eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
230 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
64 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 از صبح روز مبعث ، خاله و مامان مشغول درست کردن شله زرد و کاچی بودن . من و رضوان هم گوشت عدس پلو رو درست کردیم . قرار بود عدس پلو رو تو ظرفاي یه بار مصرف بکشیم که مهمونا با خودشون ببرن . پنیرها رو با قالب به شکل گل و ستاره و قلب قالب زدم . رضوان تربچه هاي سبزي رو تزیین می کرد و روي سبزي ها می ذاشت . خاله ي کوچیکم و عمه م هم نون ها رو بسته بندي می کردن . همه در تکاپو بودن تا این نذر مامان به بهترین شکل ممکن برگزار بشه . ساعت حول و حوش چهار و نیم بود که مهمونا اومدن . آخرین گروه هم خانوم درستکار و نرگس بودن . که اصلا نفهمیدم با کی اومدن . با شربت از مهمونا پذیرایی کردیم . وسطاي خرداد بود و هوا گرم شده بود . خانوم مداح شروع کرد به خوندن . مدت ها بود تو همچین مجالسی نبودم . قبل از دیدن امیرمهدي حوصله ي این چیزا رو نداشتم . دوست نداشتم جایی برم که توش گریه و دعا حرف اول رو می زد . ولی حالا دلم بدجور به این سفره ي نذري و دعاهایی که خونده می شد ، گره خورده بود . وقتی دعاي توسل شروع شد و تو هر قسمت خانوم مداح خدا رو قسم می داد به یکی از ائمه ؛ خیلی اتفاقی وبی صدا دلم شکست و اشک چشمام رو تار کرد . چهارده معصومی که چیز زیادي ازشون نمی دونستم شدن سرچشمه ي قسم من . خدا رو به چهارده معصومش قسم دادم . که امیرمهدي همونی باشه که فکر می کنم و ما رو قسمت هم کنه . اولین بار بود تو همچین مجلسی گریه کردم و خدا رو قسم دادم . اولین بار بود که نیت کردم و یکی از آجیل ها رو برداشتم . امیرمهدي با من چه کرده بود ؟ یا بهتر بگم ... خداي امیرمهدي با من چه کرد ! .......... مهمونا یکی یکی خداحافظی می کردن و می رفتن . تو دست هر کس یه کیسه پر از میوه و شیرینی بود و ظرفاي غذا . همه چیز خیلی عالی پیش رفت . همونطور که دوست داشتم . همه از تزیین سفره و غذاها که کار من بود حسابی تعریف می کردن و این باعث خوشحالیم بود . چشمام از گریه باز نمی شد. 💚🤍💚🤍💚🤍 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني. به یاد اوردم چطور دنبال امیرمهدی مي گشتم و چطور در عین نا امیدی از جایي که فكر نميکردم بهم کمك رسوند. من اون روزا با این دید خدا رو شكر نكرده بودم . دوباره به سجده رفتم: _خدایاازت ممنونم که برام معجزه کردی . ببخش که حواسم به این معجزه ها نبود.ببخش که یادم نبود اونجور که شایسته ست ازت تشكر کنم. انقدر خوندم و بابت هر چیزی که یادم مي‌افتاد خدا روشکر کردم که یادم نمي اومد چندبار سجده شكر به جا آوردم. لبخند های پر مهر نرگس و مائده اما تمومي نداشت. اصلا ً نفهمیدم چطور ازشون خداحافظي کردم و به خونه برگشتم . من بودم و دنیای جدیدم . اصلا ً یه دعا چطور تونست به این راحتي در من تغییر ایجاد کنه ؟ غیر از این نبود که خودم خواستم بابت هرچي که مي خوندم درست فكر کنم . شاید اگر اون روزها هم درست فكر مي کردم زودتر این دنیای جدید و زیبا رو ميدیدم! *** خان عمو اخم کرده در حال قدم زدن بود. من و باباجون چشم دوخته بودیم بهش و منتظر بودیم حرفي بزنه. سرش رو چند باری به نشونه ی کلافه بودن تكون داد. یه دفعه ای رو کرد به من . با اخم و کمي تند گفت: _الان یادتون افتاده ؟ نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم: اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادم‌نمي افتاد چه نذری کرده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚