eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
62 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 حین خوردن حواسم به همه بود و هیچکس حواسش به ما نبود ، البته باز هم غیر از زن عموش و ملیکایی که گه گاهی پر حرص نگاهمون می کرد . سعی کردم به روي خودم نیارم . خوبه که بین ملیکا و امیرمهدي چیزي نبود وگرنه حتماً خونم رو می ریخت . تازه تو دلم به پویا حق دادم که بخواد به هر طریقی بین ما رو به هم بزنه ، که اون ، من رو نامزد رسمی خودش می دونست . صداي زن عموش باعث شد نگاهش کنیم . - حالا عروسی کی هست ؟ تعجب کردم . منظورش کدوم عروسی بود ؟ نرگس ؟ اون که گفته بودن اخر شهریوره ! اما نگاهش به سمت من و امیرمهدي جوري بود که انگار میخواست مچمون رو بگیره ! چی تو فکرش بود رونمی فهمیدم ! طاهره خانوم جوابش رو داد . طاهره خانوم – کاراي خونه که تموم شه قرار بله برون می ذاریم. دو روز قبلش خبرتون می کنم به امید خدا . پس منظورش ما بودیم . با ابروهاي بالا رفته نگاه از بالا به پایین به من انداخت و دوباره مشغول خوردن شد . با صداي آقاي درستکار دست از نگاه کردنش برداشتم . - بابا جان اون دوغ رو به من می دي ؟ من رو مخاطب قرار داده بود . دوغ جلوي من بود . دست بردم و دوغ رو برداشتم و محض احترام دو دستی تحویلش دادم . من – بفرمایید . لبخندي زد . - دستت درد نکنه بابا جان . در دوغ رو باز کرد و لیوانی برداشت . وقتی لیوان پر شد گرفت طرف من . _اولین لیوان رو براي خودت ریختم بابا جان . با لبخند قدردانی لیوان رو گرفتم و " تشکر " کردم . این " بابا جان " گفتن ها و این اولین لیوان نشون دهنده ي به رسمیت شناختن من از طرف پدر امیرمهدي بود . خیلی زود دست از غذا کشیدم . بعد از اون همه روزه گرفتن و افطار و سحري که غذا از گلوم پایین نمیرفت ، کم غذا شده بودم . رو به طاهره خانوم و آقاي درستکار " دست شما درد نکنه " اي گفتم . که با اخم طاهره خانوم مواجه شدم . طاهره خانوم – تو که چیزي نخوردي مادر ؟ من – اتفاقاً زیادم خوردم ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – اتفاقاً زیادم خوردم ! طاهره خانوم – تا نخوري نمی ذارم از سر سفره بلند شی . از صبح کلی کار کردي . جون تو تنت نمونده . امیرمهدي سرش رو آورد کنار گوشم . امیرمهدي – بخور . این یه ماهه خیلی ضعیف شدي . سرم رو به طرفش چرخوندم . من – سیر شدم . لب زد . امیرمهدی – چندتا قاشق دیگه بخور . نتونستم باهاش مخالفت کنم . دوباره مشغول شدم . هواي معطر از نفس هاي امیرمهدي ، اشتهام رو باز کرد . سفره رو که جمع کردیم ، همه برگشتن سر کار . مردا رفتن تو اشپزخونه براي وصل کردن شیر گاز اجاق گاز و شیر آب ماشین لباسشویی و ظرفشویی . نیم ساعت نشده کارشون تموم شد و خونواده ي خان عمو عزم رفتن کردن . هنوز اخماي خان عمو باز نشده بود . انگار یه جرثقیل نیاز بود تا هر لنگه ي ابروش رو برداره و بذاره عقب تر امیرمهدي تا جلوي در حیاط ، عموش رو بدرقه کرد و حین رفتن با هم حرف هم زدن . می دونستم موضوع حرفشون باید انتخاب من به عنوان همسر امیرمهدي باشه . مهرداد اومد طرفم . مهرداد – آماده اي بریم ؟ ما شب خونه ي مامان باباي رضوان دعوتیم . باید هم یه مقدار استراحت کنیم و دوش بگیریم . سري تکون دادم . من – آماده م . صبر کن امیرمهدي بیاد بهش بگم . کمی اخم کرد . مهرداد – بعدا توضیح میدی که چ اتفاقی امروز افتاد دیگه؟ نگاهش کردم . شماتت بار حرف زد . یعنی باید قبلش می گفتم بهشون . و این لحن یعنی دلخوري . سري به معناي " آره " تکون دادم . امیرمهدي که برگشت ، رفتم طرفش . رو به روش ایستادم و گفتم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇 🍃 - «هُوَالَّذِۍأَنْزَلَ‌السَّکِینَہ‌َفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛» خداوند قلب‌ها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🤍“ - 🌸✨ ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
🌷امام علـۍ "عليه السلام" گنج هاى پر سود در خلوتِ عبادت خداست. 📗غررالحكم حدیث۶۵‌۰۴ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه کار آیدت ز گُل طَبَقی از گلستانِ من بِبر وَرقی گُل همین پنج روز و شِش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد ‌ 🌸 یڪم اردیبـہـشت مــــاه روز بزرگداشت شاعر و نویسنده پارسی گوی ایرانی بر عاشقان علم و ادب مبارڪ 🌺 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba