#قرارصبحگاهۍ📿
•••
#همراه_با_قرآن🕊
﴿سوره الکهف،صفحه۳۰۰﴾
54 - و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم، ولی انسان بیش از هر چیزی، جدال کننده است.
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
✔️السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
#اطلاعیه
▪️ مراسم آیینی مذهبی گلباران خورشید ویژه شهادت امام رضا(ع)
✔️شنبه ۲۵شهریورماه صبح شهادت امام رضا(ع) ساعت ۹ صبح
✔️همراه با اجرای نمایشنامه امام مهربانی به نویسندگی و کارگردانی ابوالفضل حکمت
🎤باکلام حجت الاسلام سید محمدعلی غروی
🎤بانوای کربلایی عبادصالحی
#شما_هم_دعوتید
✅وعده دیدار صبح شهادت امام رضا(ع)
☀️تشییع نمادین و گلباران پیکر مطهر امام رضا(ع)
🕌در جوار بارگاه ملکوتی خواهر گرامی ایشان
🕌امامزاده بی بی زینب(س)
🕌 آران و بیدگل - یزدل
🕌انصارالحسین (ع) یزدل
#هیات_انصار_الحسین_یزدل
#یا_أنیس_ٱلنفوس
#یا_امام_ٱلرئوف_أدرکنی
@Golbaran_khorshid
👇 کانال گلباران خورشید : 👇
https://eitaa.com/golbarankhorshid
#اطلاعیه
#مهدکودک_یارانکوچکحسین
🏴صلَّیاللهُعَلَیکَیَاعَلِيِّبْنِمُوسَىالرِّضا
✍مهدکودک یارانکوچکحسین(ع) ،در نظر دارند تا در شب شهادت آقا علی ابن موسی الرضا(ع) نیز با تهیه برنامه های متنوع ، شبی به یادماندنی را برا فرزندانتان رقم بزنند و میزبان نونهالان حسینی روستایمان باشند...
🔻رئوس برنامه ها به شهر زیر میباشد:
🔶 #نقاشی و رنگ آمیزی با موضوع امام رضا(ع)
🔹#قصهگویی و شعرخوانی داستان های قرآن و اهلبیت(ع)
🔶 #بازی و سرگرمی متناسب با سن کودکان
🏴 مکان برگزاری:
🔸 صحن امام حسن مجتبی (ع)
⏰ ساعت شروع : ۱۹:۰۰
#مهدکودکیارانکوچکحسین
#واحدفرهنگیمسجدجامع
#هیئتحضرتابالفضلالعباسع
#پایگاهمقاومتبسیجشهدایگمنام
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هذایومالجمعہ°🌻°
امام زمان(عج):برای تعجیل در ظهور من زیاد دعــا کنید که خود فَرَج و نجاٺ شما است🤍 -
یامهدۍ- 🌾|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ 🌼|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
متولد چه ماهی هستید؟ 🌿🌸
🌱فروردین: '1 تا صلوات'
✨اردیبهشت: '5 تا صلوات'
🌱خرداد: '7 تا صلوات'
✨تیر: '2 تا صلوات'
🌱مرداد: '9 تا صلوات'
✨شهریور: '8 تا صلوات'
🌱مهر: '11 تا صلوات'
✨آبان: '4 تا صلوات'
🌱آذر: '12 تا صلوات'
✨دی: '20 تا صلوات'
🌱بهمن: '3 تا صلوات'
✨اسفند: '15 تا صلوات'
هدیه کنید برای سلامتی امام زمان(عج)🙂
#امام_زمان🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍#راهنمایسعادت
🌸#قسمت77
لبخندی زدم و گفتم:
- نیلا هستم!
با ذوق گفت:
- چه اسم قشنگی داری خیلی بهت میاد مخصوصا به رنگ اون چشات!
لبخندی زدم و دیگه چیزی نگفتیم تا به خونشون رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و زهرا هم همراه من پیاده شد.
آقا مهدی به زهرا گفت:
- زهرا جان لطفاً برو وسایل منو از توی اتاق بیار چند روزی خونهی دوستم میمونم.
زهرا رفت و من هنوز همونجا وایساده بودم و با کمی این دست و اون دست کردن با شرم سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- اگه بخاطر من میخواید برید من همین الان از اینجا میرم از اولشم قصد نداشتم بمونم زهرا خیلی اصرار کرد.
همونطور که سرش پایین بود گفت:
- نه این چه حرفیه من فقط چند روزی خونهی دوستم میمونم تا شما اینجا راحت باشید و احساس غریبگی نکنید مهمان هم حبیب خداست!
گفتم:
- ممنونم و بازم عذرمیخوام که مزاحمتون شدم!
در همین حین زهرا اومد و کیفی رو به اقا مهدی داد و اونم خداحافظی کرد و رفت.
منو زهرا وارد خونشون شدیم خونشون دکور قشنگی داشت و کلا توی این خونه فضای معنوی و خاصی وجود داشت که باعث آرامش میشد.
به خودم اومدم که دیدم نه مادرش خونه هست و نه پدرش!
با تعجب گفتم:
- مامان و بابات کجا هستن؟
زهرا لبخند غمگینی زد و گفت:
- پدرم چند سالی هست که شهید شده مامانم الان حتما گلزار شهداست!
هرروز همین ساعت میره پیش بابام انگاری هنوزم باهم زندگی میکنن.
قشنگ نیست؟
باناراحتی گفتم:
- چرا خیلی قشنگه اما مطمئنم مامانت خیلی ناراحته نه؟
زهرا گفت:
- نه اصلا، راستش از صبر و بردباری مادرم تعجب میکنم وقتی خبر شهادت پدرم اومد مامانم نه اینکه ناراحت نباشه ها نه اما بیشتر واسه پدرم خوشحال بود که به آرزوش یعنی شهادت رسیده!
یکدفعه دیدم اشک توی چشای زهرا جمع شده، با ناراحتی گفتم:
- ببخشید حتما ناراحتت کردم نباید فضولی میکردم شرمنده!
سعی کرد لبخندی بزنه که اشکش جاری شد و گفت:
- دشمنت شرمنده عزیزم، نه چرا ناراحت بشم؟ فقط وقتی داشتم از بابام میگفتم دلم واسش تنگ شد.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- دیگه ناراحتی بسه بیا اتاقت رو نشونت بدم.
به اتاق اشاره کرد و گفت:
- اینجا اتاق منه اما تا وقتی اینجایی میتونی ازش استفاده کنی هرچی هم نیاز داشتی بهم بگو منم این چند روز رو توی اتاق مهدی میمونم.
رفت توی کمدش دست کرد و یه دست لباس بهم داد و گفت:
- میتونی از اینا استفاده کنی لباسات رو عوض کن و بیرون رفت.
مهربونیش منو یاد فاطمه انداخت اخ که چقدر دلم واسش تنگ شده بود اما نباید دیگه اونا رو ببینم که خاطرات گذشته برام زنده بشه!
خواستم مانتوم رو عوض کنم که متوجه شدم چیزی توی جیبمه!
با تعجب دست توی جیب مانتوم کردم و گوشیم رو درآوردم!
فکر میکردم اینم توی اون خونهی نحس جا گذاشتم اما خوشحالم که حداقل اینو جا نذاشتم.
گوشیمو روشن کردم و دیدم فاطمه و مامان و باباش صد بار تا الان بهم زنگ زدن و چون گوشیم روی سایلنت بوده متوجه نشدم!
مونده بودم زنگ فاطمه بزنم یا نه اما بالاخره زنگش زدم که با همون بوق اول گوشی رو جواب داد و با صدای بلندی گفت:
- معلومه کجا رفتی؟ نیلا با توهم کجایی؟
بهم بگو تا همین الان بیام دنبالت..!
میدونی چقدر نگرانت بودم؟ چیشد که با امیرعلی بهم زدین؟ حرف بزن دیگه یه چیزی بگو!
اشکم باز جاری شد و با بغض گفتم:
- فاطمه خواهشاً دیگه بهم زنگ نزن دیگه نمیخوام کسایی که باعث میشن به یاد گذشته بیوفتم رو ببینم!
میدونی؟ درکم میکنی؟
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍#راهنمایسعادت
🌸#قسمت78
اشکم باز جاری شد و با بغض گفتم:
- فاطمه خواهشاً دیگه بهم زنگ نزن دیگه نمیخوام کسایی که باعث میشن به یاد گذشته بیوفتم رو ببینم!
میدونی چی میگم؟ درکم میکنی؟
بخدا خسته شدم از این وضع هرروز یه ماجرای جدید برام پیش میاد که تصورش برام سخته و تا بخوام با اون کنار بیام بلافاصله یه اتفاق دیگه میوفتم واقعیتش دیگه خسته شدم نمیخوام به گذشتم نگاه کنم.
میدونم توی گذشته اشتباه هایی مرتکب شدم خیلی خوبم میدونم اما تا کی باید تاوان پس بدم؟ واقعاً دیگه بس نیست؟
ماجرای بهم خورد رابطمونم مطمئنم از خودِ امیرعلی پرسیدی پس الکی دوباره از من نپرس!
فاطمه باناراحتی گفت:
- تو الان کجایی؟ رفتم خونتون اما نبودی خب منم نگرانت شدم نیلا خودت خوب میدونی چقدر دوستت دارم پس خواهشاً برگرد.
اره همهی ماجرا رو از زبونش شنیدم یعنی مجبورش کردم همه چی رو بگه چون میدونستم خیلی همو دوست دارین و اونم بهم همه چیو گفت اما نیلا تو خیلی چیزا رو نمیدونی اون فقط بخاطر خودت ولت کرد نمیخواست آسیبی ببینی همش تقصیر بهروز بوده زنگ زده تهدید کرده!
عصبانی و ناراحت گفتم:
- چقدرم با جزئیات برات توضیح داده!
واقعاً نفهمید چقدر دوسش دارم که با من مشورت نکرد و خودش تصمیم گرفت؟
بخدا جسمم صدمهای میدید به اندازهی الان که روحم اسیب دیده ضربه نمیخوردم.
اما خداروشکر خوب موقعی شناختمش اگه واقعا منو میخواست به همین راحتی ولم نمیکرد حتی اگه تهدید شده بود.
فاطمه گفت:
- گوش کن، امیرعلی الان رفته سوریه..
نذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم:
- نه تو گوش کن، دیگه بهم زنگ نزن چون جوابت رو نمیدم!
امیرعلی هم میخوام فراموش کنم همنطور که اون فراموشم کرد و ولم کرد الانم برام مهم نیست کجاست!
هنوز دوستیمون سرجاشه ها اما دوری و دوستی باشه برای من بهتره!
خدانگهدار..!
گوشی رو قطع کردم و اشک میریختم.
دورغ گفتم که میتونم فراموشش کنم راستش وقتی گفت رفته سوریه نگرانش شدم که یه وقت بلایی سرش نیاد.
اما باید فراموشش میکردم چون دیگه قرار نبود ببینمش فقط امیدوارم زودتر بتونم اینکارو کنم.
صدای در اومد که یادم اومد من الان خونهی زهرا اینا هستم پس زود اشکم و پاک کردم و با صدایی که گرفته بود گفتم:
- بیا تو عزیزم!
زهرا اومد داخل و رو به روی من نشست و گفت:
- ببخشید اما صدات بلند بود مکالمتون رو شنیدم.
ببین من نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده و توی گذشته چه کارایی کردی و اصلا هم برام مهم نیستی چون الان که اینجایی معلومه دوست نداری گذشته رو مرور کنی و اینجایی تا آینده رو بسازی مطمئن باش توی این مسیر کمکت میکنم.
دیگه اشک نریز عزیزم چشای قشنگت رو اینجوری نابود میکنیا!
اشک ریختن برای چیزای بیهوده ارزش نداره خودتم اینو خوب میدونی پس دیگه اشک نریز و لباسات رو بپوش.
میون گریه هام لبخندی زدم و گفتم:
- تو منو یاد فاطمه میندازی تقریباً همینطوری باهم آشنا شدیم.
مثل خواهرم دوستش داشتم اما..
پرید وسط حرفم و گفت:
- یعنی الان دوستش نداری؟
گفتم:
- نه نه هنوزم مثل خواهرم دوستش دارم اما دیگه نمیتونم ببینمش چون خیلی از خاطرات گذشته برام زنده میشه و خب از الان دلم براش تنگ شده.
زهرا لبخندی زد و دستی روی سرم کشید و گفت:
- از کجا معلوم دیگه نبینیش؟ مطمئن باش باز همو میبینید چه دیر چه زود!
و اینم مطمئنم که به زودی گذشته رو فراموش میکنی و هر وقت دلت خواست بدون هیچ واسطه ای میتونی ببینیش.
بابت دلگرمی ای که بهم داد تشکر کردم.
از اتاق رفت بیرون و گفت:
- زود حاضر شو بریم مسجد امروز داداشم سخنرانی داره
حاضر شدم و رفتم بیرون و به زهرا گفتم:
- زهرا مامانت مشکلی نداره من اینجا بمونم؟
زهرا خندید و گفت:
- هنوز مامانم رو نشناختی که این سوالو میپرسی حالا توی مسجد میبینیش و بیشتر باهاش آشنا میشی.
آهانی گفتم و زهرا هم رفت که حاضر بشه.
چند دقیقه بعد باهم به سمت مسجد حرکت کردیم.
از خونشون تا مسجد راهی نبود و پیاده راحت میتونستیم بریم.
#ادامه_دارد
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
┤🌿 ! '
•
⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴
•شـَرمَنـدهامڪِہبـِینِدعـٰاهـاےشَخصـۍام
•؏ـَجِّللوَليِّكَالْفَرَجَتـوآخـریشـدِه…🥺⎝
🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°•
┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄
✨تعجیلدرظهوروسلامتیمـولا
#پنجصلوات🖐
🌾بهرسموفاۍهرشب بخوانیم
#دعایسلامتیوفـرجحضرٺ🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
jannat_alhosein313 (9).mp3
9.35M
رویـــامــهبشـــمتوصحـنـټ
منخـــــادمافتخـارے((:🖤
• 𝄞 •
🎧↜#مــداحــۍ
✨↜#امــامرضـــــا
🎙↜#محمدحسینمهدیپناه
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
#همراه_با_قرآن🕊
﴿سوره کهف،صفحه۳۰۱﴾
62 - پس چون که از آن مکان بگذشتند موسی به شاگردش گفت: چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم.
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
دوباره دل ز کمندگناه می گیرم
درآسمان خراسان پناه می گیرم
نگاه لطف شمابرهمه نمایان است
که سهم خودراازاین نگاه می گیرم🥺💔
#امـامرضاےِمن🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🏴معجزه استغفار
✍شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».
حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:
«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.
📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#پندانه
✍ هم دلت پاک باشه هم عملت
🔻ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ میگن:
ﺩﻟﺖ که ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. نماز هم نخوندی نخون. روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره. فقط سعی کن دلت پاک باشه!
🔻ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ:
ﺁنکس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ، میگفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ».
🔻ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﮔﻔﺘﻪ:
«ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ»
🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشه.
💢اگه ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭو ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭو ﺑﮑﺎﺭﯼ، ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭو ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎشه.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«✨💔»
امامرضاعلیهالسلامفرمودند:
هیچیکازدوستانمنکهعارفبهحقومقام
منباشدزیارتمنکندمگراینکهدرروزقیامت
شفاعتشکنم🌱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📜عیوناخبارالرضا:۱۶/۲۵۸/۲
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچـۍکهدارمروامــامرضـابهمداد♥️.
#گروهفرهنگۍگلنرگس ³¹³
میگن امام رضا یجورِ خاصی
رئوفِ که،مثل ااز هر جای عالم که
صداش کنی همون لحظه نگات میکنه
میگهجانم ..((:♥️
آقا جانم نگاهی هم حواله ما کن
که نامت زمزمه لبهایمان هست
#امام_رضا[🖤🥀]
#اطلاعیه
✨قالَ"رَسولُ الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه":
فرزنــدان خـود را به کسب سـه خصلت تـربيت كنــيد: ¹دوستۍ پيامبرتان و ²دوستۍ خاندانش و ³قرائــټ قــرآن.
✨قالَ"امام حَسَنِ المُجتَبۍ عَلَیهِ السَّلام":
اِنَّ هَذَا القُرآنَ فِیهِ مَصابِیحُ النُّورِ وَ شِفَاءُ الصُّدور
در این قرآن، چراغ هاے روشنایۍ و درمان درد های درونۍ است.
باعرض سلام و احترام
✍#کانونبانوانحاجسیداحمدخمینی در نظر دارد دوره ۸ ماهه آموزش روخوانے تخصصۍ قرآن کریم را در فواصل پاییز، زمستان و بهار ویژه مقاطع تحصیلۍ دبستان و دوره اول متوسطه برگزار کند.
🔶مقطع تحصیلۍ دبستان:
🔸|پایه|↫چهارم، پنجم و ششم
🔷مقطع تحصیلۍ دوره اول متوسطه:
🔹|پایه|↫هفتم
🗓بازه زمانۍ برگزارۍ:
|شروع|↫هفته دوم مهر ماه سال ۱۴۰۲
|پایان|↫هفته آخر اردیبهشت ماه سال۱۴۰۳
مربۍ:
سرکار خانم اسدے
💳حق عضویت دوره هشت ماهه:
۱۵۰،۰۰۰ تومان
✅مهلت ثبت نام:
یکشنبه ۱۴۰۲/۶/۲۶ الی جمعه ۱۴۰۲/۷/۷
جهت ثبت نام به آیدے زیر مراجعه فرمائید:
@Fzgh6771
#کانونفرهنگیقرآنیبانوانحاجسیداحمدخمینی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#موارد_واجب_شدن_سجده_سهو
❓چه اتفاقی باید توی نماز بیفته تا سجده سهو بعد از نماز واجب بشه؟ 🧐
📚 همه مراجع: این اتفاقها👇
1️⃣ بین نماز، سهواً و ناخواسته حرف بزنیم.🤭
2️⃣ یک سجده رو کلاً فراموش کنیم.😐
3️⃣ در نماز چهار رکعتی، بعد از سجده دوم شک کنیم که چهار رکعت خوندیم یا پنج رکعت.🤔
4️⃣ جایی مثل رکعت اول که نباید سلام نماز رو بخونیم، ناخواسته سلام بدیم.🤫
5️⃣ تشهد رو کلاً فراموش کنیم.🙄
6⃣ و...
⭕️ نکته: بعضی از مراجع در مورد بعضی از این موارد یه نکاتی دارن؛ مثلاً ممکنه گفته باشن «بنابر احتیاط واجب، این مورد سجده سهو داره» یا ممکنه یکیدو مورد اضافه داشته باشن. دقیقش رو میتونین توی رساله مرجعتون ببینین.✌️
🔺 پرسمان احکام.
#حکم_۶۳
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#کجا_تیمم_واجبه
❓سلام حاجآقا. میخواستم بدونم که تیمم کجاها واجب میشه؟
سلام برادر، عرضم به خدمتت که... هفت مورده که اگه اتفاق بیفته، تیمم واجب میشه:
1️⃣ آب نیست.
2️⃣ آب هست، اما مال ما نیست.
3️⃣ آب هست، اما استفاده ازش برای ما ضرر داره.
4️⃣ آب هست، اما کمه و اگه برای وضو یا غسل مصرفش کنیم، خودمون یا دیگران از تشنگی هلاک یا مریض میشیم یا به سختی زیاد میافتیم.
5️⃣ آب هست، اما چون بدن یا لباسمون نجسه، باید برای پاککردن اونها مصرفش کنیم.
6️⃣ تهیه یا استفاده از آب خیلی برامون سخته.
7️⃣ وقت نماز تنگ شده، جوری که اگه بخوایم وضو بگیریم، کل نماز یا بخشی از اون، خارج از وقت خونده میشه.
🔺 توضیحالمسائل مراجع، م۶۶۶ تا ۶۶۸ و ۶۴۸.
#حکم_۶۴
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانباکسـۍکهدوسـشدارےزودمیگذره🥲🖤 .
#الوداعمــاهحســــین!(:
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
˼༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
ولی انگار دیروز بود روز شماری میکردیم برا محرمت حسین جـااانم:)🥺
با اجازه مادر سادات
رخت عزای پسرش را نه از جان
بلکه از تن در میآوریم و میگوییم :
ای حسین (ع)
داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...💔😢
حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی
و شادمانیِ اهل بيت(ع) را تبریک عرض مینماییم 🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را نه از جان بلکه از تن در میآوریم و میگوییم : ای حسین (ع) د
حسین جان کم مارو به زیادِ خودت ببخش💔
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
حسین جان کم مارو به زیادِ خودت ببخش💔
نه اینکه این ۶۰ شب
ما برای زخمات کل سالم گریه کنیم کمه...😔