💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم
اگر یه نسیمي اومد و روحت
تازه شد زیر لب هم که شده اسمش رو ببر . اگر از بوی گل و سبزه و درخت لذت بردی اسمش رو ببر . اگر برگ ریزون رو دیدی یادش کن . اگر رحمتش مثل بارون رو
سرت نازل شد شكرش رو بگو . اگر تو سختي ها تونستي صبر کني ازش تشكر کن . هر کاری رو با اسم خودش شروع کن حتي اگر مطمئني کارت به خوبي و خوشي تموم
مي شه . مي دونم سخته اما یواش یواش با وجودت عجین مي شه . یه بار امتحان کن ببین چه حس خوبي از این
کار مي گیری!
تموم مدتي که حرف مي زد فقط نگاهش کردم.به حق امیرمهدی تو دامن چنین مادری بزرگ شده بود.
تازه داشتم مي فهمیدم اون شبي که امیرمهدی گفت سعي کنم خداشناسي کنم منظورش چي بود ! دیدن خدا تو
هر چیزی.
و من چقدر فاصله داشتم با آدمي که راه خداشناسي در پیش مي گیره .
امیرمهدی چي ازم خواسته بود و من چي
کار کرده بودم ؟
غیر از اینكه از زندگي بریده بودم ؟
از شب قبل راه به راه به خاطر فاصله گرفتن از زندگي داشتم شرمنده ی خودم و خدا ميشدم.
مامان طاهره مشغول پوست گرفتن سیبي شده بود که تو
پیشدستي برام گذاشته بود . شاید با سكوتش داشت بهم فرصت مي داد رو حرفاش فكر کنم.
سیب پوست گرفته رو تو پیش دستي دیگه ای تكه تكه
مي کرد که بي اراده پرسیدم:
_مامان طاهره ؟ چه جوری راضي شدین من عروستون بشم ؟ مني که انقدر با شما فرق دارم.
سر بلند کرد و لبخندش رو بهم هدیه داد:
-اون روزی که با رضوان جان اینجا بودین رو یادته مادر ؟
همون روزی که کلي به من کمك کردین و سبزی برام پاك کردین ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
-اون روزی که با رضوان جان اینجا بودین رو یادته مادر ؟
همون روزی که کلي به من کمك کردین و سبزی برام پاك کردین ؟
سرم رو تكون دادم و آروم "بله "ای گفتم . مگه مي شد یادم بره اون روز رو . همون روزی که امیرمهدی من رو
حین آهنگ خوندن دید و منم از هولم خوندم ممد نبودی ببیني.....
وای که از یادآوریش هم خنده م مي گرفت . عجب روزی بود .. عجب روزی...
با لبخندم ، لبخند مامان طاهره عمق بیشتری گرفت:
_پس یادته. اون روز وقتی داشتی با نرگس حرف میزدی و منم میشنیدم، فهمیدم خیلی بی ریا تر از اونی هستی که نشون مي دی . همونجوری که با صداقت حرف
مي زی با صداقت هم تو دلمون خونه کردی.
تكه ای سیب به طرفم گرفت و حیني که من دست بردم به گرفتنش ادامه داد:
_من عادت دارم تو ماه رمضون قبل از افطار نمازم رو ميخونم. چون بعد از افطار باید شامرو هم آماده کنم و کلي کار دارم ، اول نمازم رو مي خونم که نكنه دیر بشه .
امیرمهدی عادت داره اول یه چایي کمرنگ با دو تا خرما مي خوره و بعد مي ره نماز ميخونه . همیشه مي ترسید
گرسنگي باعث بشه نمازش رو تند بخونه .
اما اون شب این کار رو نكرد.
دستش رو گذاشت روی پاش:
-اون شب بدون اینكه روزه ش رو باز کنه اومد و کمي دورتر از سجاده ی من نشست تا نمازم تموم شه . فهمیدم حرف مهمي داره . منتظرش بودم . اینكه بیاد و حرف دل
رو بگه . از روزی که از اون سقوط برگشت دیدم بي تابه، دیدم روز به روز بي قرارتر ميشه ، مي دیدم گاهي با
پدرش حرف مي زنه .
بعضي شبا تو خونه راه مي رفت.
بلند مي شدم برم سراغش پدرش مي گفت تنهاش بذارم که خودش آروم مي شه و ميخوابه . مي دونستم یه
چیزی هست که پدرش خبر داره و من ندارم ..... نمازم رو که خوندم به عادت اون مدت برای بي قراریش دعا کردم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
🖤⃟⃟✨
-صاحب مڪیال المڪارم مینویسد:
یکـۍ از دوستان صالـح من در عالــم
خواب مولاصاحبالزمان "سلامﷲعلیه"
را دید ڪه فرمودنـــد:
من دعاگوۍ هر مومنی هستم ڪه پس
از ذكـــر مصائب حضرٺ سيدالشهدا
"سلامﷲعلیه" برای تعجیل فـرج و تایید
من دعــا ڪند..🥺!
•📚
مکیالالمکارم|بخش۶•╿الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ╽ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ5⃣ 🌔بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
قـــــــرارِعاشقـــــۍ♥(:
الحمدالله علۍ حب اباعبدالله…
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📒
#قــرارصبحگـــاهۍ☀️
-
« وأنَّاللهسيُعوِّضناعَمَّامَرَرْنـابِـه »
خـداآنچـهراڪہبهماگــذشت
جبــرانخواهدڪــرد❤️🩹 . .
-
#صبحتـــونمنــــوربہرحمـتپـرودگـــار(:
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
#گزارش_تصویری | #محرمالحرام۱۴۴۶
🔺 هیئت کودک یاران حسین (ع)
🕌 خانه بهداشت
#هیئتکودکیارانحسینع
#هیئتحضرتاباالفضلالعباسع
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#پیام_تشکر
🌷 خیرین محترم جناب آقایان :
👤 عیسی مطلبی
👤 علی رئیسی
👤 حسین رئیسی
✍درودی خالصانه و ارادتی خاضعانه محضر شماها که مظهر مهر هستید و از تبار باران، فروغ مهرتان روشنی بخش حریم مهرورزی و ریزش ابر کرامتتان رویش زندگی است. شما یار دیار امروزید و یادگار ماندگار فردا. توفیق قرین اعمال خداپسندانه و مصلحانه ی شما باشد.
✅ اهدای یک عدد کولر آبی توسط آقای حسین رئیسی به هیئت کودک یاران امام حسین "علیهالسلام"
✅ اهدای یک عدد کولر آبی توسط آقایان عیسی مطلبی و علی رئیسی به هیئت کودک یاران امام حسین"علیهالسلام"
#هیئتکودکیارانحسینع
#هیئتحضرتاباالفضلالعباسع