#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🎉❄️»
میلادِ پیامبرِ مهربانی ها
حضرت عیسی مسیح( ع )
بر همۂ جهانیان
و مسیحیان عزیز کشورمان
مبارك🌲✨🎄✨🌲
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این پست دیگه هیچ اتفاقی برای خورش هات نمیفته😍👌
🔹#آشپزی
🔸#خانه_داری
🔹#ترفند
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بهت توصیه میکنم:🍞
📌برای جلوگیری از کپک زدن نان این کارو کن...♡👌🌸
🔹#آشپزی
🔸#خانه_داری
🔹#ترفند
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
به جای تنقلات، « عناب » در اختیار کودکتان بگذارید 👌
✅این میوه سیستم ایمنی را تقویت و از بدن در برابر بیماریهای زمستانه محافظت میکند، حافظه را تقویت و کم اشتهایی را برطرف میکند.
#سلامتی🌱
#طبسنتی📝
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
20.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کیک_قاشقی😍😋
✅مـــــواد لازم:
تخم مرغ ۱ عدد
آرد ۱ پیمانه
شکر ۱/۲ پیمانه
ماست ۱/۲ پیمانه
گلاب ۱ ق غ (دلخوه)
پودر هل یا وانیل ۱/۴ ق چ
بکینگ پودر ۱ ق چ
❇️طــــرز تهیه:
تخم مرغ، شکر و پودرهل یا وانیل رو با همزن دستی سه چهار دقیقه هم بزنید تا رنگش روشن بشه
ماست و به دلخواه گلاب رو اضافه کنید و چند ثانیه هم بزنید
آرد و بکینگ پودر رو روی مواد قبلی الک کنید و هم بزنید تا یکدست بشه
داخل تابه روغن بریزید و وقتی گرم شد با قاشق از مایه کیک داخل تابه بریزید
یک سمتش که کمی سرخ شد برگردونید
کلا بهتره موقع سرخ شدن چند بار زیر و رو کنید تا دو طرفش یکدست رنگ بگیره
حتما بعد از سرخ شدن روی دستمال بزارید تا روغن اضافه ش کشیده بشه و بعد به دلخواه تزئین کنید
#آشپزی 🥧
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درمان سرفه های طولانی😓
❇️ #ایدهوترفندهایخـــانــهداری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
خواص سیاهدانه و استفاده آن در طب مدرن
🍃تأثیر عالی بر سیستم روده ای و معده ای
🍃ضد نفخ و رفع کولیک
🍃کولیت اولسرو و کرون
🍃 اسهال ساده و خونی و رفع یبوست
🍃 درمان هموروئید
🍃 افزایش سیستم ایمنی ایدزی ها
🍃 درمان سرطان
🍃سیتوتوکسیک
🍃 درمان دردهای روماتیسم
🍃ضد اکسیدان قوی
🍃مسکن
🍃درمان دیابت (کاهش قند)
🍃 ضد انگل و ضد میکروب
🍃 درمان آب مروارید
🍃 درمان آبسه
🍃 قاعده آور
#سلامتی🌱
#طبسنتی📝
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم
مامان – نمی خواي جوابش رو بدي ؟
خسته شدم انقدر زنگ زد و
تو جواب ندادي .
من – دلم نمی خواد صداش رو بشنوم .
مامان – بهتره جواب بدي و همین رو بهش بگی که انقدر زنگ نزنه .
شونه اي بالا انداختم .
من – خودش خسته می شه .
مامان سري به حالت تأسف تکون داد و بلند شد رفت .
صداي زنگ پیام گوشیم بلند شد .
از طرف پویا بود . " فردا شب مهمونیه . میاي ؟ " .............
زیر لب گفتم .
من – رو که نیست ، سنگ پاي قزوینه .
و براش پیام دادم " تو خواب ببینی "
خیلی زود جواب داد " تو بیداري می بینم . به زور می برمت "
عمرا اگه حاضر میشدم برم و بذارم خوابی که برام دیده بود احرا کنه
پوزخندي زدم .
حق دست درازي نداشت .
به قول امیرمهدي من خودم باید تعیین
می کردملکه هستم یا نه .
ارزشم بالا بود .
براي پویا زیادي بودم .
کسی که همین اولش بلد نبود وفاداري رو
براش نوشتم " مرداي خونواده م انقدر بی غیرت نشدن که بذارن
هر غلطی می خواي بکنی " و براش ارسال کردم .
زنگ زد . و می دونستم احتمالا عصبیه .
پویا زود از کوره در میرفت.
طاقت نداشت بشنوه بالاي چشمش ابروئه .
کاملا قطب مخالف امیر مهدی بود
امیرمهدي همیشه مهربون بود .
اینبار جواب دادم .
من – بله ؟
پویا – زراي اضافی می زنی !
من – چیه ؟
به اسب شا.ه گفتن یابو ؟
پویا – نه .
خره داره زیادي عرعر می کنه .
تو دلم به اون همه ادب ، پوزخند زدم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم
ولی در عوض گفت .
پویا – بعضیا براي یه مدت لذت بخشن . بعضیا همیشگین ، مثل تو .
انکار که نکرد هیچ ، حرفی زد که حالم ازش به هم بخوره .
من – تو مرد نیستی پویا ، نامردي .
اونی که من دوسش دارم
انقدر مرد هست و انقدر خواستنی که تو رو از چشمم انداخته .
پویا-؟ با یکی دیگه ریختی رو هم ؟
پس انقدرا هم که خونواده ت جانماز آب
می کشن مریم مقدس نیستی!
اهل حالی ؟
لحنش کاملا عصبی بود و پر از نیش و کنایه .
من – گورتو از زندگیم گم کن .
با حرص جواب داد .
پویا – حالت رو اساسی می گیرم .
منتظر اون روز باش !
پوزخندی زدم .
من – شتر در خواب بیند پنبه دانه ...
و قبل از اینکه بتونه جوابی بده قطع کردم .
راست گفته بود .
من لیاقت نداشتم .
من لیاقت امیرمهدي رو نداشتم نه پویا رو ! من لیاقت اون همه خوب بودن امیرمهدي رو نداشتم .
ادم بی لیاقت که شاخ و دم نداشت ، داشت ؟
از تصور بی لیاقت بودنم بغض کردم .
قرار بود کدوم دختري
لیاقت امیرمهدي من رو داشته باشه ؟
نیست شبی که تا سحر ،
خون نفشانم از بصر ...
زان که غم فراق
تو ، کرده تمام ، کار دل
مانتوها رو دونه به دونه نگاه می کردم .
با مامان و رضوان اومده بودیم خرید .
به پیشنهاد رضوان .
بیشتر به خاطر اینکه حال و هواي من عوض شه .
و از فکر و خیال امیرمهدي بیرون بیام .
دیگه نمی دونست
من هر جا برم و هر کاري بکنم ، فکر امیرمهدي دست از سرم بر نمی داره .
مثل همون خرید مانتو ، که هر کدوم رو که بر می داشتم تو ذهنم
تجسم می کردم امیرمهدي از این مانتو
خوشش میاد یانه!
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟ .....
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم !
چهارتا مانتو برداشتم و به سمت اتاق پرو رفتم .
کنار مامان که جلوي در یکی از اتاق ها منتظر رضوان بود،ایستادم .
مامان نگاهم کرد .
مامان – بلاخره پسندیدي ؟
من – چندتایی آوردم .
ببینم تو تنم خوبه یا نه !
مامان سري تکون داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«💚🌱»
هرڪجاپامیگذارمازتـــومیگویمسخن
عالمیراڪردهامدیوانهذکر #حسن
🌱¦↫#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
💚¦↫#دوشنبههاۍامامحسنۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"السلام عليك يا مشاركة الزهراء بمصابها.. يا باب الحوائج يا أم البنين"
°سیاه پوش کردن حرم حضرت ابالفضل العباس به دلیل فرارسیدن سالروز وفات حضرت ام البنین°
⏰امروز
#العتبةالعبــاسیةالمقدسـه✨
#السـݪامعلـیکیـاامالـبنـیـن 🖤
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
✨🌼
◖🤍🌱◗
#منٺظࢪانہ!
عزیزیمیگفت:
هروقتاحساسکردید
از #امامزمان دورشدید
ودلتونبرای آقاتنگنیست
ایندعایکوچیكروبخونید
بهخصوصتویقنوتهاتون..!
"
لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك" یعنی : خداجان؛ دلمرابرایاماممنرمکن..🙂🌿 ‹ 🌱⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ › ‹ 🤍⇢ #سہشنبہهاےجمکرانۍ › ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظران واقعی #امام_زمان چه کسانی هستند ؟ ....
#
صلیاللهعلیکیامولانایاصاحبالزمان🌿 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
-
✍آیتاللهبهجت:
چه نعمت بزرگی را از ما گرفتند و چه
گناه عظیمی را مرتکب شدند که بینما
و بین وصی پیغمبر ﷺ که از انبیای سَلَف
افضل است،جدایی انداختند!اگرچه عبادت
در زمان غیبت افضل از عبادت در زمان
ظهور است،و این خود کرامتی است از خدا
که شامل حال افرادی که در زمان غیبت
ثابتقدم هستند،کردهاست..!
•📚حضرتحجت•
#امام_زمان 💛
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
من – چندتایی آوردم .
ببینم تو تنم خوبه یا نه !
مامان سري تکون داد .
مامان – خوبه .
حداقل تو همین مغازه ي اول از چیزي خوشت اومد .
غصه م گرفته بود اگر چیزي نپسندیدي تا
کی باید بگردیم تا تو خرید کنی ؟
می خواستی یه چیزي برداري
که خنک باشه .
تیرماه انقدر گرمه واي به حال مرداد .
و با دستش گوشه ي شالش رو حرکت داد تا مثلا یه کم خودش رو باد زده باشه .
مانتوها رو بالا گرفتم و رو بهش گفتم .
من – فکر کنم خنک باشن .
سه تاش تا زیر زانوم و یکیش کوتاهه
.
مامان دستی بهشون کشید و در حال ارزیابیشون گفت
مامان – پارچه هاشون خوبه .
به درد ماه رمضون هم می خوره .
بلنده ! رضوان اومد بیرون برو بپوش تو تنت
ببینم .
بعد در حالی که صورتش رو به طرف اتاق پرو می چرخوند آروم گفت .
مامان – خدا پدر مادرش رو بیامرزه اونی که باعث شد دست از سر اون مانتوهاي یه وجبیت برداري .
مانتو نبودن که !
بیا همه جام رو نگاه کن بودن !
از تعبیر مامان خنده م گرفت .
مامانم که این رو می گفت پس واي
به حال دیگران .
عجوبه اي بودم و خودم خبر نداشتم !
زیر لب یه صلوات به روح پر فتوح امیرمهدي فرستادم که باعث شد یه مقدار لباسام بلند بشه و جایی براي حرف
و حدیث دیگران باقی نمونه .
رضوان دونه به دونه مانتوهاش رو پوشید و نشونمون داد .
به پیشنهاد مامان سه تا رو انتخاب کرد .
منم بعد از پوشیدن مانتوهاي انتخابیم ، هر چهارتا رو خریدم که به قول مامان
تا آخراي آبان ماه دست از سرش بردارم و
فکر خرید مانتو رو از سرم بیرون کنم .
توخونه هم مانتوها رو یه بار دیگه پوشیدم تا بابا هم ببینه .
واي که وقتی نگاه پر از تحسینش رو
می دیدم ،لذت می بردم .
فقط نفهمیدم از اینکه انقدر مانتوها بهم میومد
خوشش اومده بود یا اینکه قد مانتوهام بلند شده بود !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم
فقط نفهمیدم از اینکه انقدر مانتوها بهم میومدخوشش اومده بود یا اینکه قد مانتوهام بلند شده بود !
شب ، رضوان و مهرداد قرار بود شام برن خونه ي پدر و مادر رضوان .
رضوان هم یکی از مانتوهاي تازه ش رو
پوشید .
یه مانتوي سبز روشن که چسبیده به تنش بود و قدش هم تا بالاي زانوش .
همون موقع رو کرد به مامان و گفت .
رضوان – چطورم مامان سعیده ؟
بهم میاد .
مامان با تحسین نگاهش کرد و گفت .
مامان – هزار الله اکبر .
تو ماهی مادر هر چی بپوشی بهت میاد .
بعد هم رو به بابا گفت .
مامان – مگه نه جمشید ؟
بابا که درگیر روزنامه ش بود ، کمی پایین آوردش و نگاهی به رضوان انداخت .
بعد هم سري تکون داد .
بابا – آره بابا جان .
خیلی بهت میاد .
فقط یه چیزي ! من فکر میکردم تو بشی عروسمون این دختر ما رو درست می کنی و مانتوهاي نیم مثقالیش رو کنار می ذاره . الان می بینم کاري کرده که مانتوهاي تو هم آب بره !
با این حرف ، همه زدن زیر خنده و من با ناراحتی ساختگی رو به بابا گفتم .
من – مانتوهاي من چشه ؟
بابا ابرویی بالا انداخت و گفت .
بابا – مانتوهاي شما گوشه بابا جان .
شما به دل نگیر .
و باز همه زدن زیر خنده .
مهرداد میون خنده ش رو به بابا گفت .
مهرداد – خدایی مانتوها زن من بهتر از مانتوهاي مارال . تازه ، رضوان زیر چادر
می پوشه . مارال که چادرنداره !
مامان بهش چشم غره رفت تا سکوت کنه .
معلوم بود همه شون با مانتوهام مشکل داشتن .
یه لحظه از ذهنم گذشت ، اون روز تو کوه ، من با اون مانتوي قرمز کوتاه ؛ امیرمهدي کنارش بودم ؛ چی کشید ؟
وقتی من رو نگاه کرد ، چه فکري درباره م کرد ؟ خوشش اومد یااینکه ........
رضوان رفت صورت مامان رو بوسید و رو بهش گفت .
رضوان – دعا کنین مامان سعیده این رضا از خر شیطون پیاده بشه و راضی شه این دوتا دختري که براش درنظر گرفتیم رو بیاد
ببینه .
مامان به حالت نوازش دستی به بازوي رضوان کشید .
مامان – توکل بر خدا .
ان شاءالله قسمتش به یکی از این دخترا باشه
رضوان لبخندي زد و " خدا کنه " اي گفت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«🖤✨»
جـاۍزهـــرا، بـعـدزهــــرا، مـثـلزهـــرامــادرے
هـرچہمـــادرهست، بهقــربانچنیـننامــادرے...🥺
#مادرمـــــاهدرخشانعالمین✨
#وفات_حضرت_ام_البنین🖤
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
وقتی همسرم عباس علیهالسلام، با لبخند از سختگیریهای مادرش در تربیت فرزندانش میگفت؛
و میگفت مادرش اولین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمیتوانستم باور کنم و به خود بقبولانم که این تندیس بینقص لطافت و زنانگی؛
و این عابدهی روزگار خود، نسبتی با
شمشیر و کمان داشته باشد.
تا اینکه روزی در بازار مدینه با دو زن مسافر از قبیلهی بنی کلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند من عروس فاطمه کلابیه (امالبنین سلاماللهعلیها) هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل،
اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد:
- هنوز هم شمشیر میبندد؟!
- شمشیر؟! خیر!
- پس برادرش درست میگفت
که بعد از ازدواج تغییر کرده.
پرسیدم: یعنی شما میگویید مادر همسرم،
جنگیدن میداند؟! از پرسشم به خنده افتادند.
🖤۱.۲
#وفات_حضرت_ام_البنین
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad