#تلـــــنگࢪانھ ✨
با اینکه هیچیم ، خود را همه چیز میبینیم .
-آیتاللهبهجت
#نماز_احتیاط
❓نماز احتياط چطوری خونده میشه؟
📚 همه مراجع:
👈 برای خوندن این نماز، بعد از سلام، بايد بایستید و فورى نيت نماز احتياط كنید، بعد تكبير (الله اکبر) بگید و فقط «حمد» رو بخونید و به ركوع و سجده برید، بعد از سجده دوم هم، اگر يك ركعت نماز احتياط بهتون واجبه، تشهد و سلام رو بخونید و نماز رو تموم کنید.
👈 اما اگر دو ركعت نماز احتیاط بهتون واجبه، ركعت دوم رو هم مثل ركعت اول انجام بدید و بعد با خوندن تشهد و سلام نماز رو تموم کنید.
✅ راستی:
1️⃣ در بين نماز اصلى و نماز احتياط، كارى كه نماز رو باطل مىكنه، نباید انجام داده باشید.
2️⃣ در نماز احتیاط نباید نيت رو به زبون بيارید
3️⃣ سوره «حمد» و حتى «بسم الله» اون رو باید آهسته بگید. (بعضی مراجع درباره آهسته خوندن سوره حمد یا بسم الله اون احتیاط واجب دارن.)
4️⃣ نماز احتياط سوره نداره (فقط باید حمد خالی خونده بشه)
5️⃣ نماز احتیاط قنوت نداره.
⭕️ نماز احتیاط: نمازی یک رکعتی یا دو رکعتیه که به خاطر شک در تعداد رکعت های نمازهای چهار رکعتی واجب می شه و بعد از نماز باید خونده بشه.
🔺توضيح المسائل مراجع، م 1215 و 1216 ؛ وحيد، توضيح المسائل، م 5 - 1224 ؛ نورى، توضيح المسائل، م 7 - 1216 و دفتر: خامنه اى.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۱۸
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
-سلام شبتون غرقآرامش همـراهـان عزیز کانال دختــرانـہ🤍✨
+از امشب با شروع فصل دوم #رمان_آدم_و_حوا در خدمتتون هستیم.😍👇
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_یکم
امیرمهدی به آسمون بلند شد و مقابل پاهای من روی زمین افتاد.
نگاهم به این قرمز رنگی که زمین رو فرش میکرد ثابت موند.
ویکی انگار میون نفس های تندم تو گوشم نجوا کرد"سادهی ساده از دست میروند همهی آن چیزها که سخت سخت به دست آمدند."
وقتی دنیات جلوی چشمات رو به پایان باشه ، نفس کشیدن سخت مي شه.
انگار حجم عظیمي از هوا تو گلوت گیر کرده و بالا نمیاد .
بعد تو هي تلاش مي کني تا اون حجم رو یا به ریه بكشي و یا به بیرون پرت کني تا بتوني امیدی به زندگي داشته باشي .
اما به جای اینكه تلاشت به جایي برسه اوضاع بدتر مي شه .
اون حجم بزرگ و بزرگتر مي شه و مي فهمي
لحظه به لحظه داری ناتوان تر مي شي.
من اینجوری بودم .
همین حال رو داشتم .
داشتم جون مي دادم.
همون موقع که امیرمهدی پرت شد جلوی پاهام و نیمي از صورتش مماس شد با اسفالت خیابون .
همون موقع که لبخند روی لبهاش به خاطر کوبیده شدن به
زمین کج و کوله شد .
همون لحظه که سفیدی
چشماش بي فروغ شد و پلكاش بسته.
همون موقع که صدای جیغي شبیه به صدای نرگس از کنار گوشم بلند شد .
همون موقع که آدم های داخل خیابون به سمتمون هجوم آوردن و ماشین های عبوری ایستادن و سرنشینانشون
پیاده شدن .
همون موقع که لبخند پیروزمند پویا از داخل ماشینش سر
احساسم رو گوش تا گوش برید و چشم من ناباور به گوشه ی ماشینش که چند قطره خون بهش پاشیده بود مات موند.
همون موقع که خوني که از زیر بدن امیرمهدی روون بود ،
تا کنار کفش های پاشنه دارم رسید .
کفش هایي که با دیدنش صدای امیرمهدی تو گوشم اکو شد که "من نمي دونم چرا شما خانوما انقدر به کفش پاشنه بلند علاقه
دارین ! بقیه ی کفشا کفش نیست ؟ "
صداهای گنگي میون بهت به گوشم مي رسید ولي هیچکدوم رو واضح نمي شنیدم . چشمام مي دید و من
تمرکزی روی دیدم نداشتم.
مي دیدم افرادی به سمت پویا هجوم بردن و دیدم که کسي با مشت به صورتش ميکوبید .
و چقدر اون شخص شبیه مهرداد بود.
مي دیدم که رضا کنار امیرمهدی نشسته .
و نمي فهمیدم چطور ماشین به امیرمهدی خورد و به رضا نخورد!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دوم
و نمیفهمیدم چطور ماشین به امیرمهدی خوردو به رضا نخورد!
مي دیدم که نرگس داره خودکشي مي کنه و رضوان از استیصال دور خودش مي چرخه و من هنوز روی پاهام ایستاده بودم.
تنها چیزی که به خوبي حس مي کردم ، سرمایي بود که از
نوك انگشتام وارد بدنم شده بود و به سرعت به داخل بدنم رسوخ مي کرد.
و من تو آخرین روز مرداد حس مي کردم چقدر زمستون زود به شهرمون رسیده .
و بعد فهمیدم زمستون به زندگي من زده که مردم این شهر بزرگ هنوز هم با گرمای
تابستون دست و پنجه نرم مي کنن.
وقتي با فشار دست هایي به زور سوار ماشین شدم و پشت
آمبولانس فوریت های پزشكي راه افتادیم هیچ حسي نداشتم .
انگار در عین بیدار بودن به خواب عمیقي فرو
رفته بودم که من رو از دنیای اطرافم جدا کرده بود.
وقتي باز هم به زور از ماشین پیاده شدم ، نیروی جاذبه ی شخص خوابیده روی تخت متحرك ، من رو به دنبالش کشید .
پاهام به هوای اون نیرو شروع کرد به حرکت .
اما اون تخت سریع تر پیش مي رفت و بقیه هم دنبالش ميدویدن .
روپوش های سرمه ای ، روپوش های سفید برای دقایقي تخت رو نگه داشتن ، چیزی رو تو چشما و بدن امیرمهدی
چك مي کردن و من به دنبال اون نیرو پیش مي رفتم که شاید بهش برسم .
اما باز هم قبل از رسیدن من تخت با سرعت بیشتری روون شد و من باز هم عقب موندم.
زودتر از من درهایي رو به کنار زد و وارد جایي شد که روی درهاش علامت ورود ممنوع اعصاب آدم رو متشنج ميکرد.
بچه ها خیره به درهای بسته شده پشت سر تخت ، همونجا ایستادن و من خیلي عقب تر نیروم تحلیل رفت.
هیچ کس حواسش به من نبود که داشتم جون مي دادم
وقتي دیدم دنیام رو روی اون تخت بردن و نمي دونستم قراره چه بلایي سرش بیارن .
تمرکز نداشتم . توان فكریم به شدت پایین اومده بود . و نمي فهمیدم داره چي پیش میاد!
فقط نظاره گر آدم ها بودم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شنبـہهـاےامالـبنینۍ♥
سفرهدارهشنبههاےڪربُبلا✨
•
گــرفتــــارم . .💔
•
#السـݪامعلـیکیـاامالـبنـیـن✋
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
17.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[✨🤍]
🥺درد و دل نڪنیم باخـــــدا؟
#شبتــونلبریــزازنگــاهخــــدا
#خداۍخوبِمن :)
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
«هُوَالَّذِۍأَنْزَلَالسَّکِینَہَفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛»
خداوند قلبها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🤍“
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار🌸✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
:)
🌻#حدیثانہ
رسول خدا «ص» فرمود :
نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است 🤍 .
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
❌#مادرانبخوانند‼️
💕 روز جهانی نقاشی روی دیوار !!!!
دختر سه ساله ام تو اتاقش داشت نقاشی می کشید، با خودم فکر کردم حالا که آروم نشسته و سرش گرمه منم برم و به کارام برسم. رفتم تو آشپزخونه و مشغول کار شدم.😊
وقتی کارم توم شد، اومدم یه سری بهش بزنم که با صحنه وحشتناکی روبرو شدم. تو تمام این مدت دخترم به جای دفترش، داشته روی در و دیوار اتاقش نقاشی می کرده!😱
منفجر شدم و شروع کردم به جیغ و داد. خم شده بودم و داد می زدم و تند و تند دستام رو تکون می دادم. حسابی که دعواش کردم، رفتم آشپزخونه و هر چی مواد شوینده و دستمال داشتیم آوردم و مشغول پاک کردن دیوار شدم. تند تند و با عصبانیت دستمال رو روی دیوار می کشیدم و همینطور هم به دعوا کردن دخترم ادامه می دادم. 😡
فایده ای نداشت، ماژیک ها پاک نمی شدند.😩
نشستم روی زمین و به دیوار نگاه کردم. چندتا گل کشیده بود. خورشید و ابر هم کشیده بود، کنار تختش هم یه دختر کشیده بود که داشت می خندید. خیلی قشنگ نقاشی کرده بود.🙁
برگشتم و به دخترم نگاه کردم که کنار در اتاق کز کرده بود و با چشم های خیسش منو نگاه می کرد. تا نگاش کردم اومد و چسبید به من.
خدایا! من اشتباه کرده بودم. 💔
-اون روز دوتا تصمیم مهم گرفتم :
⬅️اولیش اینکه ماژیک ها، مداد شمعی ها و مداد رنگی ها رو بالای کمد گذاشتم که تو دسترس دخترم نباشه. هر روز یه ساعت با همدیگه نقاشی می کردیم و بعد اونا رو جمع می کردیم و میذاشتیم سر جاش.😄
⬅️دومیش هم این بود که روزهای جمعه رو «روز جهانی نقاشی روی دیوار» اعلام کردم. جمعه ها من و دخترم می رفتیم توی حمام و با رنگ های قابل شستشو (رنگ انگشتی) روی دیوارها و زمین و حتی روی دست و پامون نقاشی می کردیم و بعد هم با آب می شستیمشون و یه دوش هم می گرفتیم و می اومدیم بیرون.🤗
هنوز هم اون نقاشی روی دیوار هست. هر وقت نگاش میکنم یادم میاد که در رفتار با بچه ها باید به دوتا چیز دقت کنم:😓
1⃣. پیشگیری از بروز یه رفتار نامناسب
2⃣. پیدا کردن به جایگزین مناسب برای اون رفتار
#تربیت_فرزند | #تلـــــنگࢪانھ ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
چرا نوجوانان🧑🏻 خیلی زود بیحوصله 🙇🏻میشوند؟
دوره نوجوانی تحت تاثیر “نارضایتی” است: کودکِ اکنون نوجوانشدهی شما دیگر راضی نمیشود که او را به عنوان یک کودک 👶🏻تعریف کنید و رفتار کودکانه با او داشته باشید، او می خواهد یک بزرگسال باشد اما مطمئن نیست چگونه این کار را انجام دهد!
#نوجوان_نو
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبــــــــروداری همســــــــر
+استاددانشمند
-
#سخنرانی | #همسرداری🫂
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
منشا جرّ و بحث🤕
شايعترين راهي كه زن 🧕🏻ندانسته جرّ و بحث را شروع ميكند آن است كه احساساتش را بطور مستقيم مطرح نميكند و سؤالاتي ❓طعنهآميز را مطرح ميسازد. مثلا وقتي مرد🧔🏻 دير به خانه ميآيد بجاي اينكه زن🧕🏻 بگويد: «دوست ندارم وقتي دير ميكني منتظرت بمونم» يا «نگران بودم كه نكند اتفاقي برايت افتاده باشد.» بطور غير مستقيم و به طعنه اين سؤال را مطرح ميكند:
👈 «چرا اينقدر دير ميآيي؟» يا «ميخواهي با دير آمدنت چه چيزي را ثابت كني؟» يا «چرا بهمن زنگ نزدي؟» مرد 🧔🏻در این موقع حس ميكند كه مورد حمله قرار گرفته است و حالت تدافعي 🛡به خود ميگيرد و زن نميداند كه مخالفت او چقدر براي شوهرش دردناك است.یاد بگیریم قبل از ابراز گلایهی خود، ظاهرکلام خود را طوری اصلاح کنیم که باعث سوء برداشت همسرمان نشده و در نتیجه، مشاجره⚔️ و دعوا رخ ندهد و یا به حداقلِّ خود برسد.
#همسرداری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
__
•💝•
اعتماد اساس هر رابطه عاطفی است
درک این واقعیت بسیار مهمه که طرف مقابل شما رو آگاهانه انتخاب کرده و شما هم همین طور انتخاب کرده اید. هر دوی شما در قبال همدیگه مسئولیت دارین تا به هماهنگی و حفظ اعتماد در رابطه اهمیت بدین.
بدون اعتماد، روابط متشنج و پر از اضطراب و ترس خواهد بود.😊
#همسرداری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
•𓆩💌𓆪• . . •• #مجردانه •• باور های نادرست 1: همونطور که 🌿 برای داشتن یه باغ پر محصول به اطلاعات کاف
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
باورهای نادرست 2:
گفتیم که
برای یه ازدواج موفق،
داشتن اطلاعات درست و
دوری از باورهای خطرناک، مهمه...
🔔 دو تا باور نادرست رو
روزای قبل گفتیم دوتای دیگه رو امشب..
⛅ سومیش:
❤ #تا_عاشق_نشدی_ازدواج_نکن !
این باور، درست نیست و
درستش اینه که بگیم:
تا عاقل نشدی، ازدواج نکن...
نه اینکه کسی عشق رو دوست نداشته باشه
اما پایههای زندگی، باید محکم باشه
عشق، اگه بدون شناخت باشه،
خصوصا با
شور و احساسات جوونی
چشم ما رو به واقعیتها میبنده 🍃
⛅ چهارمیش:
🌙 #عوضش_میکنم
میگه: «این عیبها رو داره، اما
خودم درستش می کنم!»
اصرار به تغییر شخصیت طرف مقابل
یکی از باورهای نادرسته
برخی فکر می کنند
🐈 قبل از شروع زندگی باید
به اصطلاح گربه را دم حجله کشت؛
پس تلاش میکنن که همسر آیندهشون رو
با دعوا، قهر، خواهش و هر راه دیگهای
که میدونن تغییر بدن و
شبیه تصویر ذهنی خودشون کنند
🍁 این باور اشتباهه چون
شما و همسرتون، از دو جنس،
دو خانواده و دو فرهنگ متفاوتید و
هرگز به راحتی نمیشه رفتار کسی رو تغییر داد ..
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سوم
تمرکز نداشتم .
توان فكریم به شدت پایین اومده بود .
و نمي فهمیدم داره چي پیش میاد!
فقط نظاره گر آدم ها بودم.
یكي با لباس سفید به سمت اون در ميدوید ، سراسیمه و نگران .
و دیگری از اون درها بیرون مي زد در حالي که اخمي روی پیشونیش بود.
یکی عكس بزرگي به دست به حالت دو ، از درها عبور مي کرد و یكي دیگه حین رفت و آمد به افراد دیگه
دستوراتي مي داد ، با صدای بلند.
و من همچنان کنار دیواری زانو به بغل گرفته فقط نگاه مي کردم.
هیچكس جواب درستي به سوال های مهرداد و رضا نمي داد . همه پاسخ رو موکول ميکردن به زمان اومدن دکتر .دکتری که نمي دونم کي وارد اتاق عمل شده بود!
من تو اون لحظات هیچي نمي فهمیدم .
تنها چیزی که مي شنیدم صدای جیغ لاستیك های ماشین بود .
شده بودم مثل همون شبي که پویا قصد جون من رو کرده بود .
همون شبي که صدا و نور ماشین ، من رو برده بود به لحظه ی سقوط هواپیما .
همون غرش ... همون اضطراب ...
همون ناامیدی....
نفهمیدم کي به مادر و پدر امیرمهدی خبر داد . که نیم ساعت بعد تو بیمارستان بودن . البته همراه حاج عموش...
همون عمویي که امیرمهدی خیلي قبولش داشت.
و چه جالب که از کنارم گذشتن اما من رو ندیدن .
نمي فهمیدم من نامرئي شدم یا انقدر کم اهمیت شدم که نه کسي سراغم رو مي گرفت و نه دنبالم مي گشت!
درد داره بین جمع باشي و تنها...
درد داره کسي حالت رو نفهمه ....
درد داره کسي یادش نباشه تویي هم وجود داشتي ....
درد داره....
طاهره خانوم شل و وارفته ، به کمك نرگس روی نیمكتي نشست و نرگس هم کنارش
رضوان براشون یه لیوان آب آورد .
چرا کسي دست من یه لیوان آب نمي داد ؟
پدر امیرمهدی تسبیح به دست عرض راهرو رو باال و پایین مي کرد .
مهره های تسبیح سفیدش دونه به دونه زیر
انگشتاش رد مي شد و ذکری زیر لب ميگفت.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهارم
مهره های تسبیح سفیدش دونه به دونه زیر
انگشتاش رد مي شد و ذکری زیر لب ميگفت.
حاج عمو هم با رضا و مهرداد حرف مي زد . حرفي بینشون رد و بدل شد که باعث شد حاج عمو ، پدر امیرمهدی رو صدا کنه و با پیوستنش همهمه ای شكل گرفت.
اخمای حاج عمو بدجور تو ذوق مي زد .
گره بین ابروهاش
بیشتر از یه اخم ساده ی از روی نگراني بود.
با اومدن مامان و بابا ، همهمه ی به وجود اومده بالا گرفت .
و من اینبار حرف ها رو به وضوح مي شنیدم.
صدای بابا بلند بود و واضح.
بابا –تو خودت پویا رو دیدی ؟
مخاطبش مهرداد بود ... ولي خان عمو مداخله کرد.
عمو –داره مي گه گرفته پسره رو زده . بعد شما مي گي خودش پویا رو دیده ؟
چقدر عصبي حرف مي زد .
و تازه این جور حرفش درباره ی مهرداد بود "داره مي گه "یعني برادرم شایسته ی
احترام نبود ؟
صدای اعتراض پدر امیرمهدی خیلي پایین بود.
-آقا داداش!
عمو –نه بذار بگم .
زدن پسرمون رو ناکار کردن . من که روز اول بهت گفتم داداش اینا وصله ی تن شما نیستن!
نگفتم ؟
نگفتم دخترشون به درد امیرمهدی نميخوره ؟
معلوم نیست بین این خانوم و اون به اصطلاح نامزد قبلیش چي بوده که اومده این بچه رو به این روز انداخته!
بابا سعي داشت با بهترین لحن جواب خان عمو رو بده.
بابا –آقای درستكار !
پویا فقط خواستگاری کرده بود و یه
مدت اجازه گرفته بودن برای اشنایي بیشتر . چرا این حرفا رو مي زنین ؟
عمو –اِ ؟ از کجا معلوم که دخترت فیلش یاد هندوستان نكرده باشه ؟
دیده امیرمهدی دست بردار نیست با یه
نقشه ی حساب شده از سر راه برداشتنش.
بابا –این حرفا چیه ؟
مامان با چشمای گریون به طرف طاهره خانوم رفت . و کنارش نشست .
نرگس از کنارشون بلند شد و رفت طرف
دیگه . انگار از بودن مامان ناراحت بود . شاید هم نخواست بشینه و به حرفاشون گوش بده.
نمي فهمیدم مامان چي مي گه ولي طاهره خانوم فقط دست هاش رو گرفت .
بدون اینكه نگاهش کنه.
و این رو گرفتن در عین لمس دست ها یعني چي ؟
چرا مغزم کمك نمي کرد تا تعبیر کنم این حرکات رو ؟
باز صدای داد خان عمو بالا رفت.
عمو –به خداوندی خدا یه مو از سر این بچه کم بشه
دخترت رو به عزا مي شونم!
و بابا فقط نگاهش کرد.
هیچي نگفت .
و من نفهمیدم از سر احترام جواب نداد یا
اینكه مثل خان عمو من رو مقصر ميدونست.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Az Hichi Behtare.mp3
8.79M
یـکـمآفتـابـۍشـــو. . . (:
ببیـنچقـــدربـارونــیاَم💔
• 𝄞 •
🎧↜#موزیــک
🎙↜#محـمـدبیـروانـد
🌙↜#شبتــونغــرقآرامــش
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
«هُوَالَّذِۍأَنْزَلَالسَّکِینَہَفِۍقُلُــ🫀ــوبِ؛»
خداوند قلبها ࢪاباقࢪان آࢪام مۍکند :)!🤍“
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار🌸✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
46.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖🔔📝◗
معـلــمعزیـــزم:)❤️'
کلاس خاطرہهــا با یـاد تو جـآن میگیـرد. تو در سپیدۍِ برگهایِ دفترِ دلمــان جریان دارے🌻!
🎬|↫#کلیپ
🎼|↫#معـلـم_عزیــزم
🎥 ضبط خاطرهانگیز کلیپ "معـلــم عزیـــزم" توسط بـرگزیدگـان پـویـش در مـدرسـه دخترانـہ برکـت ؛ با تشڪـر از همـراهــۍ معلـمـان پرتلـاش و مدیـر دلـسـوز #مدرســهبرکت🙏🌺
♻️برای مشاهده و دریافت کلیپ پویش "معـلــم عزیـــزم" با کیفیت 1080p مۍتوانید از طریق لینک زیر اقدام نمائید.
🔰 سایت آپاراٺ
🌐 https://aparat.com/v/fdY1b
#هیئتکودکیارانحسین
#هیئتحضرتابالفضلالعباسع
#مدرسهبرکت_محمدآبادمرکزی