eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
226 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم ،دلمان به خدا گرم است😍، صبح را با نام و یادش آغاز می‌کنیم، بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌻🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ❣﷽❣ اعمال روز ۱۷ ماه ربيع الاول(سه شنبه) بنا بر مشهور بین علماى امامیّه، روز ولادت با سعادت حضرت خاتم انبیا محمّد بن عبد الله صلّى الله و علیه و آله وامام جعفر صادق علیه السلام میباشد در هر صورت این روز، روز بسیار شریفى است 🔻و براى آن چند عمل وارد است: 🔹اوّل: غسل. به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل. 🔸دوم: روزه گرفتن که براى آن فضیلت بسیارى است، و روایت شده هرکه این روز را، روزه بدارد، خدا ثواب روزه یک سال را براى او بنویسد، و این روز، یکى از چهار روزى است، که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است. 🔹سوّم: زیارت حضرت رسول صلّى الله و علیه و آله از نزدیک و دور. 🔸چهارم: زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام به‌‌ همان زیارتى که حضرت صادق علیه السّلام‏ زیارت کرده، و به محمّد بن مسلم تعلیم دادند، و در باب زیارات ان شاء الله خواهد آمد. 🔹پنجم: هنگامى‏که روز بالا آمد، دو رکعت نماز بجا آورد که در هر رکعت، پس از سوره حمد ده مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره توحید بخواند. 🔸ششم: لازم است‏ مسلمانان این روز را بزرگ بدارند، و تصدّق و خیرات بنمایند، و مؤمنان را مسرور کنند، و به زیارت مشاهد مشرّفه روند. 📚مفاتیح‌الجنان -اعمال ماه ربیع‌الاول التماس دعا ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
روز عیدی یه هدیه ی خاص براتون داریم😊 ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید❤️ پاکت 1️⃣ پاکت 2⃣ پاکت 3⃣ پاکت 4⃣ پاکت 5⃣ پاکت 6⃣ پاکت 7⃣ پاکت 8⃣ پاکت 9⃣ پاکت 0⃣1⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️  ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
نامَش سُتوده است سِتایش بر او... مُحَمَّـــــدﷺ✨💚 📽محمد رسول الله #میلاد_پیامبر_اکرم ﷺ🌺 ༺🦋 ¦⇢@dok
{
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ}
(ای پیامبر) تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.🍃🌸 ✨سوره انبیاء | آیه ۱۰۷
63f87ab679c43920d90cb3c3.mp3
6.43M
یـــــار‌اومده؛دلـــــدار‌اومده:))♥ گــل‌بریزید‌احمد‌مختــار‌اومده🌺 • 𝄞 • 🎧↜ ✨↜ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 🎊 ✍به مناسبت پایان و "اختتامیه کلاس های تابستانه قرآنی ویژه مقاطع ابتدایی" جشنی همراه با اهدای جوایز در مجتمع فرهنگی ورزشی بانوان برگزار گردید. 🗓مورخ دوشنبه؛ ۱۰مهر ماه ۱۴۰۲ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
کلام ناب ؛ امام صادق(ع) فرمودند: بهترین راحتی و آسودگی بی توقعی از مردم است. ﴿کافی/ج۸/ص۲۴۳﴾📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و اگر من با شخص دیگه اي هم همین ها رو تجربه می‌کردم مطمئناً دنبال دلیل دیگه اي براي انتخاب شریک زندگیم می گشتم . من_پویا اصرار نکن دیگه .خسته‌ام. درضمن سر و وضعم اصلا برای دور دور مناسب نیست. چشماش رو با دلخوري به چشمام دوخت . پویا – نکن پرنسس . چرا انقدر سخت میگیری. لبخند سر خوشی زدم . من – باشه براي یه وقت بهتر . تو صندلیش درست نشست و جدي شد . پویا – هفته ي دیگه مهمونی سمیراست . کارهات رو بکن که بهونه نداشته باشی. لبخند نیمه نصفه اي زدم . با فکر مهمونی سمیرا فکري از ذهنم گذشت . چه خوب می شد یه حرکت عاشقانه داشته باشیم و بعد هم من جواب مثبتم رو همون لحظه بهش بدم . عالی بود . با این فکر لبخندي رو لبم نشست . غافلگیري خوبی بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با این فکر لبخندی رو لبم نشست. غافلگیری خوبی بود. از روز قبل که پاتختی بود و همه خونه ي ما جمع بودن تصمیم گرفتم قبل از دادن جواب مثبتم به پویا یه سفربرم . یه سفر مجردي . در اصل آخرین سفري که هر کاري دلم می خواد توش انجام بدم و نیاز نباشه برنامه هام روبا کسی هماهنگ کنم . ولی قبلش باید با مامان حرف می زدم و ازش اجازه می گرفتم . می دونستم به راحتی راضی نمی شه . هر چند خونواده ي راحتی داشتیم و یه سري آزادي هایی بهمون داده می شد ، ولی در اصل یه سري از این آزادي ها همراه بود با محدودیت هاي خاص . بعد از شستن دست و صورتم براي خوردن صبحانه وارد آشپزخونه شدم . مامان در حال مرتب کردن کابینت ها بود . به خاطر پاتختی همه ي ظرف ها و پیش دستیاش رو بیرون آورده بود . و حالا داشت به ترتیب اون ها رو دسته بندي می کرد و می ذاشت سر جاشون . " سالم " بلندي کردم و رفتم سمت کتري و قوري روي گاز . مامان همونجور که سرش تو کابینت بود جواب سالمم رو داد . براي خودم چاي ریختم و گذاشتم روي میز . نشستم روي صندلی و ظرف پر از شیرینی رو میز رو کشیدم جلوم . شیرینی هاي باقی مونده ازعروسی بود 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┤🌿 ! ' • ⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴ •شـَرمَنـده‌ام‌ڪِہ‌بـِینِ‌دعـٰاهـاےشَخصـۍام •؏ـَجِّل‌لوَليِّكَ‌الْفَرَجَ‌تـو‌آخـری‌شـدِه…🥺⎝‌ 🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°• ‌┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄ ✨تعجیل‌درظهور‌و‌سلامتی‌مـولا 🖐 🌾به‌ر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سم‌وفاۍهرشب بخوانیم 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم ،دلمان به خدا گرم است😍، صبح را با نام و یادش آغاز می‌کنیم، بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌻🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟ اصلا انگ دلگیری به پاییزنمیچسبد🍁🍂 فصل انار😍 فصل نارنگی😋 فصل رنگ های قرمز 🍎و نارنجی🍊 فصل بادهای باموقع🌪 و بی موقع🌬 که میپیچد لای موهایت🧣 و عطرش مرا مست میکند😌 فصل قدم زدن زیر باران🌧☔️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
_
بعضی وقتام باید بزنی پشت خودت و ‌به خودت خسته نباشید بگی ! بابت همه روزایی که کنار خودت بودی و هیچوقت کم نیاوردی :)♥️. | 🥤 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
اتفاقا معذرت خواهی رو یاد بگیرید ، ابراز تأسف و پشیمونی رو یاد بگیرید ، وقتی اشتباهی میکنید وظیفتونه واضح و صریح بگید منو ببخش و سعی به جبران داشته باشید ، نه اینکه با غرور کاذب بگین من منظوری نداشتم تو بد برداشت کردی ":) یاد بگیرید از خودتون خاطرات خوب تو ذهن اطرافیانتون بسازید .. اگه اشتباهیم ناخواسته اتفاق افتاد بابتش عذرخواهی کنید"😊 📓 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
حرکت زیبای دومینو حیرت انگیزه🎲 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«📃📌» وقتی یه دلیل پیدا کنی, هر کاری و می‌تونی انجام بدی....🙂 برشی از برنامه کتاب باز «مجتبی شکوری» ✅ 👌 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 شیرینی های باقی مونده از عروسی بود مامان بلند شد ایستاد و نگاهی بهم انداخت . مامان – یه وقت کمک نکنیا ! سري تکون دادم . من – چاییم رو بخورم میام کمک . مامان آهی کشید و دوباره نشست و سرگرم کارش شد . نگاهش کردم . من – چرا آه می کشی ؟ نگو دلت براي پسرت تنگ شده . مامان برگشت به سمتم و من برق اشک و لبخند همراه با لرزش لبهاش رو دیدم . لبخندي زدم و بلند شدم رفتم طرفش . بغلش کردم . من – اخی ! بغض نکن مامانی . سرش رو روي سینه م گذاشت . مامان – مادر نیستی که بفهمی چه حالیم . هم خوشحالم که رفتن سر زندگیشون . هم اینکه دلم براش تنگمی شه . شروع کردم به مالیدن شونه هاش 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 وقت مناسبی بود . هم براي گفتن تصمیمی که گرفتم و هم برنامه ي مسافرتم . از طرفی فکر مامان رو میتونستم از مهرداد و دلتنگی دور کنم . لبخند دندون نمایی زدم و با شوق گفتم . من – می خوام به پویا جواب مثبت بدم . مامان صاف نشست و خیلی جدي پرسید . مامان – مطمئنی ؟ فکرات رو کردي ؟ با همون لبخند سرم رو به علامت مثبت بالا پایین کردم . ابرویی باال انداخت و بلند شد . منم ایستادم و نگاهش کردم .سرش رو کمی کج کرد . مامان – خوب پس باید به بابات بگم . بعد هم متفکر زیر لب گفت . مامان – انگار یه عروسی دیگه در پیش داریم . می دونستم نگرانه . هنوز خستگی عروسی مهرداد از تنمون در نیومده باید براي یه عروسی دیگه خودمون رواماده می کردیم که از قضا من عروسش بودم . واقعا خرید براي من اعصاب فولادی میخواست . هم دیر پسند بودم و هم سخت پسند . و این براي خریدعروسی فاجعه بود . دستی زدم به پشتش . 💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad