10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عجیب و باونکردنی؛ سرویس مدرسه در چین 😳
#شگفتیهایجهان🪐
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_یکم
حین خوردن حواسم به همه بود و هیچکس حواسش به ما نبود ،
البته باز هم غیر از زن عموش و ملیکایی که گه گاهی پر حرص نگاهمون می کرد .
سعی کردم به روي خودم نیارم .
خوبه که بین ملیکا و امیرمهدي
چیزي نبود وگرنه حتماً خونم رو می ریخت .
تازه تو دلم به پویا حق دادم که بخواد به هر طریقی بین ما رو به هم بزنه ، که اون ، من رو نامزد رسمی خودش می دونست .
صداي زن عموش باعث شد نگاهش کنیم .
- حالا عروسی کی هست ؟
تعجب کردم .
منظورش کدوم عروسی بود ؟
نرگس ؟
اون که گفته بودن اخر شهریوره !
اما نگاهش به سمت من و امیرمهدي جوري بود که انگار میخواست مچمون رو بگیره !
چی تو فکرش بود رونمی فهمیدم !
طاهره خانوم جوابش رو داد .
طاهره خانوم – کاراي خونه که تموم شه قرار بله برون می ذاریم.
دو روز قبلش خبرتون می کنم به امید خدا .
پس منظورش ما بودیم .
با ابروهاي بالا رفته نگاه از بالا به پایین
به من انداخت و دوباره مشغول خوردن شد .
با صداي آقاي درستکار دست از نگاه کردنش برداشتم .
- بابا جان اون دوغ رو به من می دي ؟
من رو مخاطب قرار داده بود .
دوغ جلوي من بود .
دست بردم و دوغ رو برداشتم و محض احترام دو دستی تحویلش دادم .
من – بفرمایید .
لبخندي زد .
- دستت درد نکنه بابا جان .
در دوغ رو باز کرد و لیوانی برداشت .
وقتی لیوان پر شد گرفت
طرف من .
_اولین لیوان رو براي خودت ریختم بابا جان .
با لبخند قدردانی لیوان رو گرفتم و " تشکر " کردم .
این " بابا جان " گفتن ها و این اولین لیوان نشون دهنده ي به رسمیت
شناختن من از طرف پدر امیرمهدي بود .
خیلی زود دست از غذا کشیدم .
بعد از اون همه روزه گرفتن و
افطار و سحري که غذا از گلوم پایین نمیرفت ،
کم غذا شده بودم .
رو به طاهره خانوم و آقاي درستکار " دست شما درد نکنه " اي گفتم .
که با اخم طاهره خانوم مواجه شدم .
طاهره خانوم – تو که چیزي نخوردي مادر ؟
من – اتفاقاً زیادم خوردم !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_دوم
من – اتفاقاً زیادم خوردم !
طاهره خانوم – تا نخوري نمی ذارم از سر سفره بلند شی . از صبح کلی کار کردي . جون تو تنت نمونده .
امیرمهدي سرش رو آورد کنار گوشم .
امیرمهدي – بخور . این یه ماهه خیلی ضعیف شدي .
سرم رو به طرفش چرخوندم .
من – سیر شدم .
لب زد .
امیرمهدی – چندتا قاشق دیگه بخور .
نتونستم باهاش مخالفت کنم .
دوباره مشغول شدم .
هواي معطر از نفس هاي امیرمهدي ، اشتهام رو باز کرد .
سفره رو که جمع کردیم ، همه برگشتن سر کار .
مردا رفتن تو اشپزخونه براي وصل کردن شیر گاز اجاق گاز و شیر آب ماشین
لباسشویی و ظرفشویی .
نیم ساعت نشده کارشون تموم شد و خونواده ي خان عمو عزم
رفتن کردن .
هنوز اخماي خان عمو باز نشده بود .
انگار یه جرثقیل نیاز بود تا هر لنگه ي ابروش رو برداره و بذاره عقب تر
امیرمهدي تا جلوي در حیاط ، عموش رو بدرقه کرد و حین رفتن با هم حرف هم زدن . می دونستم موضوع
حرفشون باید انتخاب من به عنوان همسر امیرمهدي باشه .
مهرداد اومد طرفم .
مهرداد – آماده اي بریم ؟
ما شب خونه ي مامان باباي رضوان
دعوتیم .
باید هم یه مقدار استراحت کنیم و
دوش بگیریم .
سري تکون دادم .
من – آماده م . صبر کن امیرمهدي بیاد بهش بگم .
کمی اخم کرد .
مهرداد – بعدا توضیح میدی که چ اتفاقی امروز افتاد دیگه؟
نگاهش کردم .
شماتت بار حرف زد .
یعنی باید قبلش می گفتم
بهشون .
و این لحن یعنی دلخوري .
سري به معناي " آره " تکون دادم .
امیرمهدي که برگشت ، رفتم طرفش . رو به روش ایستادم و گفتم ....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
«هُوَالَّذِۍأَنْزَلَالسَّکِینَہَفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛»
خداوند قلبها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🤍“
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار🌸✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#حدیثانہ
🌷امام علـۍ "عليه السلام"
گنج هاى پر سود در خلوتِ عبادت خداست.
📗غررالحكم حدیث۶۵۰۴
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه کار آیدت ز گُل طَبَقی
از گلستانِ من بِبر وَرقی
گُل همین پنج روز و شِش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
🌸 یڪم اردیبـہـشت مــــاه
روز بزرگداشت #سعدی_شیرازی
شاعر و نویسنده پارسی گوی ایرانی
بر عاشقان علم و ادب مبارڪ 🌺
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba