#حسینستوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار بودش بچه دار بشیم ❤️🩹 .
#امینقدیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناخدای کربلا ؛ حق جبل الصبر ❤️🩹 :)))
#احسانلطفی
بسماللهالرحمنالرحیم :)
یهسلامبدیمبهآقاجانمون♥️
‐ السلامعلیکیااباعبدالله🥺🤍>
روزيتونشهادتالهی . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگههیچیحالموخوبنمیکنه،الاحرم❤️🩹!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَدہ که نوکرت ؛ بمیرہ ُ شہید نشه :)
#آقاےمن
#حسینجانم♥️
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتسییکم
به سمت در خروجی میروم
+مراقب خودت باش یه وقت کار دست خودت ندی..
_مراقبم
از خانه ی او خارج میشوم باید شماره ی ریحانه را گیر می آوردم هرطور که بود
به سمت ماشینم قدم بر میدارم
سوار ماشین میشوم و موبایلم را از داخل جیب شلوارم بیرون میکشم و با شماره ی نرگس تماس میگیرم
_الو سلام نرگس خوبی؟
+سلام داداش ممنون خوبم
_آبجی جان میتونی یه کاری بکنی واسم.
+چه کاری؟
با تردید می گویم:
_شماره اون دوستتو بهم میدی
+کدوم دوستم؟
می دانستم که فهمیده منظور من چه کسی است اما قصد اذیت کردنم را دارد
_ریحانه خانم.
+وا داداش شماره دختر مردمو واس چی میخوای؟
_سوال نکن نرگس فقط بدون خیلی کمک بزرگی بهم میکنی.
+باشه الان شمارشو واست پیامک میکنم
_خیلی گلی
صدای خنده اش بلند میشود
+با همین حرفات گولم زدی دیگه.
تماس را قطع میکنم!
بعد از چند دقیقه صدای پیامک موبایلم بلند میشود
نرگس شماره را فرستاده بود و زیر آن یک ایموجی که در حال چشمک زدن بود گذاشته
سریع با شماره ریحانه تماس میگیرم
بعد از چند بوق صدای ظریف و زنانه ای در گوشم می پیچد.
+الو
_سلام
+سلام شما؟
_من مهدی...
قبل از اتمام حرفم صدای کلفت و مردانه ای تنم را می لرزاند
صدای خودش بود شهاب!
+بله کاری داشتی؟
برای اینکه مرا نشناسد می گویم:
نه فکر کنم اشتباه گرفتم شرمنده.
+دفعه دیگه مزاحم بشی لحنم عوض میشه فهمیدی
و بعد تماس را قطع میکند
محکم روی فرمان ماشین میکوبم
لعنتی.
بعد از چند دقیقه برای ریحانه پیامی مینویسم که امیدوار بودم موبایلش دست خودش باشد
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی
🤍#بھـٰاࢪ_عـٰاشقۍ🤍
#پارتسیدوم
محکم روی فرمان ماشین میکوبم
لعنتی
بعد از چند دقیقه برای ریحانه پیامی مینویسم که امیدوار بودم موبایلش دست خودش باشد
_سلام ریحانه خانم من مهدی ام برادر نرگس.
کار مهمی دارم باهاتون اگر تونستید فردا ساعت 6بیاید به این آدرس.
آدرس را برایش مینویسم
بعد از چند دقیقه جواب میدهد درچشمانم برق عجیبی نشسته.
+سلام باشه تونستم میام
همین پیامک کوتاه توانست قلب ناآرامم را آرام کند
نفس عمیقی میکشم و چند بار پیام او را میخوانم فکر نمی کردم اما من هم عاشق شده بودم
عاشق دختری که با تمامی دخترهایی که تا به حال دیده بودم فرق داشت!
قلبم تند تند میزد نمی توانستم تا فردا صبر بکنم
*ریحانه*
روی تختم نشسته ام ساعت 5ونیم بود و نیم ساعت دیگر باید به آدرسی که مهدی فرستاده بود میرفتم
دل شوره ی عجیبی داشتم نمی دانم چرا اما حالم تعریفی نداشت
از دیروز که زندایی آن پیشنهاد راداد و من با احسان بیرون رفتم حالم خیلی بد بود
دیروز مهدی به من زنگ زد و بعد هم همچین پیامی فرستاد!
در کمد لباس هایم را باز میکنم نمی دانم بین این همه لباس کدام مناسب تر است
در آخر لباس خاکستری با گل های ریز سفیدی که روی آستینش وجود داشت را انتخاب میکنم
روسری سفید با خط های خاکستری رنگی از کمد بیرون می آورم و می پوشم
چادرم را هم میپوشم و کیفم را روی شانه ام می اندازم.
با عجله از اتاقم خارج میشوم
مادرم با نگاهش مرا برانداز میکند
+کجا میری؟
_زود برمیگردم
به سمت در خروجی میروم سریع کتونی های سفید سیاهم را میپوشم و خانه را ترک میکنم
سوار تاکسی میشوم و آدرس را به راننده میگویم
انقدر عجله دارم که از تاکسی پیاده میشوم راننده صدایم میزند
+خانم،خانم
به سمت راننده تاکسی برمیگردم
#رمان
#بهارعاشقی