بدوناینکهخودتبدونی...
برایتودرحالاستغفاره
آره؛ #امام_زمان موناینجوریه .. :)
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻
◖🥀💔◗
مـهـدۍجــانــم...
بِ مـــادرے ڪه هنــوز در انتظـــار توسـت،بیــا!🥺✨
‹ 🥀⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ ›
‹ 💔⇢ #سہشنبہهاےجمکرانۍ ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" راه تقرب به امام زمان عج "✨
#امام_زمان🌼
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه برگــردے مرهـم دلها...❤️🩹
اےعـــزادارکــوچـہۍغـــمهـــا(:🥺
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
میشه برگــردے مرهـم دلها...❤️🩹 اےعـــزادارکــوچـہۍغـــمهـــا(:🥺
" مُفَرّجُ الکَرب "
از لقب هاے مولاست؛
به معنای رفعکنندهی غم و اندوه💚
_و خــــدا میداند با کسۍ جز شما و بچه هایت؛
حریف غم هایمان نشدیم...💔
مهدۍ فاطمـہ!
با ظهورتان منت بر سرمان بگذارید تا غم هاے عمیق دلمان زدوده شود!
🌸نثار امام زمان عج،سلامت و تعجیل در امر فرجشان صلوات🌸
#امام_زمان (عجل الله)
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
از صبح روز مبعث ، خاله و مامان مشغول درست کردن شله زرد و کاچی بودن .
من و رضوان هم گوشت عدس پلو رو درست کردیم .
قرار بود عدس پلو رو تو ظرفاي یه بار مصرف بکشیم که مهمونا با خودشون ببرن .
پنیرها رو با قالب به شکل گل و ستاره و قلب قالب زدم .
رضوان تربچه هاي سبزي رو تزیین می کرد و روي سبزي ها می ذاشت .
خاله ي کوچیکم و عمه م هم نون ها رو بسته بندي می کردن .
همه در تکاپو بودن تا این نذر مامان به بهترین شکل ممکن برگزار بشه .
ساعت حول و حوش چهار و نیم بود که مهمونا اومدن . آخرین
گروه هم خانوم درستکار و نرگس بودن .
که اصلا نفهمیدم با کی اومدن .
با شربت از مهمونا پذیرایی کردیم .
وسطاي خرداد بود و هوا گرم شده بود .
خانوم مداح شروع کرد به خوندن .
مدت ها بود تو همچین مجالسی
نبودم .
قبل از دیدن امیرمهدي حوصله ي این چیزا رو نداشتم .
دوست نداشتم جایی برم که توش گریه و دعا حرف اول رو می زد
. ولی حالا دلم بدجور به این سفره ي نذري و دعاهایی که خونده می شد ، گره خورده بود .
وقتی دعاي توسل شروع شد و تو هر قسمت خانوم مداح خدا رو قسم می داد به یکی از ائمه ؛ خیلی اتفاقی وبی صدا دلم شکست و
اشک چشمام رو تار کرد .
چهارده معصومی که چیز زیادي ازشون نمی دونستم شدن سرچشمه ي قسم من .
خدا رو به چهارده معصومش قسم دادم .
که امیرمهدي همونی باشه که فکر می کنم و ما رو قسمت هم کنه .
اولین بار بود تو همچین مجلسی گریه کردم و خدا رو قسم دادم .
اولین بار بود که نیت کردم و یکی از آجیل ها رو برداشتم .
امیرمهدي با من چه کرده بود ؟
یا بهتر بگم ... خداي امیرمهدي با
من چه کرد ! ..........
مهمونا یکی یکی خداحافظی می کردن و می رفتن .
تو دست هر کس یه کیسه پر از میوه و شیرینی بود و ظرفاي غذا .
همه چیز خیلی عالی پیش رفت .
همونطور که دوست داشتم .
همه از تزیین سفره و غذاها که کار من بود
حسابی تعریف می کردن و این باعث خوشحالیم بود .
چشمام از گریه باز نمی شد.
💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
حسابی تعریف می کردن و این باعث خوشحالیم بود .
چشمام از گریه باز نمی شد .
طوري که هر کی براي خداحافظی
میومد طرفم با گفتن " مطمئن باش تو امشب هر چی خواستی رو از خدا گرفتی " بهم امیدواري می داد .
و لبم رو به خنده باز می کرد .
آخ که چقدر شیرین بود حتی رویاي رسیدن به امیرمهدي .
خاله هام مونده بودن .
خاله کوچیکم منتظر تاکسی تلفنی بود که
زود رفت .
خاله بزرگم ، سرور ، که هم محله
اي امیرمهدي بود هم منتظر پسرش کامران . شب خونه ي مادرشوهرش دعوت داشتن و قرار بود از خونه ي ما یه راست بره اونجا .
از خانوم درستکار هم عذرخواهی کرد که
نمی تونه برسونتشون.
تقریبا همه رفته بودن که خانوم درستکار اومد سمت مامان و رو بهش گفت .
درستکار – ببخشید خانوم صداقت پیشه . ممکنه یه تاکسی تلفنی هم براي ما بگیرین ؟
با شرمندگی اضافه کرد .
درستکار – قرار بود حاج آقا بیان دنبالمون ولی مثل اینکه ماشینشون خراب شده .
امیرمهدي هم رفته کمکشون
مامان لبخندي زد .
مامان – حالا چه عجله ایه ؟
تشریف داشته باشین شاید ماشین
درست شد و خودشون اومدن دنبالتون !
درستکار – نه دیگه .
درست نیست .
رفع زحمت می کنیم .
مامان نیم نگاهی بهم انداخت که حس کردم به معنی تو هم تعارف
کن بود .
براي همین رفتم جلو .
من – این چه حرفیه .
تشریف داشته باشین .
خوشحال می شیم .
خانوم درستکار انگار تو معذورات مونده باشه رو به مامان گفت .
درستکار – آقاي صداقت پیشه می خوان بیان خونه .
ما اینجا باشیم ایشون معذب می شن .
مامان باز هم لبخندي زد .
مامان – نگران نباشین .
ایشون خونه ي مادرشون هستن .
مادرشوهرم چند سالیه نمی تونن جایی برن. مریضن. همیشه ما می ریم دیدنشون .
الانم مادر و پسر پیش هم هستن .
احتمالا فقط بیاد که براي مادرش غذا ببره .
داخل نمیاد .
شما راحت باشین .
از مامان اصرار بود و از خانوم درستکار انکار . که عاقبت مامان موفق شد و قرار شد اونا یک ساعتی بمونن و اگر آقاي درستکار نتونست بیاد ، براشون تاکسی تلفنی بگیریم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad