﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
« بِنَفْسِےأَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضَاهَے»
⇦جـــــآنم فَـــــدا؎ تــُــــᰔــــو،
⇦کِہ نِعمَـــــت دیــرینہ؎۔؛
⇦ بےمٰاننـــــد؎ھَستے۔۔۔
#امام_زمان
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉لحظه ورود امام خمینی(ره)
🌸۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ساعت ۹:۲۷🌸
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi🇮🇷
Ejraye Goroohi - Booye Gole Soosano Yasaman [128].mp3
5.95M
🇮🇷🎊🇮🇷🎊🇮🇷🎊🇮🇷
بوی گلِ سوسن و یاسمن آید 🌺
عطر بهاران کنون از وطن آید 🌸
#سرود
#دهه_فجر
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂
🇮🇷@dokhtarane_bafghi🇮🇷
📝🌱☕
#داستان_کوتاه 📖
#ادمین_نوجوان 👩💻
من یک مادربزرگ هستم. اولین روز دهه فجر بود و بچههایم به خانهام آمده بودند. بعد از پذیرایی و ناهار 🍽️، یکی از نوههایم از من درباره ورود امام به کشور پرسید. به یاد خاطرات گذشته افتادم:
صبح بود و از خواب بیدار شده بودم. پدرم صدام زد که برای صبحانه بیایم. پتو را جمع کردم و به بیرون رفتم. همه خیلی خوشحال بودند 😊. از خانوادم پرسیدم چه شده، گفتند برو سبزیها را بیاور. وقتی به آشپزخانه رفتم، دور سبزیها روزنامهای بود. روزنامه را باز کردم و خواندم که نوشته بود امام امروز به کشور میرسد. از خوشحالی جیغ زدم و خیلی خوشحال شدم 🎉.
بعد از صبحانه، پدرم با دست به تلویزیون زد تا شاید روشن شود، اما تلویزیون عمرش تمام شده بود. کلافه شده بودم و به مامان گفتم که برویم خانه همسایه. اولش مخالفت کرد، اما بعد قبول کرد. لباس پوشیدیم و به بیرون رفتیم. در محله غوغا بود و همه مردم خوشحال بودند 🎊. جوانهای محل چراغهای رنگی را از تیرهای برق سمت چپ به تیرهای برق سمت راست به طور زیگزاگی وصل کرده بودند.
به خانه همسایه رفتیم و کنار زهرا، دختر همسایه نشستم. همه جلوی تلویزیون نشسته بودیم؛ هفت نفر بودیم و زل زده بودیم به صفحه سیاه و سفید تلویزیون 📺. هیچ صدایی از کسی بلند نمیشد و جای سوزن انداختن نبود. دور تا دور مکانی که هواپیمای امام فرود میآمد، لبریز از جمعیت بود و سرود پخش میشد 🎶. صدای تلویزیون همسایه ضعیف بود و خشخش میکرد و به سختی صدای سرود را میشنیدیم. زمان، علیرغم میلمان، کُند میگذشت تا بالاخره یکی پشت بلندگو گفت: «هواپیما نزدیک است و دیده میشود.» خیلی خوشحال شدیم 😄.
بعد از مدتی، امام آمد و از پلههای هواپیما پایین آمد. اشک شوق در چشمانم جمع شد و گریهام گرفت 😢. شعار میدادیم و با زهرا، با اجازه از مامانمان، از خانه بیرون رفتیم. با گواش، انگشتهایمان را به رنگ پرچم رنگی کردیم و سرود میخواندیم 🎨. دخترهای دیگر محله و پسرها هم به سرود دو نفرهمان اضافه شدند. صدای خنده شهر عزیزمان را فرا گرفته بود…
یکی از نوههایم صدام زد و گفت: «مامان بزرگ، هنوز تعریف نکردهاید، صورتتان پر اشک شده. زود تعریف کنید!» فهمیدم همه اینها را در ذهنم گفتم. دست کشیدم روی سرش و خندیدم و برایشان تعریف کردم. چند تاییشان بغض کردند و گفتند: «کاش بودیم آن زمان.» 😔
پایان
✍️یگانه استاد باشی
#دُرِّناب_ویژه_دختران_نوجوان
🩷꧁ღ༺ꕥ دُرِّناب ꕥ ༻ღ꧂🩷
🇮🇷 @dokhtarane_bafghi🇮🇷
سلام ورحمت خدا درنابی های عزیزم☺️🌺 روزتون خیلی خیلی مبارک به مبارکیه ماه پیامبر✨✨✨✨💐