45.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب پس از کاشت دو نهال میوه در روز درختکاری. ۱۴۰۰/۱۲/۱۵
💻 @Khamenei_ir
☘☘☘☘☘☘☘☘
#صالحین_سمنان
#تعلیم_وتربیت
🆔🆔🆔 @salehinsemnan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر طرفدار #حقوق_زنان هستید حتما ببینید
⁉️ تحقیر یا #خشنونت_علیه_زنان ؟!
♨️ تفسیر متفاوت محمدرضا #پهلوی از زن!
_________________________
🗓 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۸مارس، روز جهانی زن
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
دارالقرآن بسیج سمنان
👇👇👇👇👇👇
🆔🆔🆔 @guranesalehinsemnan
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
📽️🎬🎙️مرکز رسانه ای ویرا
🔺 مرکزی در راستای تبیین جریان شناسی فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی
💠 پروژه های:
✅تدوین
☑️تیزر
✅تصویربرداری
✔️موشن گرافی
✅مستند
☑️پادکست
✅طراحی لوگو و پوستر
پذیرفته می شود...
🔶بابهترین کیفیت
🛑باحضور کادر انقلابی جوان
#مرکز_رسانه_ویرا
👈آدرس اینستاگرام ما را مشاهده نمایید
@vira_resane
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ #امام_خامنه_ای :
هر دقیقه ، هر ساعت
هر روز صبر شما جانبازان
یک اجر مضاعفی است ...
میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت یازدهم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
سرگرد سلاح کمریاش را به طرفم نشانه رفت و گفت: «اجم، اگله الموت للخمینی، گوسفند بیشاخ! بگو مرگ بر خمینی!»
سرگرد با تکرار واحد، اثنین، ثلاث،(یک، دو، سه) برای اینکه به امام توهین کنم، برایم مهلت تعیین کرد. وقتی گلنگدن را کشید، احساس کردم تعادل روحی ندارد. ناگهان شلیک کرد!
در یک لحظه جاخوردم، میتوانستم تصور کنم میخواهد مرا بکشد، اما چون هر دو پایم مجروح بود، تصور نمیکردم به پای مجروحم شلیک کند! دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد !
در عین ناباوری خیره نگاهش کردم. می خواستم قیافهاش را برای همیشه به ذهن بسپارم.
سرگرد دوباره تکرار کرد : «سِب الخمینی؛ به خمینی فحش بده» دیگر حرفهایش برایم اهمیتی نداشت. چند دقیقه بعد جای سوزش و درد گلولهها شروع شد. کلافه و عصبی شدم، میخواستم داد بکشم، اما احساس کردم کسی گلویم را گرفته و صدایم در نمیآید !
دردآورترین صحنه زمانی بود که عراقیها با ماشینهای خودمان جنازهها را زیر میگرفتند!
با دیدن این صحنه آنچه از عاشورا در روضهها شنیده بودم برایم مجسم میشد. در عاشورا یزیدیان با اسب بر جنازهها تاختند و اینجا بعثیها با ماشینها و تانک تی۷۲ !
هر عراقی که مرا با آن جراحت در میان جنازهها میدید، تفاوت من با دیگر جنازهها را تشخیص نمیداد!
عراقیها مشغول پاکسازی جاده بودند و به جنازه مطهر شهدا تیر خلاص میزدند. بعثیها شهدایی را که ریش داشتند از روی نیها و چولانها، توی آبراه جزیره میانداختند.
یکی از بعثیها که پرچم عراق دستش بود کنار یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد، جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوختهی عراقی یک دفعه پرچم عراق را به پایین جناق سینهی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت!
آرزو میکردم بمیرم و زنده نباشم ! همهی آنچه در جاده میدیدم، به عقده تبدیل شده بود. هیچ صحنهای به اندازه نصب پرچم عراق روی شکم این شهید زجرم نمیداد.
در اثر ضربهی پوتین یکی از نظامیان به صورتم، لختههای خون توی دهان و حلقم جمع شده بود. با تکرار صلاة از آنها خواستم اجازه دهند نماز ظهر و عصرم را بخوانم.
همانجا تیمم کردم و اولین نماز اسارتم را خواندم. یاد ندارم در تمام طول عمرم نمازی به آن دلچسبی خوانده باشم ! احساس میکردم از همیشه به خدا نزدیکترم.
یک سرهنگ دوم آنجا حاضر شد. وضعیتم را که دید دستور داد مرا از آنجا ببرند. برانکاردی نبود مرا روی آن حمل کنند.
وقتی از روی زمین بلندم کردند، برای اینکه درد کمتری را تحمل کنم، زیر لب قرآن میخواندم. پاشنهی پایم را توی دستهایم گرفتم و مرا سوار قایق کردند.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
@serratt
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت دوازدهم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
قایق در ضلع غربی پد خندق، کنار پلهای خیبری، پهلو گرفت. دونظامی که بالای خاکریز کنار سنگر ایستاده بودند، پایین آمدند و مرا از خاکریز بالا کشیدند. روی زمین که میکشیدنم پای مجروحم دنبالم کشیده میشد. از شدت درد آسمان دور سرم میچرخید.
چشمم که به محوطهی پد افتاد، بچههای گروهان قاسمبنالحسن را دیدم. اسیر شده بودند. بغضم گرفت، ناخودآگاه اشک توی چشمهایم جمع شد.
بیشتر بچهها را میشناختم. باور نمیکردم زنده باشند. توی دلم مقاومت امروزشان را تحسین میکردم. بچهها با تکان دادن سرشان به حالت سلام مرا مورد محبت قرار دادند.
به اتفاق دیگر مجروحان در یک طرف محوطه پد در فاصله هفت، هشت متری اسرای سالم نشسته بودیم. هیچکس اجازه نداشت با بغل دستیاش صحبت کند.
دست بچهها را با بند پوتینهایشان بسته بودند و بعضیها را با طناب و سیم تلفن صحرایی.
عراقیها بچهها را بخاطر مقاومت امروزشان کابل باران کردند، صورت بعضیشان کبود و بینی و دهانشان خونآلود بود.
تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق، عراقیها را همراهی میکردند، نیروهای گروهگ منافقان نقش مترجمی و جاسوسی داشتند.
سرهنگی عراقی به سکاندار یکی از قایقها دستور داد یک گالن بنزین بیاورد. سرهنگ دستور داد بنزین را روی جنازهی فرمانده و جانشین گروهان قاسمبنالحسن بریزند.
باور نمیکردم عراقیها با جنازه این دو شهید اینچنین کنند. به دستور این سرهنگ، عراقیها جنازه این دو شهید را جلوی چشم ما آتش زدند!😭
پلهای شناور که نصب شد، عراقیها اسرا را به ستون یک از روی پلها عبور دادند و به آن سوی پد بردند. عراقیها از ترس اینکه مبادا بعضی از اسرا توی آب جزیره شیرجه بروند و فرار کنند، پای بچهها را با طناب بستند.
عراقیها با بیل لودر بچهها را با دستها و پاهای بسته درون کمپرسی ، خالی کردند! 😭
یکی از افسران عراقی با صدای بلند داد کشید : «المعوقین اهنا، مجروحان اینجا میمونن».
نگرانی را در چهره بچهها میدیدم ،از اینکه عراقیها اجازه ندادند ما را ببرند ناراحت بودند. خیلی تنها شده بودیم. دلمان میخواست کنار بچهها باشیم.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane
AUD-20220202-WA0022.mp3
1.9M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 145
سوره بقره
استاد قرائتی
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا سید الساجدین علیه السلام
خوشا آن دم که خندان گشت عالم با حضور تو
حسین بن علی شاد و جهان مست سرور تو
دگر بار عالمی شادان به نذر سید ساجد
اباصالح ! جهان آمادهی بزم ظهور تو
میلاد امام سجاد علیه السلام مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
دخترانه🌸
@dokhtaraane
🌹🌹 پایـی که جا مانـد ؛ قسمت سیزدهم
براساس خاطرات #سید_ناصر_حسینی_پور
ما را به یکی از سنگرهای بتونی بردند. سنگری که شب قبل، محل استراحت شهید جان محمد کریمی، ابراهیم نویدی پور و تعدادی از بچههای گروهان قاسم بنالحسن بود.
اکنون، استخوان های سوختهی آنها در فاصله ده، دوازده متریمان مهمان خاکهای پد خندق بودند و ما با دستهای بسته در اسارت بعثیها.
شش نفر مانده بودیم. تعدادی از نیروهای گروهک منافقین در پد خندق بودند. از خود عراقیها فهمیدم یکی از گروهانهای سازمان منافقان در پاتک امروز، عراقیها را همراهی میکردند.
زمانی خستگی و دردم کمتر شد که افسر عراقی گفت : «من حقیقت رو میپذیرم حتی اگر بر خلاف میلم باشه، ما در شناخت قدرت واقعی شما بسیجیها زیاد اشتباه کردیم، ما اطلاعات دقیقی از امکانات و تجهیزات نظامیتون داشتیم، اما از روحیاتتون شناخت کافی نداشتیم».
دلم گرفته بود. خاطرهای برایم تداعی شد. خاطرهای که وقتی به آن فکر میکردم، حرصم در میآمد و دلم میخواست تفاوت برخورد ما و عراقیها با اسرای جنگی را به آنها میفهماندم.
خاطرهای از شهید عبدالله میثمی یادم آمد. حرفهایم را یکی از اعضای گروهک منافقان برای درجهدار عراقی ترجمه کرد. به درجهدار عراقی که با دقت به حرفهایم گوش میداد، گفتم : «روزی روحانی شهید عبدالله میثمی، دو بسیجی رو دیده بود که دو اسیر عراقی گرفتهاند. اون دو اسیر عراقی پابرهنه بودند، وقتی دو اسیر شما میخواستند از روی پلهای فلزی خیبری رد شوند، بسیحیهای ما دلشون به حال اون دو اسیر سوخته بود و کفشهاشون رو به اون دو اسیر داده بودند، از بس پلهای فلزی داغ بود که پاهای دو بسیجی ما سوخته و تاول زده بود!!
بسیجیهای ما کفشهاشون رو در میآوردند و میدادند به اسرای شما، اون وقت شما با اسرای ایرانی اینطوری برخورد میکنید؟! واقعا بیرحمید!
این را که گفتم، مات و مبهوت نگاهم میکرد و به فکر فرو رفته بود. فکر میکنم چون از ته دل این مطلب را گفته بودم خدا هم اثرش را به دل درجهدار عراقی گذاشت. از نگاهش فهمیدم که حرفم را باور کرده است.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
دخترانه🌸
@dokhtaraane