eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
642 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🍂 💠 ۱۱۱ یقہ ے سارافونم را از حصار دستانش آزاد میڪنم،بہ چشمانش خیرہ میشوم و آرام زمزمہ میڪنم:بیشتر از سیلیت این درد دارہ ڪہ از مردے مثل حرف میزنے! مبهوت نگاهم میڪند،نفس عمیقے میڪشم و بہ سمت اتاقم قدم برمیدارم. سڪوت بدے در خانہ حاڪم شدہ،زنگ تلفن سڪوت را مے شڪند. نورا بے میل تلفن را جواب میدهد:بلہ؟ _سلام! خوبے عزیزم؟ _چند لحظہ گوشیو بدم بہ خودش! دستگیرہ ے در را میفشارم ڪہ نورا صدایم میزند:آیہ! بہ سمتش برمے گردم،گوشے تلفن را در دستش تڪان میدهد:مطهرہ س! مادرم نفس عمیقے میڪشد و روے مبل مے نشیند،رو بہ پدرم میگوید:نترس همیشہ حرف خودتہ! اینم بدبخت ڪن! چند لحظہ بہ نورا نگاہ میڪنم سپس بہ سمتش مے روم. گوشے تلفن را از دستش میگیرم:جانم مطهرہ؟ صداے پر انرژے اش مے پیچید:سلام رفیقِ نارفیق! امروز چرا نیومدے مدرسہ؟ آرام میگویم:سلام یڪم حالم بود! _اِ چت شدہ؟ _هیچے! فشارم افتادہ بود! _الان خوبے؟ پوزخند میزنم:آرہ خیلے خوبم! ادامہ میدهم:همینو میخواستے بپرسے؟ خجول میگوید:نہ! راستش مامان و بابام رفتن ختم،محدثہ رم با خودشون بردن،خونہ تنهام گفتم یڪے دو ساعت بیاے پیشم عربے ام باهام ڪار ڪنے اما دیگہ پشیمون شدم ببخشید نمیدونستم حالت بدہ! سریع میگویم:نہ نہ! الان میام! _آخہ.... اجازہ نمیدهم حرفش را بزند:پنج دیقہ دیگہ خونہ تونم! سپس بدون خداحافظے تلفن را قطع میڪنم. رو بہ مادرم میگویم:مامان و باباے مطهرہ رفتن ختم تنهاس گفت برم پیشش. پدرم میگوید:لازم نڪردہ! یاسین مُردد میگوید:مطهرہ ڪہ دختر خوبیہ! مادرم بہ من زل میزند:برو! ڪتاباے امروزتم ببر ببین معلما چے گفتن. پدرم با اخم نگاهش میڪند:من باباشم میگم نرو تو میگے برو؟! مادرم از روے مبل بلند میشود:بس ڪن دیگہ! بہ اندازہ ے ڪافے از دستت ڪشیدم دیگہ حوصلہ ندارم! نورا نگاهے بہ من و یاسین ما اندازد،لبش را بہ دندان میگیرد و رها میڪند. آرام میگوید:الان بحثشون بالا میگیرہ،تو سریع برو پیش مطهرہ،منم یہ جورے یاسینو ببرم بیرون! پدرم برافروختہ میشود:حرف دهنتو بفهم پروانہ! هر چے جلوے بچہ ها بہ دهنت میاد بارم میڪنے! نورا دست یاسین را میگیرد و بہ سمت اتاقش میبرد. من هم بے حوصلہ صحنہ را ترڪ میڪنم،چادر نمازم را مرتب تا میڪنم و روے رخت آویز مے اندازم. با ڪمے جستجو روسرے بلند مشڪے و چادر قجرے ام را مے یابم. صداے بغض آلود مادرم اعصابم را بہ هم ریخته:نمیفهمے؟!‌ آیہ هادے رو نمیخواد! پدرم عصبے میخندد:بے جا ڪردہ! نڪنہ میخواد برہ براے من از ڪوچہ و خیابون داماد بیارہ؟! روسرے ام را سر میڪنم. مادرم لحنش را ڪمے نرم میڪند:مگہ آیہ چندسالشہ؟! یہ جورے عجلہ دارے انگار چهل سالشہ موندہ رو دستمون! نمیخواد الان ازدواج ڪنہ دست بردار دیگہ. دلم ڪمے قرص میشود،مادرم را پشتم دارم! چادرم را هم سر میڪنم و ڪولہ ے مدرسہ ام را یڪ طرفہ روے دوشم مے اندازم. پدرم فریاد میزند:یہ چیزاییو نمیدونید! همہ ے این ڪارا بہ نفع آیہ س! _خب بگو مام بدونیم! پدرم پوفے میڪند و میگوید:آیہ نمیخواد شوهر ڪنہ دیگہ؟ مادرم محڪم پاسخ میدهد:آرہ! پدرم جدے میگوید:بہ یہ شرط! درسشو ول ڪنہ! میخواهم بہ سمت در قدم بردارم ڪہ با ذوق بگویم با ڪمال میل ڪہ با جملہ ے بعدے اش خشڪم میزند! _همین امشبم وسایلشو جمع ڪنہ برہ یزد پیش عزیز! مادرم با حرص میگوید:چے؟! _همین ڪہ گفتم! در اتاق را باز میڪنم،پدرم بدون اینڪہ نگاهم بڪند میگوید:ڪدوم آیہ؟ میذارے هادے بیاد خواستگارے یا مدرسہ رو ول میڪنے براے همیشہ میرے پیش عزیز؟! گیج لب میزنم:براے همیشہ؟! مُسمم میگوید:براے همیشہ! مادرم مبهوت نگاهش را میان من و پدرم مے چرخاند! ڪنار پدرم مے نشیند:چرا باید بذارم برہ پیش مادرِ تو؟! انگشت اشارہ اش را بہ سمت مادرم میگیرد:حرفو زدم اینطورے خیالم راحتہ! انتخاب با خود آیہ س! آب دهانم را فرو میدهم،یا اینجا بمانم درسم را بخوانم و تن بہ ازدواج اجبارے بدهم یا همین امشب وسایلم را جمع و درس و خانوادہ ام را رها ڪنم،بروم یزد پیشِ مادربزرگم! همہ ے وجودم فریاد میزند محڪم باش و دومے را انتخاب ڪن. ڪنارِ در مے نشینم، بگذریم از درس نخواندن و این چندماهے ڪہ بہ ڪنڪور ماندہ. بگذریم از جدا شدن از مادرم و نورا و یاسین! بگذریم از دورے از تهران و رفتن بہ شهر غریبے ڪہ باید با یڪ پیرزن،تنها روز و شبم را سر ڪنم‌ بگذریم از گرماے یزد و تنها ماندنم! از عزیز نمیشود گذشت! پیرزنے هفتاد سالہ با عقاید بستہ تر و بدتر از پدرم! با آن سختگیرے ها و تندے ڪردن ها! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
✍🏻اینجــــا است ، خسته میشوم. ⚡️گوشه ای مینشینم تانفسی بگیرم. چقدرهوای این شهر آلوده است. بایدآن مردرا پیداکنم.🙏🏻 مدتی است که چاهایم خشک شده اند.😣 میگویند دستش✋🏻 برکت دارد. اورا نمیشناسم. اما تعریفش راشنیده ام. میگویند چاهایی که میکند بسیار پرآب است....👌🏻 نفسم که بالا می آیدبلندمیشوم بایدبه راهم ادامه دهم🚶🚶 گلویم خشک است وچشمانم گویی دیگر جایی را نمیبیند.😞 مردی بادیه نشین به من نزدیک میشود. آقا.. آقا...لطفا صبر کنید، کاری دارم مرد می ایستد. چکارداری غریبه⁉️ خانه ی چاه کن معروف شهررامیخواهم.🙂 مرد میخندد.علی رامیگویی، سرش راتکان میدهد اگر جانی برای چاه کندن داشته باشد.😥 به کوچه ی بنی هاشم برو اورا آنجا خواهی یافت. شرمنده میشوم مگر چه گفته بودم که اینگونه میخندید.🤔 ⚡️به کوچه که نزدیک ترمیشوم بوی هیزم سوخته هم تندترمیشود.هوای کوچه بوی مرگ میدهد.😓 کوچه راپیدامیکنم. نامش است . خدای من!😥 ⚡️رد صدا رامیگیرم وبه درب چوبی سوخته میرسم. خدایا چه شده⁉️ چشم میبندم.کاش میدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایایاریم کن🙏🏻 بانویی جوان ازکوچه قصدعبوردارد. مردی سیاه چهره به اون نزدیک میشود نمیدانم چه میگوید. آخ پسری جوان روبه روی مرد پشت به زن ایستاده اما... آرام باش دلبندم قدت کوتاهست جان دل ، دستی سیاه ازروی سرش میگذرد خون، صدای شکستن غروری مردانه . 〽️بانوی جوان دستی بردیواردارد دستی دیگرش بروی شکم است. خدای من این بانو باردارست.😨 پسرجوان میشود.😣 گوشواره ای خاکی دردست دارد میتکاند مادرش را بوسه میزند چشمان کبودش را.😙 دستان پسرمشت میشود غرور مردانه اش انگار ترک خورده ، مادرجان بیا به خانه برگردیم .🏠 جان ماجرای امروز را برای بازگو نکنی مادر. پدرت مادربه فدای قدت مباد دلش بشکند واین جماعت را نفرین کند.😞 !!!! نامش راشنیده ام خدای من پسر ابوطالب رامیگوید⁉️ داماد رسول خدا. اوفاطمه دختر رسول خدابود که افتاد؟؟؟ نفرین خداوند برتوباد...نامش را چه خطاب کردند⁉️ اه یادم آمد 🚫 🔅هواتاریک میشود میگیردانگارسالهاست دلش میخواد گریه کند😭. من چرا پای رفتن ندارم ⁉️ گویی به زمین چسبیده ام چه نام با مسمایی!!! 🔅شب هنگام گروهی از سربازان حکومتی جلوی درب خانه می ایند . درب راعلی با کرده بود. صدای همان بانو این از بارپشت درب می اید. خود را حائل درب و حیاط خانه کرده ، اجازه ی ورود نمیدهد. دیدمش، همان که میخواستم برای کندن چاه هایم باخودبه باغم ببرم. میشناسمش ، این همان کسی است که . اماچرااینگونه⁉️ دستانش را چرا بسته اند⁉️⁉️ چرامردم اینگونه تماشامیکنند⁉️⁉️ چراکسی به دادشان.نمیرسد⁉️⁉️ درب رابه زورمیخواهندبازکنند.😥 بانویی صدای فریادش بلندمیشودکنیزش راصدامیکند. ..........کسی فریادمیزند... خدایاااا .. وصدای علی که میگوید: فاطمه جــان! فاطمه جانم !! دل علی تقدیم به ساحت مقدس مــادرسادات @dokhtaranchadorii
#پروفایل😍😍 #علی(ع)🌹🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
#پروفایل😍😍 #علی(ع)🌹🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
خـدایـا... بگیـر از مـن! آن چـه که "" را می گیـرد از مـن...😔😔 این روزهــا عجیب دلم؛ به سیم خـاردار هـای ! گیـــر کرده است... را گفتنـد: یا علـی ما فعلتَ حتی نصیرَ علیـاً ؟! چه کردی که شدی!؟ فرمود: إنّی کنتُ بوابّــــــاً لقلبــی! نگهبـــان بودم... حتی اگـر بـه خط هـم رسیدی! آنجـا بـرای شـروعی مجـدد اســت...😭💔 🔻برای شادی روح شهدا 🔻 ♦️ @dokhtaranchadorii
آقامه 😍 با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا مجنون علی شد همه ی شهر ولی من مجنون اکبر لیلام به مولا حضرت علی اکبر مبارک🌈🎈🎉🎊🎊🎊🎊🎊🎊 @dokhtaranchadorii
❁ ﷽ ❁ چه شوم با تو امین چادرم باشی خانه ام باشی دلم را پادشاهی تو https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
﷽ ❤️شهید علی خلیلی میگفت : فقط واسه لبخند حضرت اقا رفتیم جلو😭 رفیق حرف های این داداشمون رمز رسیدن به سعادته ها😍 باید خودمون رو وقف امام زمانمون کنیم✋ همونطور که داداش علی کرد 💠 زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست ... #شهید_علی_خلیلی #شهید_امر_به_معروف #علی #یازهرا... ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطراتت برام شده بازم تداعی رفیق من بگو کجایی توی نجف یا کربلایی #علی جونم دوستت دارم #علی_خلیلی #کلیپ #شهید_علی_خلیلی 💔 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
♥️✨♥️✨ ✨♥️✨ ♥️✨ ✨ متݧ تصویرے زیارت حضرت #علے«ع»وحضرت #زهرا«س» در روز یکشنبہ @dokhtaranchadorii
✍🏻اینجــــا است ، خسته میشوم. ⚡️گوشه ای مینشینم تانفسی بگیرم. چقدرهوای این شهر آلوده است. بایدآن مردرا پیداکنم.🙏🏻 مدتی است که چاهایم خشک شده اند.😣 میگویند دستش✋🏻 برکت دارد. اورا نمیشناسم. اما تعریفش راشنیده ام. میگویند چاهایی که میکند بسیار پرآب است....👌🏻 نفسم که بالا می آیدبلندمیشوم بایدبه راهم ادامه دهم🚶🚶 گلویم خشک است وچشمانم گویی دیگر جایی را نمیبیند.😞 مردی بادیه نشین به من نزدیک میشود. آقا.. آقا...لطفا صبر کنید، کاری دارم مرد می ایستد. چکارداری غریبه⁉️ خانه ی چاه کن معروف شهررامیخواهم.🙂 مرد میخندد.علی رامیگویی، سرش راتکان میدهد اگر جانی برای چاه کندن داشته باشد.😥 به کوچه ی بنی هاشم برو اورا آنجا خواهی یافت. شرمنده میشوم مگر چه گفته بودم که اینگونه میخندید.🤔 ⚡️به کوچه که نزدیک ترمیشوم بوی هیزم سوخته هم تندترمیشود.هوای کوچه بوی مرگ میدهد.😓 کوچه راپیدامیکنم. نامش است . خدای من!😥 ⚡️رد صدا رامیگیرم وبه درب چوبی سوخته میرسم. خدایا چه شده⁉️ چشم میبندم.کاش میدانستم چه اتفاقی افتاده. خدایایاریم کن🙏🏻 بانویی جوان ازکوچه قصدعبوردارد. مردی سیاه چهره به اون نزدیک میشود نمیدانم چه میگوید. آخ پسری جوان روبه روی مرد پشت به زن ایستاده اما... آرام باش دلبندم قدت کوتاهست جان دل ، دستی سیاه ازروی سرش میگذرد خون، صدای شکستن غروری مردانه . 〽️بانوی جوان دستی بردیواردارد دستی دیگرش بروی شکم است. خدای من این بانو باردارست.😨 پسرجوان میشود.😣 گوشواره ای خاکی دردست دارد میتکاند مادرش را بوسه میزند چشمان کبودش را.😙 دستان پسرمشت میشود غرور مردانه اش انگار ترک خورده ، مادرجان بیا به خانه برگردیم .🏠 جان ماجرای امروز را برای بازگو نکنی مادر. پدرت مادربه فدای قدت مباد دلش بشکند واین جماعت را نفرین کند.😞 !!!! نامش راشنیده ام خدای من پسر ابوطالب رامیگوید⁉️ داماد رسول خدا. اوفاطمه دختر رسول خدابود که افتاد؟؟؟ نفرین خداوند برتوباد...نامش را چه خطاب کردند⁉️ اه یادم آمد 🚫 🔅هواتاریک میشود میگیردانگارسالهاست دلش میخواد گریه کند😭. من چرا پای رفتن ندارم ⁉️ گویی به زمین چسبیده ام چه نام با مسمایی!!! 🔅شب هنگام گروهی از سربازان حکومتی جلوی درب خانه می ایند . درب راعلی با کرده بود. صدای همان بانو این از بارپشت درب می اید. خود را حائل درب و حیاط خانه کرده ، اجازه ی ورود نمیدهد. دیدمش، همان که میخواستم برای کندن چاه هایم باخودبه باغم ببرم. میشناسمش ، این همان کسی است که . اماچرااینگونه⁉️ دستانش را چرا بسته اند⁉️⁉️ چرامردم اینگونه تماشامیکنند⁉️⁉️ چراکسی به دادشان.نمیرسد⁉️⁉️ درب رابه زورمیخواهندبازکنند.😥 بانویی صدای فریادش بلندمیشودکنیزش راصدامیکند. ..........کسی فریادمیزند... خدایاااا .. وصدای علی که میگوید: فاطمه جــان! فاطمه جانم !! دل علی تقدیم به ساحت مقدس مــادرسادات😭🖤 @dokhtaranchadorii
#خاطره رفته بودیم اردوی #مشهد.❤️ من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.😕 یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.#علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمی ری بازار؟!! گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم کنم و پولی برای خرید سوغاتی ندارم.😥 گفت:باشه و رفت. یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم. رفتیم بازار. #علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه. فردا صبح ☀️هم به طرف تهران حرکت کردیم. وقتی رسیدم خونه، در ساکمو🎒 که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه😲 و #علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود.😊 #شهید_علی_خلیلی ❤️ #داداش‌علے 💞 #برشی_از_کتاب✂️ #نای_سوخته📕 @dokhtaranchadorii