با این روش هیچ درسی یادت نمیره 🤩✨📝
مرور 🔆⚜
این ۴ تا مرورتوبرنامت باشه
( ¹ ) مرور بعد از مطالعه هردرس
( ² ) مرور شبانه
( ³ ) مرور قبل از مطالعه هردرس
( ⁴ ) مرور قبل از آزمون
مثلا اگه دیروز تابع رو خوندی و امروز میخوای ادامشو بخونی حتما درس دیروز رو یه
مرورکن .
رمزگذاری 🔣
میتونی برای حفظ کردن چیزایی ک واست سخت ترن رمز بذاری تا راحت ترتوی ذهنت موندگاربشن مثل جدول تناوبی .
تست اموزشی ✅
بلافاصله بعد از مطالعه هردرس (حتی دینی) تستای آموزشی رو بزن تا مطالب بهترب ذهنت سپرده بشه
برای خودت توضیح بده 📝
اگه مطلبیو به کسی آموزش بدی دیرتر اونو فراموش میکنی پس میتونی درسی ک خوندی رو با صدای بلند واسه خودت توضیح بدی تا بهترتوی ذهنت بمونه🔰
یادداشت برداری 📜
همیشه ی کاغذ و قلم کنار دستت باشه و مطالب مهم رو بنویس این نوشته ها احتمالا بعدا ب دردت نخوره ولی همون موقع کمک بزرگی میکنه ک مطالبو ب ذهنت بسپاری🧠
ودر آخر یادت باشه که تو ی کنکوری هستی و هرروز داری مطالب جدید یادمیگیری . اینکه بعضی مطالبو فراموش کنی کاملا طبیعیه ، ولی با استفاده از این راهکارا میتونی فراموشیت رو به حداقل برسونی 🥰🥰🥰
#مطلب_درسی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
.🍓.
موفقیت یعنی انجام بهترین کاری
که «می توانیم انجام دهیم»
با هرآنچه که در اختیار داریم💪🏻
موفقیت عمل کردن است،
نه بدست آوردن؛🌱
در تلاش کردن است،🏃🏻♂
نه در پيروزی؛🚴🏻♂
موفقیت رسیدن به بالاترین
چیزی ست که در وجود ما هست،🥰
شايسته بودن برای همه آن چیزهایی
که «می توانیم باشيم»🦋
#انگیزشی💥
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•🌸💗•
حال خوب از رضایت درونی میاد!
رضایت درونی، از حس ارزشمندی حاصل میشه!
حس ارزشمندی، نتیجه دوست داشتن خود است
و دوست داشتن خود یعنی پذیرفتن خودمان با وجود عیب ها و نقص ها...😊😊
#انگیزشی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم
من – نزدیک خونه ي خاله م می شه .
البته اونا خونه شون تو فرعی اوله .
این کوچه رو نمی دونم کدوم فرعی
میشه .
می خواین کروکیش رو بکشم ؟
خوشحال گفت .
نوید – ممنون می شم .
فرعیش رو هم خودم پیدا می کنم .
فقط راه تاکسی خورش رو هم بهم بگین .
سري تکون دادم و خودکاري از روي میزم برداشتم .
کروکی رو براش کشیدم و کاغذ رو گرفتم طرفش.
لبخندی زدم .
من – بازم باید برین مصاحبه ؟
نوید – بله .
باید با آقاي درستکار هم مصاحبه کنم .
لبخند رو لبام ماسید .
من – آقاي درستکار ؟
نوید – بله .
می خوایم مصاحبه ي هردوتون رو تو یه صفحه بذاریم .
تپش هاي قلبم از ریتم معمولی خارج شد . تعدادش رفت بالا .
اومد پایین .
کم شد .
زیاد شد .
یخ کردم .
گرم شدم .
معجزه به وقوع پیوست .......
از ساعت هفت صبح منتظر بودیم .
تو خیابونی که خانوم نوید گفته بود خونه ي امیرمهدي اونجاست .
من و رضوان و مهرداد .
تو ماشین .
منتظر بودیم تا کسی از در اون خونه بیرون بیاد و من شناساییش کنم .
من و رضوان پشت نشسته بودیم و مهرداد جلو پشت فرمون .
سکوتش نشون می داد کلافه ست .
وقتی روز قبل مامان زنگ زد بهشون و گفت آدرس رو پیدا کردیم
سریع خودشون رو رسوندن
رضوان با لبخند و مهرداد با اخم هاي در هم .
مهرداد هنوز هم به دیدن امیرمهدي راضی نبود .
بیچاره رضوان با هر ترفندي که بلد بود ، سعی داشت آرومش کنه .
بابا هم که به کل سکوت کرده بود .
رضوان راست گفته بود .
اینکه من یه قدم بردارم خدا هزار قدم
کارم رو راه می ندازه .
من با چشمام معجزه ش رو دیده بودم .
با باز شدن در خونه اي که طبق آدرس ، خونه ي امیرمهدي بود ؛
هر سه نفر صاف تو جامون نشستیم .
پژوي سفیدي ازش خارج شد .
تموم بدنم چشم شد .
نفس رفت و اومد وقتی راننده ي پژو پیاده شد ....
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم
با باز شدن در خونه اي که طبق آدرس ، خونه ي امیرمهدي بود ؛
هر سه نفر صاف تو جامون نشستیم .
پژوي سفیدي ازش خارج شد .
تموم بدنم چشم شد .
نفس رفت و اومد وقتی راننده ي پژو پیاده شد
.
با اینکه فاصلمون تقریبا زیاد بود ولی چشماي مشتاق من نمی تونست اون صورت رو تشخیص نده .
خودش بود .
خود خودش .
مرد رویاهاي من .
امیرمهدي .
بی اختیار به دست رضوان چنگ زدم .
برگشت و با هیجان نگاهم کرد .
رضوان – خودشه ؟
مهرداد برگشت و نگاهمون کرد .
بدون اینکه از امیرمهدي چشم بردارم ، سري تکون دادم .
من – خودشه .
کت شلوار قهوه اي تنش بود با پیراهن مردونه اي که به نظرم کرم
رنگ اومد .
با آرامش در خونه شون رو بست و دوباره سوار ماشینش شد .
فرمون رو چرخوند و به سمتی که ما ایستاده
بودیم اومد .
سرم رو دزدیدم .
نباید من رو می دید .
وقتش نبود .
ماشینش که رد شد ، مهرداد هم ماشین رو روشن کرد و دنبالش راه افتاد .
با فاصله ازش حرکت می کردیم .
وقتی ایستاد ، مهرداد هم کمی جلوتر رفت و ایستاد .
پیاده شد و دنبالش رفت .
وارد یه بانک شدن .
چند دقیقه بعد مهرداد اومد و سوار ماشین شد .
من و روضوان هر دو با هیجان گفتیم .
- خب ؟
برگشت به سمت عقب .
مهرداد – خب چی ؟
رضوان حرصی گفت .
رضوان – چی شد ؟
مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت .
مهرداد – مثل اینکه اینجا محل کارشه .
با لبخند برگشتم و نگاهی به ساختمون بانک انداختم .
یکی از بانک هاي معروف .
مهرداد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
چرا نمی رفت تحقیق کنه پس ؟
به سمت جلو خم شدم .
من – کجا می ریم .
مهرداد – خونه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🌿🕊»
چقــدر دلـت با منـه
تا دلـم نگیــره...😔
🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«🌿🕊» چقــدر دلـت با منـه تا دلـم نگیــره...😔 🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ 🕊¦↫#چهارشنبـههاےام
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای #فاطمیه وظیفه دارم!
دوستان باید برای فاطمیه زحمت کشید
باید تلاش کرد!
سینه زنا باید خوب سینه بزنند
گریه کنا باید خوب گریه کنن....
مافرزندانمـــادرپهلوشکستهایم🖤"
#پیشنهاددانلـــود ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad