رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🎼#بہوقـتِموزیـڪ
سلام بر آن ها که روزگار بر آن ها سخت گرفت
اما آن ها بر هیچکس سخت نگرفتند ...
❄️شنبـــه، هشتــمدۍمــــاه¹⁴⁰³
••••••••••••••••••••••••••••••••••
◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖
فرشته ات
همواره روشنیِ راهت خواهد بود
قلبت را باور کن.
‹ ✍🏻-#معصومه_صابر ›
🖇#استغفارهفتادبندیامیرالمومنین
♥️#بنــــد_شصــتوپنجــم
🪶دعای امیرالمؤمنین، برای آمرزش گناهان و رسیدن به حوائج، آرامش و وسعت رزق
5⃣6⃣- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِي بِسَبَبِ عُتْبَي عَلَيْكَ فِي احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّي وَ إِعْرَاضِي عَنْكَ وَ مَيْلِي إِلَى عِبَادِكَ بِالِاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِي قَوْلَكَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِكَ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بنــد۶۵←
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که "آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند." ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
┅┄ ❥❥
یااُنْسَکُلِمُستَوحِشٍغَریبٍ
ویافَرَجَکلمَکْروبٍکئیبٍ .
اۍآرامدلهاۍمتوحشسرگردان
واۍگشایشدلهاۍاندوهگینوشکسته .🤍📖
------------------
‹✨⇢#درگوشـۍباخــــــدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنبه صبح اینو بگو👆
هُوَ اسْمُکَ الاَْعْظَمُ الأَعْظَمُ الأَجَلُّ الاَْجَلُّ النُّورُ الاَْکْبَرُ
"و آن نام توست نام بزرگتر بزرگتر برجسته تر برجسته تر،نور اکبر،"🌱✨
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🕊آثار دائم الوضو بودن⁉️
✍🏻مرحوم حجتالاسلام حسینی واعظ قمی
فرمود:مشهد رفتم و خدمت مرحوم حاج
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رسیدم.
به ایشان عرض کردم برای عاقبتبخیری
و روزی چهکاری باید کرد؟ فرمود: نماز
اولوقت،نماز اولوقت،نماز اولوقت..!
•📚روزنههاییازعالمغیب|ص۱۷۱•
#اذان_اقامه_بعد_از_جماعت
❗️بعضی از مردم وقتی میرن مسجد و میبینن نماز جماعت تموم شده، برای نماز فرادای خودشون اذان و اقامه میگن!
📛 درحالیکه این ممکنه درست نباشه!
اگه برای نماز جماعت توی مسجد اذان و اقامه گفته شده و جمعیت شرکتکننده در اون نماز هنوز پراکنده نشدن👇
✍️ طبق نظر آیات عظام خامنهای، مکارم، وحید، شبیری و نوری: نباید برای نماز فرادای خودمون اذان و اقامه بگیم!
همون اذان و اقامهای که برای نماز جماعت مسجد گفته شده، کافیه (آیتالله مکارم: بنابر احتیاط واجب).
✍️ طبق نظر آیتالله سیستانی: میتونیم برای نماز فرادای خودمون اذان و اقامه نگیم، ولی اگه گفتیم هم اشکال نداره.
😉 اما اگه اینطور نبود، میتونیم برای نماز خودمون اذان و اقامه بگیم و ثوابش رو ببریم.
🔺 توضیحالمسائل مراجع، ج1، م۹۲۵؛ سیستانی، جامع، ج۱، م۱۲۰۷ و ۱۲۰۸؛ مکارم، توضیحالمسائل، م۸۴۶؛ وحید، توضیحالمسائل، م۹۳۳؛ شبیری، توضیحالمسائل، م۹۳۴.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۵۷
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشک ازباران پرسید:
کارِ تو چیست؟
باران با لطافت جواب داد:
تلنگر زدن به
انسان هایی که آسمان خدا را از
یـــاد برده اند..👌
#تلـــــنگࢪانھ ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌧🎋]
.
مهربون باش
و مثل بارونی ڪه موقع
باریدن همه جا رو زیبا میکنه
دنیاے اطرافت رو
پر از حس هاے خوب کن❤️🩹🫂=))
.
#حالخوب ☺️
💗رمان ناحله💗
#پارت_صد_هجده
نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت
+ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و
تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی.
احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم.
با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!!
با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟
مامان رو کرد بهش و گفت
+بسه اقا مصطفی!
بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت!
حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد!
انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد
ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد
همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود!
صورتش قرمز شده بود
یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم.
نکنه دوباره ....
همه ی تنم یخ کرده بود.
سرش رو که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم.
دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود.
همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود.
حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود.
تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود .
اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود.
بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم
عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت
انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه.
انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم رو بالا میارم.
ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن.
چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد
سرِ یه لج و لج بازی!!!
دیگه چیزی نفهمیدم.
بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود
تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد
ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم.
لرزش بدنم اذیتم میکرد
خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم زار زدم
___
محمد
شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن رو دیوار گچی آزار دهنده بود
فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم.
حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود .
نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم .
فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم!
کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم
نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود .
نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟!
پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود.
از نگاهش متوجه حسی که به من داشت شدم
سعی کردم آرامشم رو به دست بیارم تاپیشش کم نیارم .
به صورتم دست کشیدم
بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد
منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟
متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه.
همونطور که نگاهش به فنجون توی دستش بود گفت: ازتون خواستم مثل خواهرتون مراقبش باشید
نگاهش رفت سمت ریحانه که با اخم غلیظی به کف زمین خیره بود.
همه اخم کرده بودن و فقط من بودم که به ظاهر خونسرد به پدر فاطمه نگاه میکردم
_مثله اینکه به حرفم توجه ای نکردین !!من گفته بودم مثله خواهرتون...!
فهمیدم منظورش و یه لبخند نامحسوسی زدم که جدی تر از قبل با لحن پر از کنایه ادامه داد:تو محله شما پسرا خاستگاری خواهرشونم میرن ؟
داداش علی میخواست بلند شه که دستم و رو دستش گذاشتم
ناچار شد دوباره به مبل تکیه بده.
نمیدونستم در جواب حرف مسخرش چی باید بگم.
حس کردم سکوتم اذیتش میکرد با اینکه به طور کلی خوشحال بود.
تا خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم گفت :
ما شمارو آدم محترمی میدونستیم . اعتماد کردیم بهتون . گفتیم لابد واقعا همینی هستین که نشون میدین !! نگاهتون کج نمیره ؟! اینه جواب اعتماد ما؟با گل و شیرینی بیاین خاستگاری دختری که هیچ شباهتی به شما نداره ؟اونم با تقریبا ۱۰ سال اختلاف سنی ؟اومدی زن بگیری یا بچه ببری بزرگ کنی؟
اجازه نمیداد حرفی بزنم
وقتی کامل حرفاش و زد و سبک شد ،فنجونش و روی میز گذاشت و گفت : خلاصه خوشحال شدم از دیدنتون.
فهمیدم که امشب وقت حرف زدن من نیست .ولی برام مفید بود .فهمیدم با چه آدمایی طرفم !منطقشون چیه ! چجوری باید باهاشون حرف بزنم !
داداش علی که بلند شد بقیه هم بلند شدن
نگاهم به نگاه مهربون و شرمنده ی مادر فاطمه افتاد.
بی اراده لبخندی زدم و در کمال آرامش مقابل پدر فاطمه ایستادم .
دستم رو سمتش دراز کردم که یه پوزخندی زد
از برق تو نگاهش ترسیدم .اونم مثل من تظاهر به آرامش میکرد ولی مشخص بود میخواد سر به تنم نباشه!
دستم رو به سردی گرفت.شاید با خودش فکر میکرد دیگه قدمی برنمیدارم و دیگه نمیبینتم بعد هم خداحافظی کردیم...
#ناحله
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
💗رمان ناحله💗
#پارت_صد_نوزده
هیچکی باهام حرف نمیزد .لبخندم رو که میدیدن بیشتر از قبل از عصبانی میشدن
داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون
البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت:
+خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش !
ولی ریحانه حتی بهم نگاه هم نمیکرد
با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش
منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم.
چراغ شب خوابی رو روشن کردم.
بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم،
سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم.
نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه
میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست.
از مادر خواستم کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم.
این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد
الان که تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود !
یاد حرفای مصطفی افتادم :(عه اینم که موهاش مثل موهای من...)
دوباره عصبی شدم
قرآنم و باز کردم داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه اومد تو ذهنم .داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد وریخت پشت دستم
یه لبخند زدم و صورتم و پاک کردم
چقدر عجیب!
___
تو این یک هفته ای که گذشته بود ،هرشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا فاطمه رو خواستم.
هر روز که میگذشت برامعزیز تر از روز قبل میشد.
دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم
حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه
ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود
میدونستم درد خواهرم چیه .اون شب ریحانه وعلی جای من سوختن.
تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش.
رو تختش خوابیده بود.
نشستم کنارش.
موهاش رو از صورتش کنار زدم و لپش و بوسیدم
خوابش سنگین بود و بیدار نشد
رفتمتو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام رفتم سمت دادگستری.
یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد...
#ناحله
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
꧕..🕊
یَااباصَالح...
بَرفبِبارد یابَارانفَرقینمیکند.
برایباورزِمستان،
هَمینجای خِالیاتکَافیست.💔
⊹
⊹
🔗تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ🖐
✨بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ🤲
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و همیشه پنـــاه ِروزگار دلگیرٺ ؛
مــادر حضرٺ قمـــــر"خواهد بود ...🖤🌙
••
#شنبـہهـاےامالـبنینۍ♥
سفرهدارهشنبههاےڪربُبلا✨
❄️یڪشنبـــه، نهــمدۍمــــاه¹⁴⁰³
••••••••••••••••••••••••••••••••••
◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖
زمانی که از فکر کردن دست برداری
و به احساس ِ خود دقیق شوی،
آرام می گیری
و روشنی ِ بسیار بر تو آشکار می شود.
‹ ✍🏻-#معصومه_صابر ›
🖇#استغفارهفتادبندیامیرالمومنین
♥️#بنــــد_شصــتوشـشـم
🪶دعای امیرالمؤمنین، برای آمرزش گناهان و رسیدن به حوائج، آرامش و وسعت رزق
6⃣6⃣- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بنــد۶۶←
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
💔:((
🔹۲۷ جمادی الثانی، سالروز شهادت حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد.
🔸در منابع غالباً از او با عنوان سلطانعلی یاد میشود؛ براساس برخی از گزارشهای تاریخی ایشان بنا به درخواست دوستداران اهل بیت از اهالی چهل حصاران و فین کاشان در سال ۱۱۳ ه.ق به این منطقه هجرت نموده و سرانجام در سال ۱۱۶ ه.ق به همراه تعدادی از اهالی منطقه توسط نیروهای حکومتی در دربند ازناوه به شهادت رسید و پیکر ایشان را در مشهد اردهال به خاک سپرده شد.
🔸هر سال در دومین جمعه مهرماه (بر مبنای تاریخ شمسی) مراسم قالیشویان به یاد وی در مشهد اردهال برگزار میشود.
🔸مشخصات؛
نام: علی (ابوالحسن، طاهر)
پدر: محمد بن علی بن الحسین (ع)
مادر: ام ولد (نام های او زینب، لیلا، ام حکیمه)
فرزندان: احمد و فاطمه
سن: 32 سال
🔸مسئولیت: نایب خاص امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع)
🔸حاکم دوران: هشام بن عبدالملک
🔸محل شهادت: قتلگاه حضرت در 4 کیلومتری حرم، دره ازناوه
🔸چگونگی شهادت: جدا شدن سر از بدن مبارک آن حضرت با لب تشنه و فرستادن آن به دارالخلافه
🔸قاتل: ارقم شامی
🔸55 سال بعد از واقعه کربلا.
🔸یکی از چهار امامزاده لازم التعظیم در کشور.
🔸دفن عده ای از شهدا در رکاب حضرت سلطانعلی (ع) در قتلگاه.
🔸زیارت آیت الله العظمی مرعشی نجفی از سردابه اجساد شهدا در ایوان صفا در سال 1341 ه.ش
🔸امام رضا(ع) فرمود:چه خوب مکانی است اردهال پس به آن التزام و تمسک پیدا کنید.
🔸امام صادق(ع)فرمود:هرکس برادرم سلطانعلی را در اردهال زیارت کند، مانند کسی است که قبر جدم حسین را در کربلا زیارت کرده باشد.
#سلطانعلی_بن_محمدباقر
#مشهد_اردهال_کاشان
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
┅┄ ❥❥
رفیـق غصـه نخوریا تو یه مهـربون خـدایے دارے؛
که از اون بالا بالاها هـواتو داره...
همه دلهرههاتو بسپر به خودش
یکم صـبر کن حالِ زندگیـت،
خوشگل میشه☺️🌻(:
------------------
‹✨⇢#درگوشـۍباخــــــدا