eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
223 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
58 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 قابل گفتن نیست که از برخورد عمه ی امیرمهدی چقدر لذت بردم و دلم خنك شد . گاهي باید مانعي شد جلوی پاهای زیادی دراز شده از گلیم آدم ها. حین خونده شدن خطبه ، کنار امیرمهدی زانو زدم و کنار گوشش با صدای آرومي گفتم : من –ببین امیرمهدی ! عقده نرگسه . تنها خواهرت . همون خواهری که خیلي دوسش داشتي . کاش مي تونستي خودت بهشون تبریك بگي. سرم رو کمي جلو بردم و به صورتش خیره شدم . نگاهش دوخته شده بود به نرگس و رضا که مقابل دیدش نشسته بودن . نرگس که "بله "رو گفت صدای صلوات و بعد از اون دست زدن بلند شد . نرگس با صورت خندان نگاهش رو تو جمع چرخش داد و یه لحظه خنده رو لباش خشك شد. ناباور ، خیره به امیرمهدی ، بلند گفت: نرگس –داره مي خنده . امیرمهدی داره ميخنده. به ثانیه ای نكشید که همهمه ای مبهم شكل گرفت. سرها به سمت امیرمهدی چرخید و نگاه های ناباور دوخته شد به لب هایي که مدت ها بود جام سكون رو سرکشیده بودن . منم اول مبهوت موندم . چه هدیه ای بهتر از این برای نرگس مي تونست وجود داشته باشه ؟ کم کم همه به خودشون اومدن و دورش حلقه زدن . اما امیرمهدی فقط نرگس رو نگاه مي کرد و همچنان لبخند به لب داشت. دلم مي خواست دست رو دستش بذارم و حضورم رو براش اثبات کنم تا مسیر نگاهش ختم شه به چشمای من . تا برای بار سوم مغزش حضورم رو ثبت کنه . دلم اندکي آرامش مي خواست از نسیم نگاهش . اما دلم نیومد قطع کننده ی حرف های ناگفته بین چشماش با چشمای نرگس باشم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 اما دلم نیومد قطع کننده ی حرف های ناگفته بین چشماش با چشمای نرگس باشم. در لحظه عوض شد جای نگاه های ناباور با نگاه های به اشك نشسته از شادی . و البته لبخند های از ته دل. شادی روی شادی برای خونواده ی امیرمهدی رخ داده بود و اون ها به واقع استحقاقش رو داشتن. دستي دور کتفم پیچیده شد لب هایي کنار گوشم زمزمه کرد: _مرسي مارال جان . مرسي که این همه شادی رو تو یه روز بهم هدیه دادی. باورم نمیشه تو این سفر سه روزه انقدر اتفاق خوب پشت سر هم افتاده باشه . ممنونم باعث این همه حس خوب شدی! برگشتم و خیره شدم به چشمای پر اشك عمه. تو این خونواده حس بزرگ بودن و اهمیت داشتن به دست مي داد ، حس آدم بودن . *** مي گن کوه به کوه نمي رسه اما آدم به ادم مي رسه . من این مثل رو به خوبي حس کردم درست وقتي که بعد از عقد نرگس و اون همهمه ی خوشحال از لبخند امیرمهدی ، با باباجون و مامان طاهره و عمه راهي بیمارستان شدیم. شدت ذوق و شوق همه مون زیاد بود و یه حس خوب تو دلمون جوونه زده بود . هم اشك به چشم داشتیم و هم لبخند به لب . نمي دونستیم از خوشحالي گریه کنیم یا بخندیم! به واقع امیرمهدی هدیه ی زیبایي به خواهرش داد ، لبخندی که مي دونستم اندازه‌ی تموم دنیا برای نرگس ارزش داره. وارد بیمارستان شدیم و با خبر گرفتن از دکتر امیرمهدی ، کسي که به سمتش راهنمایي شدیم پورمند بود. من به کل فراموشش کرده بودم. انگار هیچوقت آدمي به اسم پورمند جفت پا نپریده بود وسط زندگیم . به صورت خنده داری از دیدنش تعجب کرده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌻 ⃟🔗 رو؎ِ‌دیـوارِ‌دِلَـم‌هَڪ‌شُـدِه‌‌بـٰا‌جُوهَـر‌ِاَشڪ، پِـسَـر‌ِفـٰاطِمِـه‌؏َـجِِل‌لِـوَلیِـڪَ‌الفَـرَج..!(:😔" الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ╽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌—————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا ⃣ 🌔بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📜 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
آقای خودم.mp3
3.06M
از
روی نی نگاه کن، سینه زنت رو ببین
مثل همیشه‌ارباب،
بازپای‌حرفام بشین - . - . - . [ پلی لیستِ روح !. ]
◖✨♥️◗ بدهـکـار داریـم میریـم هاااا. . . فڪـــر نکنیـم کــارۍ ڪردیــم):!!! ‹♥⇢#شب‌جمعہ‌حرمت‌آرزوسټ› ‹✨⇢#شبتــون‌ڪربـݪایــۍ›
نَشَـوَد صُبـح‌ اَگَـر عَـرض‌ِ اِرادَت‌ نَکُنَم؛ نـٰام‌ِ زیبـٰاےِ تـورا صُبـح‌ تِـلآوَت‌ نَکُنَم:))! ‹🍃⇢› ‹🖤⇢
📖 🦋 - [‌فَاذْكُرُونِي‌أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا‌لِي‌وَلَا‌تَكْفُرُونِ ] پس‌مرا‌یاد‌ڪنید‌تا‌شما‌را یاد‌ڪنم‌و‌مرا‌سپاس‌گزارید و‌ڪفران‌نعمت‌نڪنید. |
سوره‌بقـــره‌-آیه‌۱۵۲ 
| - 🌍 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
•‌📜🌿• دعــــاۍ‌هـــرروز‌مـــاہ‌صفــــــــر²⁵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🌻° - غِیـرشـما‌هیـچ‌ڪَـس‌دَرایـن‌عالَـم اَرزِش‌عِـشـق‌ُو‌اِنـتِـظـار‌نَـدارَد.....! - 🌼|↫ 🤍|↫ 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#هذا‌یوم‌الجمعہ°🌻° - غِیـرشـما‌هیـچ‌ڪَـس‌دَرایـن‌عالَـم اَرزِش‌عِـشـق‌ُو‌اِنـتِـظـار‌نَـدارَد.....!
روزی‌یڪے‌ازنیروهای‌شیطان‌ بہ‌اوگفت:فرمانده‌!چرا‌اینقدر‌خوشحالے؟ مگر‌گٔمراه‌ڪردن‌اینها‌چہ‌فایده‌ای‌دارد؟ شیطان‌جواب داد:اینها‌راڪہ‌غافل‌‌ڪنیم؛ امامشان‌دیرترمےآید! دوباره‌پرسید:آیا‌موفق‌بوده‌ایم؟ شیطان‌خنده‌ای‌ڪردوگفت:مگر‌صدای‌ گریہ‌ی‌امامشان‌را‌نمےشنوۍ . . .!!💔 (:
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
┅┄ ❥❥🌱
آنان‌ڪه به خــدا باور ندارند خودشان را بــاور ندارند🫂((: حالا بگو کدامین نعمت هاۍِ پروردگــار مهربان را انڪار میکنی؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹✨⇢
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
˚.#بکگراند 🌚» گوشیت‌ ُخوشگل‌ڪن‌رفیــق: )!☁️`💙
📒 میخواهم طوری زندگی کنم که از زندگی لــذت ببرم. اگر در کنارش موفقیتی هم حاصل شد، چه بهتر. ولی اگر نشد، لااقل خوب زندگی کرده‌ام و همین کافی است. من موفقيت را بخودی خود هدف نمی‌دانم. خیلی از مردم این را نمی‌فهمند. 📚 کتاب : مواجهه با مرگ ✍️ اثر :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 - 📍آبشار لوه: عروسِ طبیعت زیبا و فریبنده آبشار لوه، که به عروس آبشارهای ایران شهرت یافته، در دل جنگل‌های انبوه هیرکانی در استان گلستان واقع شده است. - 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد خـوش آمــدۍ.... ڪربلایی از نوع واقعیـش(:😭"
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
محمد خـوش آمــدۍ.... ڪربلایی از نوع واقعیـش(:😭"
- أنــاأحبك‌فۍحُزنۍ!- درمیـٰان‌ِ‌ تمام اندوھایم؛‌دوستت‌دارم آقای اباعبدالله ـ (:‌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهراب میگه: "به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می‌گذرد(: آنچنانی که فقط خاطره‌ها خواهد ماند لحظه‌ها عریانند به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...!! زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم... زندگی نیست بجز حرف محبت به كسی ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی!!.... °° ☺️
✨ ↻🗞🔗••| میدُونۍ استـٰادپَناهیـٰان‌میـگِه: گـیرِتـُوگنـٰاهـٰات‌نیـست! گـیرِتوکـٰارای‌ِخُوبـیه... کِـه‌انجـٰام‌میدی... ولۍنمیگۍ"خـدا‌یـٰابـه‌ِخاطـرِتـو"...!(: اِخـلاص‌یعـنی خـدایافقـَط‌تـُو‌ببـین‌حتـٰی‌مَلائِکه‌هَم‌نه!:)🧡 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
💔(: به‌قولِ‌فاضل‌نظری:
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
💔(: به‌قولِ‌فاضل‌نظری:
به‌دنبالِ‌خودم‌چون‌گردبادی‌خسته‌می‌گردم‌ولی‌ازخویش‌جزگردی‌به‌دامانی‌نمی‌بینم .
_ _ _ ___ - ✅ -📗 📖متــن‌ڪتـــاب: " کســی چــه می‌داند که در ســینه‌ام چه نهفته‌ام؟... فقط مــن می‌دانم و بت‌هایی کوچــک کــه - هنــگام نیاز مــن و ناز روزگار - ســر بــه آستانشــان می‌ســایم... و توقع برآورده‌شدن نیازم را «ندارم»... تا روزنی به دیوار ایمانم ننشیند. جــز بت‌هــای کوچکــم،درخــت «خرما»یــی نیــزدارم... کــه سال‌هاســت مهمان خاندان من است. او... نشــان «پیونــد»ی از درختــی کهنســال‌تر دارد... و مــرا بــه آن پیرمــرد آرام و سبزه‌رو، پیوند زده است. پیرمــرد چــه می‌دانســت کــه - در برهــوت این شــهر کبــود - مردی در مــرز جوانی و میانســالی... " ~^~^~^~^~^~^~^~^~^~^~^~ 📝مــعــــرفـــــی: 📖 رمان «گناه زیبایی» اثر نویسنده‌ٔ نام‌آشنا و پرکار اهل‌بیت، سید محمد سادات اخوی، داستانی است با محوریت دوران حضرت مجتبی علیه السلام و اتهامات و هجمه‌های ناروایی که در مورد حضرت بود. 🔸در این داستان جوانی راهش را گم می‌کند و در مسیر زندگی به خرما‌فروشی به نام میثم برخورد می‌کند و روزگاری را با او هم‌مسیر و هم‌کلام می‌شود. 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼