#کرامات_امام_زمان☘
#امید_آخر🌱
#قسمت_چهارم✏️
خیلی محکم گفت من نه درس خواندم که بتوانم روحانی شوم و نه کارهای یک روحانی را بلدم.
حاج قاسم اجازه نداد حسن حرفش را ادامه دهد و گفت :به هر حال شما بیست سال خدمت حاج آقا بودید، چیز هایی یاد گرفته اید و پسر ایشان هستید حتما باید از اخلاق و کمالات ایشان در چیز را هایی به ارث برده اید.
حسن هنوز گیج بود، اصلاً فکر نمیکردم جوابشو معلوم بود اصرار این بزرگترها..
حاج یحیی کمی جابه جا شدو گفت: حسن آقا! اگر قبول کردید، ما هم خانه در اختیار شما میگذاریم و هم حقوق ماهیانی برای شما مقرر می کنیم و از همه چیز مهم تر، دخترک را به عقد شما در میآورم، یک نماز خواند که کاری ندارد....
در بین صحبتها مشهدی در برنامه حاج آقا صورت چشم ها دنبال خودش بود عمامه را برداشت مستقیم سراغ این حسن آقا آمد وبا فرستادن یک صلوات عمامه را روی سر حسن آقاگذاشت و گفت : برای نماز مغرب و عشا منتظر شما هستیم یالا آقایان برویم که شیخ حسن خیلی کار داره حسن خیلی کار داره.
حسن آقا خشکش زده بود حتی نمیتوانست برای بدرقه آقایان تا دم در بیاید....
✍🏻#ادامه_دارد... ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#رمان_محمد_مهدی🪴
#قسمت_چهارم🪴
🌿﷽🌿
💠 حاج آقا گفت که شیخ صدوق (ره) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افراد در حوزه مهدویت و امام زمان شناسی هستند. ایشون کتاب پر اهمیت " کمال الدین و تمام النعمه " رو تالیف کردند و درباره انگیزه نگارش کتاب هم در مقدمه فرمودند که در حالت خواب امام زمان (عج) را دیدم که به من گفتند مردم درباره غیبت من دچار حیرت شده اند، کتابی بنویس و آنها را از این حیرت بیرون بیاور
من به حضرت گفتم که کتاب در این باره نوشتم و دیگران نیز نوشته اند، اما حضرت جواب داد نه ، به سبکی دیگر بنویس
کتابی نگارش کن و در آن اثبات کن انبیای گذشته نیز غیبت داشتند و غیبت ، فقط برای من مهدی نیست تا مردم بدانند این امر سابقه دارد و شیخ صدوق هم این کتاب مهم را تالیف کرد
🌀 حاج هادی که این رو شنید با خودش نذر کرد که اگر خدا فرزندی سالم و صالح به اون عطا کنه، چه پسر باشه چه دختر، اون رو خادم امام زمان (عج) می کنه و تمام تلاشش رو برای تربیت مهدوی این فرزند انجام میده.
یک بار که داشت نامه سید بن طاوس (ره) به فرزند خودش رو می خوند ، دید سید اسم پسرش رو گذاشته عبدالمهدی (خادم المهدی) ، خوشش اومد ، با خودش گفت ایکاش فرزنددار بشم و بشه خادم مهدی (عج)
از این نذر ، چیزی به خانمش نگفت، با هم برگشتن منزل و از فردا صبح شروع کردن به خواندن نماز ابوبغل و زیارت عاشورا
✳️ روزها و هفته ها می گذشت و اونها بدون نا امیدی ، هر روز مصمم تر از دیروز با ذوق و شوق فراوان، به اعمال خودشون ادامه می دادند.
بعد چند مدت با مشورت دکتر ، رفتن برای آزمایش دادند و این بار جواب ، چیزی بود که انتظارش رو داشتن
توسلات اونها به امام زمان (عج) نتیجه داد و آزمایش بارداری مثبت اعلام شد.
انگار دنیا رو به اونها داده بودن ، خوشحالی عجیبی داشتند، اما فراموش نکردن که این لطف حضرت بود، پس باید مراقبت می کردن در این فاصله تا به دنیا آمدن بچه که همون خودسازی ها رو ادامه بدن
👈گناه نکردن
👈لقمه حرام و شبهه ناک نخوردن
👈نماز اول وقت خواندن
👈خواندن و گوش دادن قرآن
و دیگر کارهایی که در دین اسلام برای این ایام سفارش شده
🌀 بعد از چندماه رفتن آزمایش تشخیص جنسیت فرزند و اونجا معلوم شد خدا قراره به اونها پسری هدیه بده.
💠 شنیده بودن که مستحب هست والدین اسم فرزند را قبل به دنیا آمدن انتخاب کنند. حالا مونده بودن چه اسمی باید انتخاب بشه. رفتن پیش حاج اقا عسکری تا مشورت بگیرن
چون ایشون از شاگردان آیت الله بهجت بود.
( ادامه دارد ...)
✍️ احسان عبادی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهارم
هیچ وقت دلم نمیخواست برای رفت و آمدم یا کاري که میکنم به کسی جواب پس بدم.
ومیدونستم بله گفتن به پویا مثل تموم زناي دیگه باید همه ي کارام رو با
اطلاع نامزد محترم انجام بدم .
لباس و کفشم رو آماده روي تختم گذاشتم تا به محض برگشت از آرایشگاه بپوشم و با مامان و بابا راهی خونهي عروس بشیم که قرار بود مراسم عقد اونجا برگزار بشه .
دوباره زیر لب به خاطر جدا بودن عروسی غرغر کردم که با یادآوري صورت معصوم و زیباي رضوان ، حرفم رو
خوردم و لبخند زدم .
می دونستم تو لباس عروس و اون آرایش و گریمی که رو صورتش نقش می بنده زیباتر و معصوم تر می شه .
عروسی که به مدد پدرش که برادرم - مهرداد - رو از پدرم
خواستگاري کرد ؛ شد عروسمون .
هیچوقت قیافه ي مهرداد رو از یاد نمی برم اون روزي که بابا
اومد خونه و ماجرا رو براش گفت .
از قضا رضا برادر رضوان یکی از همکاراي مهرداد بود
.
رضوان هم چندباري که رفته بود پیش برادرش مهرداد
رو دیده بود .
به قول خودش اوایل کار داشت و براي انجام کارش
به محل کار برادرش رفت و آمد می کرد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهارم
مهره های تسبیح سفیدش دونه به دونه زیر
انگشتاش رد مي شد و ذکری زیر لب ميگفت.
حاج عمو هم با رضا و مهرداد حرف مي زد . حرفي بینشون رد و بدل شد که باعث شد حاج عمو ، پدر امیرمهدی رو صدا کنه و با پیوستنش همهمه ای شكل گرفت.
اخمای حاج عمو بدجور تو ذوق مي زد .
گره بین ابروهاش
بیشتر از یه اخم ساده ی از روی نگراني بود.
با اومدن مامان و بابا ، همهمه ی به وجود اومده بالا گرفت .
و من اینبار حرف ها رو به وضوح مي شنیدم.
صدای بابا بلند بود و واضح.
بابا –تو خودت پویا رو دیدی ؟
مخاطبش مهرداد بود ... ولي خان عمو مداخله کرد.
عمو –داره مي گه گرفته پسره رو زده . بعد شما مي گي خودش پویا رو دیده ؟
چقدر عصبي حرف مي زد .
و تازه این جور حرفش درباره ی مهرداد بود "داره مي گه "یعني برادرم شایسته ی
احترام نبود ؟
صدای اعتراض پدر امیرمهدی خیلي پایین بود.
-آقا داداش!
عمو –نه بذار بگم .
زدن پسرمون رو ناکار کردن . من که روز اول بهت گفتم داداش اینا وصله ی تن شما نیستن!
نگفتم ؟
نگفتم دخترشون به درد امیرمهدی نميخوره ؟
معلوم نیست بین این خانوم و اون به اصطلاح نامزد قبلیش چي بوده که اومده این بچه رو به این روز انداخته!
بابا سعي داشت با بهترین لحن جواب خان عمو رو بده.
بابا –آقای درستكار !
پویا فقط خواستگاری کرده بود و یه
مدت اجازه گرفته بودن برای اشنایي بیشتر . چرا این حرفا رو مي زنین ؟
عمو –اِ ؟ از کجا معلوم که دخترت فیلش یاد هندوستان نكرده باشه ؟
دیده امیرمهدی دست بردار نیست با یه
نقشه ی حساب شده از سر راه برداشتنش.
بابا –این حرفا چیه ؟
مامان با چشمای گریون به طرف طاهره خانوم رفت . و کنارش نشست .
نرگس از کنارشون بلند شد و رفت طرف
دیگه . انگار از بودن مامان ناراحت بود . شاید هم نخواست بشینه و به حرفاشون گوش بده.
نمي فهمیدم مامان چي مي گه ولي طاهره خانوم فقط دست هاش رو گرفت .
بدون اینكه نگاهش کنه.
و این رو گرفتن در عین لمس دست ها یعني چي ؟
چرا مغزم کمك نمي کرد تا تعبیر کنم این حرکات رو ؟
باز صدای داد خان عمو بالا رفت.
عمو –به خداوندی خدا یه مو از سر این بچه کم بشه
دخترت رو به عزا مي شونم!
و بابا فقط نگاهش کرد.
هیچي نگفت .
و من نفهمیدم از سر احترام جواب نداد یا
اینكه مثل خان عمو من رو مقصر ميدونست.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚