❓آیا شب بیستم و هفتم ماه رمضان (امشب) ، شب قدر است؟
✅ با توجه به روایات و بعضی شواهد این احتمال وجود دارد که شب قدر، شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان باشد.
🔸یکی از دلایل آن مربوط به دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان است که از رسول گرامی اسلام نقل شده است و در دعای این روز آمده:
خدایا فضیلت شب قدر را روزیام کن.
🔸همچنین در روایات بیان شده شب قدر یکی از ده روز آخر #ماه_رمضان است و بعضی ها برای درک شب قدر همه ده روز آخر را احیا میگرفتند. در بعضی روایات هم ذکر شده شب قدر در یکی از روزهای فرد دهه آخر ماه رمضان است.
🔸عبارت لیله القدر ، شامل 9 حرف است که این عبارت 3 مرتبه در سوره قدر آمده است که مجموعا میشود 27.
🔸برای این شب اعمال و دعاهایی در مفاتیح ذکر شده است. همچنین با توجه به احتمال شب قدر بودن امشب، بهتر است اعمال مشترک #شب_قدر را هم انجام دهیم.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_پنجم
بی اختیار دستم شل شد و کیف از دستم افتاد .
تنها عکس العملم به حجم سنگین حرفی که زده بودم همین بود .
نه چشمام میلی به بارش داشت و نه بغضی گلوم رو درگیر کرده بود !
انگار تو زمین هاي اون پاساژ ، همه ي اشک و آهم رو جا گذاشتم
اون پاساژ نفرین شده بود یا من ؟
سکوت هر سه نفر نشون می داد عمق سنگین حرفم رو درك کردن .
یا شاید من اینجور برداشت کردم .
مهرداد دست رو لب ، خیره خیره نگاهم میکرد .
لبخند بی جونی زدم .
اون دیگه چرا انقدر مات بود ؟
حس می کردم چشمام بدون بارش به شدت ورم کرده .
شاید اشک هاي پایین نیومده ، به زیر پوست اطراف چشمم نفوذ کرده بودن ؟
حس می کردم نمی تونم چشمام رو بیشتر باز کنم !
حلقم می سوخت ، اما هیچ گرهی اون بین جا خوش نکرده بود !
بدنم مثل آدم هاي کوه کنده ، کوفته بود .
خنده دار نبود ؟
که اعضا و جوارحم در یک حرکت خودجوش ،
به جاي عکس العمل همیشگی فقط نتیجهش
رو به رخ می کشیدن ؟
نگاهم به مامان افتاد که با حال نزار و بی حس به چهارچوب در
آشپزخونه تکیه داده بود و نگاهم می کرد . این حالش رو خوب می شناختم .
شده بود مثل روزي که بعد از
مهمونی خونه ي عمه ، برگشتیم و دیدیم خونه رو دزد زده .
و جز فرش ها و ظرف و ظروفمون ، چیزي باقی نمونده .
همونجور درمونده بود .
دوباره لبخند بی جونی زدم .
حال اینا از منم بدتر بود .
آروم به سمت اتاقم به راه افتادم .
باید از شر مانتو و شالم خلاص
می شدم .
به شدت اعصابم رو به هم می ریخت .
تاتی تاتی کنان راه افتادم که با حرف مهرداد که عقب عقب رفت و
رو مبل نشست ، ایستادم .
مهرداد – دقیقاً چی گفت ؟
نگاهش کردم .
مگه قرار بود چی بگه ؟
رابطه ي من و پویا........... نه ......... یادم رفته بود .
اینا از خیلی چیزها خبر نداشتن !
درمونده شدم از پاسخ سوالش .
کاش کسی یا چیزي بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش
تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع وجور کنم !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_شصت_و_ششم
کاش کسی یا چیزي بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش
تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع وجور کنم !
اگه جوابش رو نمی دادم عصبانی می شد و با زور و دعوا ازم جواب می گرفت .
اگر هم می گفتم ... !
مگه چی می شد ؟
خونم رو می ریختن ؟
من که چند دقیقه پیش تو
ماشین امیرمهدي مرده بودم !
مرگ دوباره که دردناك نبود ، بود ؟
برهوت رو به روي من حتی سرابی هم براي دلخوشیم نداشت .
نفهمیدم سکوتم چه برداشتی براي رضوان داشت که شد مانع ادامه
ي حرفاي مهرداد .
رضوان – مارال ؟ خوبی ؟
بدون اینکه به سمتش برگردم سر تکون دادم .
من – خوبم . خوبم .
خوبم خوبم بی حوصله م ساکتشون کرد و من وارد اتاقم شدم .
در رو که بستم تاب تحمل پاهام تموم شد و سر خوردم رو زمین .
کاش جدایی من و امیرمهدي همون روزا وشبا صورت گرفته بود .
همون موقع که هیچ اتفاقی عشقمون رو
زیر سوال نبرده بود .
همون موقع که نه صبر
امیرمهدي تموم شده بود و نه من شخصیتم انقدر خرد و خاکشیر
شده بود .
کاش در اوج از هم جدا شده بودیم .
کاش با دل خوش از هم فاصله می گرفتیم . کاش ....
صداي بلند تلویزیون و ترانه هاي شادش اعصابم رو به ریخته بود .
هنوز نیم ساعت هم نشده بود که اعلام کردن هلال عید رویت شده .
این سه روز عید پویا بود و عزاي من و شاید برزخ امیرمهدي .
تموم این سه روز پیام داده بود و حال خرابم رو بدتر کرده بود .
همون شب اول پیام زده بود " خوش میگذره" ؟
انگار با این حرف یه تیر برداشته و زده به رگ و پی بدن من .
زلزله ي ده ریشتري راه انداخته بود و همه ي زندگیم رو آوار کرده بود و باز هم از خیر پس لرزه هاش نمی گذشت .
فردا صبحش پیام داد " بی همگان به سر شود .. بی تو به سر نمیشد ... اخی ... تنهات گذاشته ؟ "
نیش می زد و دل می سوزوند و نمیدونست هر چیزي تاوانی داره .
من اینجوري براي کار های که به خواست خودمم نبود تاوان دادم، تاوان پویا چی بود ؟
روزاي عذاب سختی بود .
مامان کمتر حرف می زد . کمتر
سراغم رو می گرفت .
انگار اینجوري دلخوریش رو
بهم نشون می داد .
تنها چیزي که می گفت صدا زدنم براي غذا
بود که گاهی بی خیالش می شدم . غذا به چه کارم می اومد ؟
مگه این گلوي متورم از حجم غم می تونست
چیزي فرو بده ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
سعی کنیم هر شب برای جبران حق الناس ذخیره ای داشته باشیم
ویژه حق الناس و ردِ مظالم
(میتوانید حتی یک مورد را انجام دهید، هیچ اشکالی ندارد) :
🔹 ۱۴ مرتبه ذکر صلوات🌸
🔹 ۱۴ مرتبه ذکر اَستَغفِرُالله🤲
🔹 یک مرتبه آیت الکرسی❤
🔹 سه مرتبه سوره توحید
حق الناسی که گردنمان هست، ثواب این اعمال را هدیه میکنیم به همه ی بزرگوارانی که ندانسته و یا ناخواسته، با انجام کاری یا حرفی یا عملی و یا .... باعث ناراحتیشان شده ایم، ان شاءالله که در این دنیا و آخرت از ما بگذرند و ما را ببخشند.
اَدای دِین کنیم تا بار سنگینی از حق الناس از روی دوشمان برداشته شود.
آمین یا رب العالمین🌸
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
#شنبـہهـاےامالـبنینۍ♥
سفرهدارهشنبههاےڪربُبلا✨
به طبیبان ِدگر نسخهے ما را مسپار ..
درد با دست ِتو درمــان بشود؛خوب تر است :)
-امالقمــــــر
#السـݪامعلـیکیـاامالـبنـیـن✋
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء27(معتزآقائی).mp3
4.07M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزءبیستوهفــتقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایی🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_بیسـتوهفت_مـاھ_مبـارڪ✨