🍃 این داستان رو حتتما بخونید... 🌙🍃
.
.
فقیر بود و پولی در بساط نداشت. به طرف امام صادق (ع) رفت و از امام کمک خواست.
امام (ع) دستور دادند از ظرف میوهای که آنجا بود، یک خوشه انگور به او بدهند.
رویَش را در هم کشید و گفت:
انگور؟ من احتیاج به انگور ندارم بفرمایید اگر پول هست بدهند!
امام (ع) نگاهی به او انداختند و تنها فرمودند:
خداوند به تو وسعت دهد.
از سخاوت امام صادق (ع) باخبر بود؛ برای همین، وقتی این سخن را شنید، با بُهت از آنجا رفت.
هنوز از امام (ع) چند قدم فاصله نگرفتهبود که از حرف خود پشیمان شد. به سمت امام (ع) برگشت و گفت:
پس همان خوشه انگور را بدهید!
امام (ع) سکوت کردند و دیگر، آن خوشه را هم به او ندادند.
چند دقیقهای نگذشتهبود که فقیر دیگری نزد امام (ع) آمد.
امام (ع) به او هم، سه دانه انگور دادند. او هم انگور را گرفت و گفت:
سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد...
این را گفت و خواست از آنجا برود که امام (ع) فرمودند:
بایست!
بعد، دو دست خود را پر از انگور کرد و به او دادند.
مرد فقیر، انگورها را گرفت و گفت:
شکر خدای جهانیان را، که به من روزی عطا فرمود.
امام (ع) اینبار روی به غلام خود کردند و پرسیدند:
چند سکّه پول همراه داری؟
غلام گفت: تقریباً بیست درهم.
فرمودند:
آنها را هم به این فقیر بده.🍃
مرد فقیر که به وجد آمد بود، روی به آسمان کرد و گفت:
خدایا! تو را شکرگزارم، پروردگارا این نعمت از توست و تو بزرگ و بیهمتایی. سکّهها را گرفت و خواست برود که امام (ع) پیراهن خود را از تن بیرون آورد و به فقیر داد و فرمود: این را هم بپوش
مرد، لباس را پوشید و با قلبی شاد برای امام (ع) دعا کرد و برگشت و رفت.
بعد از این ماجرا، یاران امام (ع) در خلوت خود با هم میگفتند:
تا وقتی مرد، خدا را برای نعمتها شکر کرد، امام (ع) به او با مهربانی رفتار کردند و به او هدیه دادند. اگر بار آخر هم از خدا سپاسگزاری میکرد، امام صادق (ع) باز هم چیزی به او میبخشید و همچنان کمکها ادامه داشت...🌧
.
.
.
برگرفته از داستانهای بحارالانوار
#امام_صادق (ع)
#داستان
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 تا حالا به این فکر کردی
که چقدر صداهایی که میشنوی،
خوب یا بد،
غمگین یا شاد،
روی فکر و ذهنت تأثیر میگذاره؟
.
یادت باشه
لازمهی انرژی مثبت داشتن
گاهی
توجه به همین چیزهای سادهست 🍃
#حرفهای_خودمونی
#انرژی_مثبت
دخترونهی حرم رضوی
@dokhtar_razavi
شهر عجیب کتاب، در آسمان
اهل سفر هستی...؟؟
#یک_لقمه_کتاب
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یک_لقمه_کتاب #حتما_بخوانید 🌙
«حسـن بن علی وشـاء» از واقفیـان بـود؛ یعنـی معتقـد بـود کـه امامـت بـه امام موســی کاظــم (ع) پایان یافته و آن حضرت، آخرین امام است.
او سؤالهای زیادی را نوشته و در کتابی گرد آورده بود که برخی از آنها دربــارۀ روایاتــی بــود کــه از پــدران علی بــن موســی الرضا (ع) نوشــته بــود.
او میخواســت بــا ایــن ســؤالها علی بن موســی الرضا (ع) را آزمایــش کنــد.
روزی کتاب را در لباسش گذاشـت و به سمت خانــۀ امام رضــا (ع)
رفـت. میخواسـت در تنهایی، کتاب را به حضرت بدهـد.
وقتـی بـه خانـۀ علی بن موســی الرضا (ع) رسید، جلــوی در، عدّهای از مــردم را دیــد کــه نشسـته و مشـغول گفتگـو بودنـد.
رفتـن بـه داخـلِ خانـه امـکان نداشـت.
به دنبال چــارهای بود تا بتواند وارد شود، کــه خدمتــکاری از خانــه بیــرون آمد و گفـت: «حسـن بن علی وشـاء، پسـر دختـر الیـاس بغـدادی، کدامیـک از شماهاست؟»
گفت «من!»
خدمتکـار گفـت «بـه مـن دسـتور دادهانـد این کتـاب را به تو بدهم»
.
کتاب را از دست غلام گرفت و در گوشهای نشسـت و شـروع بـه خوانـدن کـرد.
در آن کتـاب، مسـئله بـه مسـئله، جوابهایـش داده شـده بـود!
او دیگر واقفی نبود...
* عیون اخبار الرضا. ج ۲. ص ۵۵۵
یک صفحه از کتاب #یک_قمقمه_دریا.
نشر آستان قدس رضوی
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
دوستانتان را به خواندن این کتاب خوب دعوت کنید💜
🌸 وقتی حجاب داری
این تویی که
حتی پوششت رو
با یک هدف آسمونی انتخاب میکنی
🌸 وقتی حجاب داری
این تویی که تصمیم میگیری
کی نگاهت کنه، کی نگاهش رو کنترل کنه
🌸 وقتی حجاب داری
این تویی که
روحت، مثل وقتی نماز میخونی
آرامش داره
🌸 وقتی حجاب داری
این تویی که
عطر خدا رو
بهتر احساس میکنی...
💕 حجاب یه نشونهست؛
نشونهی پاکی
نشونهی یه قلب، پر از عشق خدا🍃
#روز_عفاف
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌
🎉🎉🎉 دختر خانوما روزتون مبارک 💕💕
این پست رو برای دوستهای خوبت بفرست و این عید بزرگ و روز دختر رو بهشون تبریک بگو🍀🍀
#روز_دختر_مبارک🌸🌸
#عیدتان_مبارک🌸🍀
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 دنیای بدون دخترها
دنیای قشنگی🌈 نیست
چون
دختر است که محبّتش به پدر، مادر،
برادر و خواهرش
قابل وصف نیست🍃
قلبِ دختر است و محبّت و محبّت...
💕
امام على (ع) نقل کردهاند:
هرگاه به رسول خدا (ص) مژده مىدادند كه دخترى به دنيا آمدهاست، مىفرمودند:
دسته گل است و روزیاش را خداوند بزرگ مىدهد.*
* میزانالحکمه. ج ۱۳. ص ۴۴۳
#روز_دختر_مبارک🌸🌸
#خواهرانه 💜
دخترونه حرم امام رضا(ع)
@dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_خواندنی #حتتتما_بخونید🌙
.
🌱 روزى گروهى از شيعيان وارد مدينه شدند تا سؤالهاى خود را از امام موسى بن جعفر (ع) بپرسند.
كاروان پس از ورود به مدينه به سوى خانه امام راه افتادند به اين اميد كه هم سؤالات خود را بپرسند و امام (ع) را ببینند. هرچه نزديكتر مىشدند، شـوق ديدار افزونتر مىشد؛ تا اينكه جلـوى در خانه حضرت رسيدند.⛅
.
در زدند و اجازه ورود خـواستند؛ به آنان اطلاع دادند كه امام در مسافرت هستند.
همه کاروان ناراحت شدند و با غم اسباب و اثاث خود را جمع كردند و تصمیم گرفتند عازم شهر خود شوند.
دختركى شيرينزبان و زیبا از منزل امام (ع) بیرون آمد و سؤالها را از آنان گـرفت و با دقتِ تمام، پـاسخ يكايک نامهها را نـوشت و نامهها را دوبـاره به آنان بازگرداند.☔
.
مردان بزرگ كاروان هرگز چنيـن صحنهاى را به ياد نداشتند که كودكى هشت يا نه ساله بتواند جـواب سـوالهاى فقهى را بدهد!
آنان در دل مىگفتند:
«جواب ايـن سوالها اگر آسان بـود، همان علماى شهر مىدادند. سوالها اينقدر پيچيده بـود كه مـا نزد امام آورديم. سبحان الله عجب خاندان پاكيزهاى...»🍃
.
کاروانیان شاد و خوشحال از این خاطره خوب، كمكـم از مدينه خارج شدند.
در راه، مردى، از فاصله دور، امام مـوسى بن جعفر (ع) را دید. همه كاروانيان بىدرنگ پياده شدند و شتابان نزد ايشان رفتنـد. آنگاه داستان خـود را با شور و شادى تمام بازگو كردند و دستخط آن دختـر را هـم نشان دادند.💫
.
امام همینکه نامه را باز کرد، سيمايش از شادى شكفتهشد. لبخند زیبایى بر لبانش نقش بست و با همان لبخند آسمانى فرمود:
فداها ابوها
فداها ابوها
فداها ابوها... (پدرش به فدايش...)💕
.
.
.
* مستدرک الوسائل ج ۱۵. ص ۱۱۵
#خواهرانه
#حضرت_معصومه (س)
دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
@dokhtar_razavi
بی منّت مهربان باش🌸
بی منّت ببخش🌸
آرام آرام تا آسمان پرواز کن...🍃
#چند_قدم_مهربانی
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_خواندنی #حتتتما_بخونید🌙 .
.
در دامنهی کوه مشغول چراندن گوسفندها بود که یکی از گوسفندها از گلّه خارج شد و تنها به سوی بیابان دوید.🐏
.
از جا برخاست و به طرفش دوید تا او را بگیرد و برگرداند.
در آن مسیر سنگلاخ، دنبال گوسفند میدوید و از گلّه فاصله میگرفت.⚡
.
هوا تاریک شدهبود که گوسفند را پیدا کرد؛ با اینکه خیلی خسته شدهبود و نفسنفس میزد، به گوسفند که رسید، دلش به رحم آمد؛
یادش آمد که این گوسفند، هر چه باشد، نعمت خدا برای اوست و او با همین گوسفندها امرار معاش میکند.🍀
.
با مهربانی نوازشش کرد و گفت
«درست است خسته شدهام امّا تو گناهی نداری؛ کاش خودت را خسته نکردهبودی...»💕
.
پاهای گوسفند سست شدهبود و توان راه رفتن نداشت؛
برای همین، برایش آب آورد و آنقدر دست بر سر و رویَش کشید تا حال گوسفند بهتر شد.
.
آنروز، موسی (ص) با دلی صبور و آرام همراه گوسفند به طرف گلّه میرفت که
خدا او را بخاطر همین خُلق خوش،
بـــرای مقـــام نبـــوّت
انتخاب کرد🍃
.
.
.
.
.
برگرفته از کتاب «داستانهای خواندنی از پیامبران اولوالعزم».
محمد محمدی اشتهاردی
#حضرت_موسی
#چند_قدم_مهربانی🌸🌸
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
یه زیارت شیرین
زیارتیه
که قلبت رو آروم کنه؛
زیارتی حتی از دور،
اما پر از عشق
پر از شور 💕
#زیارت_شیرین
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #داستان_خواندنی #حتتما_بخوانید💫🌙 #امام_جواد (ع)
.
🔹کنار امام نشست و آرام سوالی پرسید:
«آقاجان دوست دارم عبادتی را به نیابت از اهل بیت انجام دهم... مردم میگویند این کار درست نیست!»🍃
.
امام با مهربانی فرمودند:
«ای موسی هر عبادتی به نیابت از اهل بیت انجام دهی، درست است»🌸
.
موسی شادمان بلند شد و با امام خداحافظی کرد.
سه سال بعد دوباره با امام دیدار کرد و با ایشان همصحبت شد:
«آقاجان در این سه سال بارها به نیابت از اهل بیت طواف کردم و عبادت انجام دادم... روزی به نیابت از پیامبر، روزی به نیابت از امام علی، روزی به نیابت از فاطمه سلام الله و روزی...»✨
.
امام جواد (ع) با لبخند رضایتی نگاهش کردند و فرمودند:
«ای موسی بن قاسم به خدا قسم که تو اکنون در دین خدا هستی... همان دین پاک.
ای موسی این کار را بسیار انجام بده،
زیرا بهخواست خدا،
ایــن عبـــادتِ بهنیـــــابت،
بهترین کاری است که انجام میدهی...»💕
.
.
.
.
📓کافی. ج ۴. ص ۳۱۴
#زیارت_شیرین 💙💜
دخترونه حرم امام رضا(ع)
@dokhtar_razavi
دوستانتان را به کانال دخترونه دعوت کنید🍒
💌 اگه خیلی دلت گرفته
اگه حس میکنی خیلی تنهایی
یا اگه برای حرفهای دلت،
دنبال یه دوست خوب میگردی؛
دستت رو روی قلبت بگذار...
یه دوست خوب،
همیشه کنارته🍃
و همیشه حرفهات رو میشنوه🌸
#خدا
💌 چشمش به آسمان بود و
دلش بیتاب⛅
صدای اذانِ مسجد را که میشنید،
دیگر انگار هیچ صدایی جز صدای مؤذن به گوشش نمیرسید🍃
کنار همان حوض آبی وسط حیاط وضو میگرفت💙
و راهی مسجد میشد.
آنروزها کوچک بودم امّا خوب میدانستم
آرامش و لبخند همیشگی پدربزرگ،
مدیون همان صدای اذان و
همـــان نمـــاز عاشقـــانهی اوست💕
.
.
.
#نماز #فرصت_عاشقی🌸🌸
دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #همین_امروز💚
چند دقیقه سکوت کن...
حالا
با قلبت
همینجا
کنار صحن انقلاب بنشین
و عاشقانه
به آسمان،
به کبـــوترها،
و به گنبد خوشرنگ و طلایی امام رضا نگاه کن 💕
حالا تو هم یک زائری...
#زیارت_قبول
💌 تابستان گرم
روزهای طولانی🍃
این روزها
با همین دستهای خالی
و قلبی که بیتاب دیدار شماست
در قنوت نمازهایم
تکرار میکند امیدی که دارم را
تکرار میکنم دعایی را
که سالهاست
به اجابتش دل بستهام:
اللهم عجل لولیک الفرج💕
حضرت مهدى (عج) در نامهای به سفير خود، محمد بن عثمان فرمودند:
براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج شماست.*🌸
* منتخب الاثر، ص ۲۲۳
#صبح_انتظار 💚
دخترونه حرم رضوی
💌 #یک_داستان_خواندنی #حتتما_بخوانید💫🌙
.
از خراسان آمده بود، به شوق زیارت امام صادق (ع).❤
آمده بود تا به امام (ع) بگوید دوستشان دارد و از ایشان بخواهد با یک قیام، حقّ خود را از حاکمان ظلم و جور پس بگیرند.☔
امام (ع) را که دید با شوق گفت:
«ای پسر رسول خدا، چقدر شما مهربان هستید. چرا از حق ّخود دفاع نمیکنید وقتی صد هزار شیعه دارید که همگی آمادۀ دفاع از شما هستند؟» 💕
.
امام (ع) با لبخندی پرسیدند: «صد هزار شيعه...؟!»
_ «بله مولاجان، صد هزار شیعه که آمادۀ فرمان شما هستند!»
.
امام (ع) به تنور خانه نگاه کردند و از کنیزشان خواستند تا تنور را روشن کند. وقتی زبانههای آتش از دهانۀ تنور سَرک کشید، فرمودند: «این تنور را میبینی سهل بن حسن؟ برخیز و داخل تنور شو....»⚡
.
رنگ از چهرهاش پرید. او حرف از یاری زده بود و امام قصد سوزاندنش را کرده بودند!!
سکوت کرد. خوب میدانست حالا باید فرمانبرداری کند؛ ولی دست و پایش از او فرمان نمیبردند.
ترسیده بود؛ رو به امام (ع) کرد و گفت: «آقای من، شما را به خدا از من بگذرید و به آتش عذابم نکنید...»⛅
.
در همین وقت، «هارون مکی» وارد خانه شد و سلام کرد.
امام صادق (ع) سلامش را پاسخ دادند و بدون هیچ مقدمهای به هارون فرمودند:
«کفشهایت را درآور و داخل تنور برو!»
هارون بدون ذرهای مکث، بی آنکه دلیل این فرمان حضرت را بپرسد، کفشهایش را درآورد و داخل تنور رفت!🍀
.
سهل از تعجب نمیتوانست حرفی بزند🍁
امام (ع) بدون اینکه نگاهی به تنور کند، از سهل بن حسن خراسانی دربارۀ وقایع خراسان سوال کرد.
عرق از سَر و روی سهل روان شده بود. او به شدّت نگران هارون بود که بعد از ساعتی، امام از جای خود برخاستند و به سهل هم فرمودند ایشان را تا کنار تنور همراهی کند.🌸
.
خیلی عجیب بود! هارون داخل تنور به راحتی نشسته بود و آتش هنوز هم زبانه میکشید؛ اما انگار به فرمان امام صادق (ع) برای هارون سوزشی نداشت...❄
.
حضرت رو به سهل کردند و پرسیدند:
«گفتی چند هزار شیعه آمادۀ فرمان ما هستند؟»
سهل که از شرمندگی سرش را بالا نمیآورد، با همانطور سری تکان داد و گفت:
«همانند او حتی یک نفر هم پیدا نمیشود...»🍃
.
.
.
.
.
.
📚 برگرفته از #کتاب «صحیفهی صداقت». نعیمه استیری. معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی
#چند_دقیقه_تفکر💚
#حتی_یک_نفر🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
.
داستانهای خواندنی صفحه دخترونه رضوی را دنبال کنید💙
.
💌 آخرین جمعهی تیرماه هم گذشت🍃
تابستان
گرمتر و بیقرارتر از همیشه
کولهبار پر از یاس و نسترنش را
روی زمین گذاشت
و درختهای باغ
چشم به راهِ دیدن ماه پنهان خدا
تا آسمان قد کشیدند🌿🌴
آقای خوبم
اینجا
بهار، تابستان، باغ، کوه، دریا
ســــراغ شمــــا را میگیـــــرند⛅
.
.
.
.
#غروب_شد_نیامدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🌸
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi