eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام زورکی؟ با حمله اعراب به ایران؟ پاسخ به شبهات با زبان طنز😀 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ ۱۸ این برای من بهتر از آن است که آنان بخاطر گمراهی شان_هرچند در گناه باشند_در جنگ نابود شوند. 》 ماه محرم به پایان رسید و ماه صفر آغاز گردید. حال احساس می شد که به روز جنگ با دشمن نزدیک می شویم. تا اینکه فرماندهان سپاه،دسته های سواره نظام و پیاده نظام را به صف کردند. تیراندازن در صف جلو ایستادند. سپاه آرایش جنگی به خود گرفت. من جزء افراد پیاده بودم. سپاه معاویه نیز در فاصله ی دویست متری ما آماده ی نبرد بودند. امام که لباس رزم پوشیده بود،سوار بر اسب خود،مقابل سپاه ایستاد. مالک اشتر که فرمانده ی سواره نظام بود،با تکان دادن شمشیر خود بر بالای سرش،سپاه را به آرامش و سکوت فرا خواند. وقتی همه ساکت شدند،امام با صدای بلند و رسا گفت:《یاران من! صبر و بردباری من و شما برای نجات دشمن از مرگ و در افتادن در جهنم خدا نتیجه نداد. اینک که دشمن بر رأی باطل خود استوار است، چاره ای جز پیکار نیست. من شما را نصیحت می کنم به این که اگر دشمن را شکست دادید،اسیران را نکشید. مجروحان دشمن را چون زخمیان خود مداوا کنید. عورتی را کشف نکنید و و کشته ای را مثله نسازید. فراریان را تعقیب نکنید و آنها را نکشید. ثابت قدم و استوار باشید و خدا را یاد کنید تا رستگار شوید. بردبار باشید که خداوند با بردباران است.》 پس از سخنان امام،مالک اشتر با حدود بیست تن از سواره نظام،و اشعث نیز با همین تعداد از زره پوشان پیاده نظام،به طرف سپاه دشمن به راه افتادند و در میانه‌ی میدانگاه ایستادند. از سپاه شامیان نیز تعدادی سواره و پیاده در مقابل آنها صف آرایی کردند تا شاهد اولین نبرد تن به تن باشند. آنکه پیشاپیش نیروهای دشمن بر اسب سیاهی نشسته بود،کسی نبود جز عمروعاص من او را برای اولین بار می دیدم. جنگ تن به تن بین دو گروه آغاز شد. مالک اشتر با عمروعاص می جنگید ،اما حریف مالک نبود. خدا خدا می کردم تا مالک با ضربتی او را نقش زمین کند،اما نبرد آن دو مغلوبه ای نداشت. این مرحله از نبرد با یک کشته و سه مجروح از سپاه ما و پنج کشته و چهار زخمی از سپاه شام به پایان رسید. هر دو گروه به قرارگاه خود بازگشتند. عصر آن روز گروه های دیگری از دو سپاه به نبرد باهم پرداختند. نبردهای گروهی تا چند روز ادامه داشت .هنور دو سپاه قصد حمله ی عمومی نداشتند. من در جناح راست سپاه امام بودم. فرمانده مان عبدالله بن بدیل بود؛پیرمرد لاغر اندام و سفید چهره با چشمانی گود و ابروانی پر پشت و پیشانی بلند و محاسنی سفید. او از صحابه ی پیامبر اسلام بود. از روزی که فرماندهی گروه ما را به عهده گرفت،دلم نمی خواست یک لحظه چشم از او بردارم. منی که پیامبر را ندیده بودم، دوست داشتم به چشمان صحابه ی او نگاه کنم .به همان چشمانی که روزگاری نه چندان دور،پیامبر را دیده بود.روزی که قرار بود حمله ی گسترده به سپاه شام انجام شود،عبدالله بن بدیل مقابلمان ایستاد. ما روی زمین دو زانو نشستیم. گفت :《معاویه جایگاهی را ادعا کرده که از آن او نیست و با صاحبان حقیقی این مقام،به نزاع برخاسته و با منطق باطل به نبرد با حق آمده است .علی و حقانیت علی را آن گونه که من می شناسم شما نمی شناسید.علی را تنها پسر عمو،داماد و وصی رسول خدا ندانید؛ او پس از پیامبر بزرگترین انسانی است که خدا آفریده و من پس از رحلت رسول الله،انسانی به عظمت و کرامت او ندیدم که خلیفه ی مسلمین باشد. علی نور خدا بر زمین و در میان ماست و معاویه پرتوی از ظلمت شب در میان اعراب و مسلمانان است. پس با این شیطان نبرد کنید و از او و سپاهش نهراسید!چگونه بهراسید حال آنکه در دست شما کتاب خداست و در کنارتان مردی چون علی قرار دارد؟پس برخیزید و برای نبرد با دشمنان خدا حرکت کنید!》 عبدالله زرهی کوتاه پوشیده بود و در حالی که در هر دو دست خود شمشیر گرفته بود،پیشاپیش سپاه حرکت کرد. من نیز قبضه ی شمشرم را محکم به دست گرفته بودم و می فشردم. حرکت گسترده و هماهنگ سپاه امام آغاز شده بود ‌موقع حرکت،پاهایمان را به زمین می کوبیدیم تا ضرباهنگ کوبنده ی گام‌ هایمان زمین را بلرزاند. جنگ در صفین هیچ شباهتی به جنگمان در بصره نداشت در آن جنگ هر دو گروه، اندک بودیم و مقاومت مخالفان که شهر بصره را تصرف کرده بودند،چندان دوام نیاورد .اما سپاه شام،به تعداد،بیش از ما بودند. من آن روزها جوان بودم و دارای قامتی بلند و بازوان ستبر به راحتی شمشیر حود را به حرکت در می آوردم و بی آن که از کشته شدن بترسم می جنگیدم. هر چه زمان می گذشت،زمین به خون کشته ها و مجروحین هر دو سپاه آلوده تر می شد. کشته های شامیان بیشتر بود و پیشروی ما در قلب سپاه معاویه،نشان از پیروزی ما داشت.
عرق از سر و رویم می ریخت. گاهی که فرصتی پیش می آمد به اطرافم نگاه می کردم؛امام را می دیدم که سوار بر اسب،شمشیر دو لبه اش را بر فرق شامیان می کوفت. دیدن امام و اطمینان از زنده بودن او به من قوت قلب می داد و من در کنار عبدالله فرمانده ی شجاعم اینک در قلب سپاه شام بودیم. آنها چاره ای جز عقب نشینی نداشتند و هر قدمی که از آنان به پس می نشست، ما به خیمه گاه معاویه نزدیکتر می شدیم. اطراف خیمه گاه او سربازانش فشرده و منسجم ایستاده بودند تا مانع نزدیک شدن ما به معاویه شوند. هراس و وحشت را در صورت خسته ی آنها به وضوح می دیدم. هرچند آنها با معاویه پیمان مرگ بسته بودند و قصد داشتند تا رسیدن به مرگ از معاویه محافظت کنند،اما پیشروی گروه ما که عبدالله سرمست از آن شمشیر می زد و رجز می خواند،ما را به جلو فرا می خواند تا قرارگاه معاویه را تصرف کنیم. هر لحظه که می گذشت،به خرگاه سفید و بزرگ معاویه نزدیکتر می شدیم. دعا می کردم با کشته شدن معاویه و فرار لشکریانش،غائله ی صفین هر چه زودتر به پایان برسد. اما پنج ستون از فداییان معاویه،خرگاه او را در حلقه ی خود داشتند و ما برای شکستن این محاصره،تلاش می کردیم. ناگهان متوجه شدیم که پیشروی زیاد باعث شده که در محاصره ی آنها قرار بگیریم. البته بعدها شنیدم که عقب نشینی تعدادی از سربازان ما از جناح راست،باعث دور زدن سربازان شام و به محاصره در آمدن ما شده است. اینک باید هم از جلو هم از پشت با دشمن می جنگیدیم. شرایط به گونه ای بود که مجال ایستادن و سر از کار دیگران در آوردن نبود. فقط صدای چکاچک شمشیرها و فریادها و رجزهایی بود که هر دو طرف بر زبان می آوردند. اما صدای عبدالله از همه بلندتر بود. عبدالله خیس عرق شمشیر می زد. پیرمردی با آن سن و سال و جنگیدنی چنین،به جوانانی چون من امید و انگیزه می داد. عبدالله گویی فقط به خرگاه سفید معاویه فکر می کرد و شاید امید به کشتن معاویه بود که از همه پیشی می گرفت. جلوتر رفت و من هرگز ندیدم که چگونه در زیر بارانی از سنگ نقش زمین شد. سنگ هایی که یکی از آنها سرم را شکافت. در زیر باران سنگ ها، قدرت مقاومت و پیشروی نداشتیم. ناچار برای در امان ماندن از سنگ،تصمیم به عقب نشینی گرفتیم. بخصوص که صدای مالک اشتر هم به گوش می رسید که ما را از پیشروی منع و دعوت به عقب نشینی می کرد. به عقب باز گشتیم. در نقطه ای امن روی زمین نشستم. دهانم خشک شده بود و بدنم خیس عرق بود. از جراحت سرم،خون بیرون می زد. سرم را با پارچه ای بستم و چشم به میدان کارزار دوختم که صدها نفر از کشتگان و مجروحان جنگ،روی زمین افتاده بودند. مالک در جبهه ی راست می جنگید و امام در جبهه ی چپ شمشیر می زد. پرچم های قبایل مختلف عرب از هر دو سپاه به سرنيزه ها دیده می شد. با اینکه می توانستم آبی بخورم و ساعتی استراحت کنم،اما از جا برخاستم و در حالی که صورتم به خون سرم آغشته بود، به طرف میدان جنگ رفتم تا در پیروزی سپاه امام نقشی داشته باشم. آن روز نبرد با کشتگانی از هر دو سپاه به پایان رسید و ما در میان کشتگان خود، جسد عبدالله بن بدیل را نیز یافتیم که محاسن سفیدش به خون نشسته بود. تا دو روز هر دو سپاه به کار دفن کشته ها و التیام مجروحان و سازماندهی سپاه خود پرداختند. روزی دیگر دو سپاه مقابل هم ایستادند. حمله ای انجام نشد و جنگ نفر به نفر ادامه یافت. با کشته شدن عبدالله، علی فرماندهی گردان ما را به عهده گرفت. از آن پس،من به علی نزدیکتر شدم. روز حمله ای دیگر فرا رسید؛حمله ای سنگین و برق آسا که یاران معاویه یکی پس از دیگری بر زمین می افتادند. خرگاه معاویه در صدمتری قرار داشت و سقوط آن حتمی بود. ناگهان از میان سپاه معاویه،عده ای قرآن ها را بر نیزه زده پیش آمدند و فریاد زدند:《ای مردم عراق! علی و معاویه را به حال خود رها کنید!بر همسران و فرزندان خود رحم کنیم!دست از جنگ بشوییم و به قرآن تمسک جوییم و راه حکمیت را در پیش گیریم!》 اما مالک اشتر جلو رفت و مقابل آنان ایستاد و گفت:《ما به نیرنگ تن نمی دهیم!اما...》 * * * کشیش سرش را بلند کرد و آخرین برگ از پوست نوشته را روی اوراق دیگر گذاشت. به نظر نمی رسید که یادداشت های مرد عرب به پایان رسیده باشد،اما دیگر ورق ها پوستی نبود و اوراق کاغذی کتاب نیز، ادامه ی این ماجرا را چگونه پی بگیرد و بفهمد که در نهایت این جنگ چگونه به پایان رسیده است. ناگهان فکری به خاطرش رسید. اوراق روی میز را جمع کرد و لپ تابش را جلو کشید و آن را روشن کرد. اینترنت مثل همیشه می توانست پاسخ بسیاری از سؤالاتش را بدهد. پیکار صفین واژه‌ ای بود که به ذهنش آمد.🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀من خاک پای هم نمی‌شوم،ای کاش من يک بسيجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. شهیدحاج محمدابراهیم همت🌹 هفته بسیج مبارک🌹 ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ASHABOLHOSSEIN.IR]1402090307.mp3
23.78M
💠 سیاهی میگیره تموم دنیا رو 🎙 « شب دوم » 🏴 مراسم عزاداری اول 📆 جمعه ۳ آذر ماه ۱۴۰۲ 🕌 مسجد دانشگاه تهران ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 | «دلم‌ازاین‌میسوزه...💔» 🎙 حاج مهدی رسولی ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت: جنگ نرم مثل خمپاره۶۰ میمونه چون نه صدا داره نه سوتــ ! فقط وقتی متوجه میشےکه دیگه رفیقت نه میاد نه ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃مداومت بر کار خوب، هر چند کوچک آثار شگفت‌انگیزی به همراه خود دارد.🌺 ‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌿پندانـــــــهـــ🌷 🍃هرکس به اندازه‌ دل‌هایی که آرام میکند، آرام میشود...❤️❤️❤️
بهِ اَخمت خَستگی در می‌رود، لازم نیست کنارِ سینی چای تُو اَصلا قند لازم نیست. حضرت عشق👌🌹🌹 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇