🌹فصل۲۶
🌱برگ ۶۵
رهگذران با تعجب به ابوراجح و ما نگاه می کردند.آنها که از ماجرا بی خبر بودند،نمی توانستند حدس بزنند که چرا سر و صورت او آن چنان آسیب دیده و پر از خاک و خون است.ناچار دستارم را روی سر و صورت او انداختم.
قنواء گفت:《با این فداکاری که کردی، ریحانه برای همیشه،مدیون و سپاس گزارت خواهد بود.》
گفتم:《ابوراجح دوست خوبی برای من و پدربزرگم بوده و هست.نمی توانستم بگذارم او را بی گناه بکشند.حالا می فهمم که اگر ابوراجح نباشد،خلاء او را هیچ کس دیگر نمی تواند برایم پُر کند.او در این چند روز با حرف هایش آتشی در قلبم روشن کرد.امیدوارم مرا با این آتش سوزان، تنها نگذارد!》
پس فقط ریحانه قلب تو را به آتش نکشیده،پدرش هم این کار را کرده!
سری تکان دادم و گفتم:《همین طور است که می گویی.》
خیلی دلم می خواهد ریحانه را ببینم.
تو مجذوب او خواهی شد و او فریفته تو.
به نزدیکی خانه مان رسیده بودیم که قنواء گفت:《برای حماد و پدرش ناراحتم. بیچاره را از سیاه چال نجات دادیم،ولی هنوز چشم شان به نور عادت نکرده بود که دوباره به سیاه چال افتادند.》
حرفی را که در دلم بود،گفتم.
احساس می کنم به حماد علاقمند شده ای.
اگر این طور باشد ،من و تو،آدم های بدشانسی هستیم.
چرا؟
این که پرسیدن ندارد.تو دختری شیعه را دوست داری و من پسری شیعه را.ثروتمند هستیم و آنها زندگی فقیرانه ای دارند.با وجود این،آنها از علاقه ما خبر ندارند و حاضر به ازدواج با ما نخواهند شد.
برای رشید و امینه بد نشد.
می خواهم چیزی را بگویم،ولی می ترسم دلگیر شوی.
بگذار بدانم و دلگیر شوم.
تقریباً مطمئن شده ام که ریحانه به حماد علاقه دارد.
قنواء برگشت و با اندوه به من نگاه کرد.
حماد چطور؟
نمی دانم.
آن دو شیعه اند. باهم ازدواج می کنند و خوشبخت می شوند.
برای من،خوشبختی ریحانه مهم است.
برای من هم خوشبختی حماد.
تو به ریحانه حسادت نمی کنی؟
تو به حماد حسادت نمی کنی؟
نمی دانم.
من هم نمی دانم.
بدجوری گرفتار شده ایم.
خدا به دادمان برسد!
🌹فصل ۲۷
امّ حباب در را باز کرد،فریادی کشید و به عقب رفت. همان طور که سوار بر اسب بودم،وارد حیاط شدم.
چه کار می کنی هاشم؟این کیست؟چرا لباسش خون آلود است؟
آرام باش!ابوراجح است.
امّ حباب گوشه تخت چوبی نشست.مات و مبهوت،دستش را روی قلبش گذاشت و به قنواء خیره شد.
این دختر کیست؟
من قنواء هستم.
خوش آمدید!
به امّ حباب گفتم:《حالا وقت نشستن نیست.کمک کن ابوراجح را روی تخت بخوابانیم. از دیدن صورتش و حشت نکن!》
با کمک قنواء و امّ حباب،ابوراجح را روی تخت خواباندیم. دستار را که از صورتش کنار زدم!امّ حباب فریادی کشید و گونه هایش را چنگ زد.
خدا مرگم بدهد! چه بلایی سرش آمده؟ توی چاه افتاده؟
قنواء گفت:《آرام باشید!چیز مهمی نیست.شکنجه اش داده اند.می خواستند سرش را از بدن جدا کنند که او را سوار بر اسب کردیم و به اینجا آوردیم.همین.》
امّ حباب نزدیک بود از هوش برود.به او گفتم:《تا طبیب و پدربزرگ از راه برسند،مقداری پارچه تمیز و آب گرم بیاور و سر و صورت ابوراجح را از خاک و خون ،پاک کن!قنواء به تو کمک می کند.》
امّ حباب که رفت،قنواء پرسید:《تو چه کار می کنی؟》
نماز عصرم را می خوانم و به سراغ ریحانه و مادرش می روم.آنها نگران ابوراجح هستنداز طرفی، فکر می کنند هر لحظه ممکن است مأموران بریزند و دست گیرشان کنند.باید خیالشان را راحت کنم.
به اینجا می آوری شان؟
چاره ای نیستبهتر است در این لحظه ها، کنار ابوراجح باشند.
به ابوراجح نگاه کردم.هم چنان بی هوش بود و گاهی نفسی عمیق می کشید.قنواء با تأسف سر تکان داد وگفت:《بهتر است عجله کنی.》
به سرعت خودم را به خانه صفوان رساندم. از اسب پیاده شدم و حلقه در را کوبیدم.همسر صفوان از پشت در پرسید:《کیست؟》
منم هاشم.نترسید! در را باز کنید.
ریحانه و مادرش از دیدنم خوشحال شدند.ریحانه پرسید:《از پدرم چه خبر؟》
او حالا خانه ماست.دیگر خطری ما را تهدید نمی کند. توطئه وزیر نقش بر آب شد.
ریحانه و مادرش با شادی یکدیگر را در آغوش کشیدند،اما ریحانه به من خیره شد و پرسید:《حال پدرم خوب است؟چرا شما خوشحال نیستید؟》
سعی کردم لبخند بزنم.
من خوشحالم. مگر نمی بینید.دیگر خطری در کار نیست.بی گناهی ما ثابت شد.دعای شما کار خودش را کرد. حال پدرتان هم خوب است.فقط کمی...
نتوانستم جمله ام را تمام کنم.چه می توانستم بگویم؟ مادر ریحانه پرسید:《فقط کمی چه؟》
تابِ نگاه خیره و مضطرب ریحانه را نداشتم.
فقط کمی ... فقط کمی آزارش داده اند. ریحانه پرسید:《متوجه منظورتان نشدم. می خواهید بگویید پدرم را شکنجه داده اند؟》
متأسفانه همین طور است.او را با تازیانه و چماق می زدند و به طرف میدان می بردند تا اعدامش کنند.ما به موقع رسیدیم و نجاتش دادیم.
ریحانه انگار از خواب بیدار شده باشد، چند بار پلک زد و شگفت زده پرسید:《اعدام؟به این سرعت؟!》🍂
#رؤیای_نیمه_شب
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
💠سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
💚اللهم عجل لولیک الفرج 💚
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
♦️ذكْرُعَلِيٍّ عِبَادَةٌ
🔹ياد و ذكر على، عبادت است
📚بحارالأنوار جلد38 صفحه199
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃