دُرِّناب 🌱 دختران راهبر نسل آینده ساز بافق
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ٖؒ﷽ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #رمان_ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_22 ساعت بعد حرف های آر
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ٖؒ﷽
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_23
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزهاکلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبدرخت هاروبغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.
ــ بفرمایید.
ــ سلام.
به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.
از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:
–شرمنده نکنید بفرمایید.
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.
سینی رو روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بودویهگک کامپیوتر رویش باکلی چیزهای مختلف، مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.
یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.
پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.
نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:
–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.
ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا بااوسریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم.
ــ نه من نمی خورم.
ــ چرا مگه ناهار خوردید؟
کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:
نه
ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:
– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:
–قبول باشه
اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...
ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.
سرکی توی اتاق کشیدم.ریحانه هنوز خواب بود، آشپزخانه نامرتب بود، احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.
شروع به تمیز کردن کردم.
بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.
ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.
ــ زحمتی نیست.
خم شدم سینی را بردارم چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.
چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.
با صدایش به خودم امدم،
– می دونید شعرش از کیه؟
ــ با دست پاچگی گفتم:
–نه
ــ ازابو علی سیناست.
با تعجب گفتم:
–مگه شاعرم بوده.
ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.
باحسرت گفتم:
–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.
ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.
یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.
نچ نچی کردم و گفتم:
–آدم میمونه تو کار این بزرگان.یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...
با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:
– با اجازه من برم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#رمان_شبانه
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
#دُرِّناب✨
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_24
ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن.
محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود.
اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.
بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم.
چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کمکم خوشش امدو آرام گرفت.
همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کمکم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید.
بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم.
یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.
بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت.
من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.
–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم.
آقای معصومی کمکم باعصا می توانست راه برود.
ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.
با تعجب گفتم:
اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم.
لبخندی زدوگفت:
یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کمکم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه.
بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.
بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش.
طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.
نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد.
راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.
چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.
سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.
روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی، خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...
شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟
با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته.
وقتی تعجب من را دید گفت:
می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز بخونید.
بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم:
کار شماست؟
با اشاره سر تایید کرد.
خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم.
ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شله زرد رو از کجا...
حرفم را قطع کرد.
وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه.
وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه.
این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست.
با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم.
وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود.
خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم.
با صدایش از افکارم بیرون امدم.
افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟
شما زحمت نکشید خودم می ریزم.
بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت.
فکر کنم چای خور نبودید درسته؟
بله.به خاطر ضررش نمی خورم.
فنجان راکناردستم گذاشت.
دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟
خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم.
البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند.
ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت:
چه همتی! وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست.
همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت:ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه.
بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش.
مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده.
ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟
بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه..
بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود.
واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه.
لبخند زد. خدارو شکر که خوشتون امد.
بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد. بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم.
بعد از تموم شدن کارم گفتم: من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت افتادید.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─ ٖؒ﷽
سلام🤗
امیدوارم حالتون عالی باشه✨
تا حالا شده بگید چرا باید درس بخونم؟چرا باید تلاش کنم؟ خب آخرش که چی؟🤔😮💨
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّ_ناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─
فکر کنید میخواید برید مسافرت اما نمیدونید برای چی. فقط شنیدید که مسافرت خوبه و شما هم تصمیم گرفتید برید مسافرت.😃😶🌫 از طرفی نمیدونید مقصد کجاست.😵💫
به نظرتون میتونید تصمیم بگیرید کجا برید؟
به خودتون نمیگید خب برای چی باید برم؟
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّ_ناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─
همه ما برای انجام کارهامون نیاز به یه هدف و برای هدفمون نیاز به چرایی داریم.وگرنه اون کار رو انجام نمیدیم.❌
برای اینکه متوجه بشید یه مثال میزنم. مثلا یه نفر هدفش پزشک شدنه.🩺 چرا؟ چون میخواد به مردم کمک بکنه.
حالا ما وقتی اصلا هدفی برای خودمون مشخص نکردیم و میگیم: بریم ببینیم چی پیش میاد؛ هیچ انگیزه ای برای تلاش کردن،کار انجام دادن،درس خوندن و... نداریم و میگیم آخرش که چی⁉️
اگه چرایی درستی هم نداشته باشیم مثلا چون همه دوستام یه رشته ای رفتن منم میرم،وسط راه خسته میشیم و میگیم نه این راه من نبود.‼️
حالا هدف ها و چرایی هامون رو باید چجوری مشخص کنیم؟🧐
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّ_ناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─
برای هدف گذاری اولین قدمی که لازمه برداریم اینه که خودمون رو بشناسیم. در خودشناسی، توانایی ها،باور ها،نقاط ضعف و قوت،ارزش ها و ... خودمون رو پیدا میکنیم. وقتی خود شناسی انجام دادیم،هم چرایی ها و هم اهدافمون به طورکلی مشخص میشن که باید در مراحلی که گفته میشه و با نحوه ای که درسته هدف گذاری کنیم تا هدفامون از مبهم بودن در بیان و بتونیم اونها رو طوری مشخص کنیم که قابل دستیابی بشن.
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّ_ناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─
یکی از راه های شناخت خودمون استفاده از پنجره جو هری هست.(جُو و هَری دو تا نظریه پردازن.)
یه پنجره رو در نظر بگیرید که ۴ قسمت داره. تو هر قسمت ویژگی های مربوط بهش رو باید بنویسید.
قسمت اول ویژگی های آشکار ماست .ویژگی هایی که ما داریم و هم خودمون میدونیم هم دیگران.
قسمت دوم ویژگی های کور ما هست.یعنی اون ویژگی هایی که داریم و دیگران میدونن و بهمون میگن داریم اما خودمون نمیدونستیم داریم.😶🌫
قسمت سوم ویژگی های پنهان ما هست.اینا رو خودمون میدونیم داریم اما دیگران نمیدونن.😊
قسمت چهارم هم ویژگی های ناشناخته هستن که نه خودمون میدونیم نه دیگران.☹️اینا رو با انجام آزمونهای شخصیت شناسی میتونیم بهشون پی ببریم.☺️
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّ_ناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi
┄┅─═◈═─┅┄𑁍┄┅─═◈═┄┅─
بعد از اون هدف گذاری میکنیم. 🎯هدف هامون رو با توجه به خودشناسی که داشتیم،در زمینه هاي مختلف مینویسیم. اهداف ورزشی،عبادی،درسی،خانوادگی،سبک زندگی(life-style )،مهارتی، دوره هایی که میخوایم بگذرونیم، شغلی و.... .
توجه کنید که هدف ها باید (واضح) باشه یعنی مثلا نگید من امسال میخوام نمره خوبی بگیرم. اون خوبه رو مشخص کنید یعنی بگید پایانی میخوام ۱۹ بگیرم.
هدف ها باید (قابل اندازه گیری) 🧮باشه و همچنین فاصله زمانی مشخصی داشته باشه.⏰مثلا من میخوام تا ۱۰ روز آینده ۱۰۰ تا تست زیست بزنم.
هدف ها باید (واقع بینانه) و (دست یافتنی) باشه.یعنی من که روزی یه ساعت درس میخونم اونم نیم ساعتش رو دارم خودمو تو رشته آیندم تصور میکنم و حواسم پرته😁،نیام بگم از فردا روزی ۸ ساعت درس میخونم.😎 برای نوشتن هدف ها از محدوده تواناییتون خارج نشید تا هدف ها براتون دستیافتنی بشن.👌🏻
📌هدف گذاری ۳ نوعه.
بلند مدت:مثلا معدل کل کارنامم میخوام۱۸و بالاتر باشه.
میان مدت:مثلا در میانترم میخوام نمرم ۱۹ و بالاتر باشه.
کوتاه مدت هم میشه همون هدفهایی که میخوایم در طی یه هفته یا روزانه بهش برسیم. مثلا میخوام نمره امتحان زبان که چهارشنبه دارم ۱۸ و بالاتر بشم.
#توسعه_فردی
#مشاوره_تحصیلی
#دُرِّناب
#دختران_راهبر_نسل_آینده_ساز_بافق
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
☘️🇮🇷 https://eitaa.com/dokhtarane_bafghi