زیبا صداکردن زن 🧕🏻و مرد🧔🏻، بهترین شیوه برای ابراز محبت ❤️است و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است
▫️پیامبر اکرم(ص) میفرمایند:
سه چیز است که محبت شخص را درباره دیگری خالص می کند یکی از آنها این است که طرف مقابل را به اسمی صدا بزند که وی می پسندد.
📚کافی، ج2، ص643
#همسرداری
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #همسـرداری ••
راهکارهایی برای بدست آوردن همکاری آقایون تو کارهای خونه 😉
1⃣ هیچوقت کمک همسرتون رو رد نکنید و اگه از شما پرسید «کمک میخواید؟» بگید بله و کاری واسش دست و پا کنید.
2⃣ منصفانه و براساس توانایی همسرتون فهرستی از کارهایی که دوست دارید انجام بده رو بنویسید و ازش بخواید به ترتیب اولویت انجامشون بده.
3⃣ هرگز به خاطر این که همسرتون در انجام کارها سرعت پایین یا دقت کمی داره اونو از کارکردن منصرف نکنید. سعی کنید به مرور اشتباهاتش رو اصلاح کنید.
4⃣ هرگز با حرفها و لحنتون به همسرتون نشون ندید قصد اصلاح یا تغییر دادنش رو دارید.
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر نجم الدین شریعتی...!😎
#طنز😆
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
وسط همه هیاهوے شهر،
امروز #مسلم_بن_عقیل وارد کوفه شد.
این یعنـۍ:
محرم نزدیک است🥀
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسینع💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوربین_مخفی
#انچهمجردانبایدبدانند
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟
🔹گزینه یک یا دو؟
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتاد_و_یکم
که همین آدماي
ظاهر بین هستن که نمی ذارن مردم ، خودشون باشن !
اگر این مردم ، امروز ، مثل قدیم دیگه یک رنگ و یک دل نیستن
؛ تقصیر شماهاست .
شما این مردم رو خراب
کردین و یه روزي ، یه جایی تقاص پس میدین .
شماها اگر باطنتون هم مثل ظاهرتون موجه بود ، نیازي به نصیحت و نشون دادن خط مش نداشتین ، که ؛ همونجور که من
جذب امیرمهدي شدم آدماي زیادي هم جذب شما می شدن و راه درست رو در پیش می گرفتن .
کاش جلوم بود و سرش فریاد می زدم که " من خیلی پاك تر از آدمایی هستم که هزارتا گناه می کنن ، دروغ میگن ،غیبت می کنن ، تهمت می زنن ، دو به هم زنی می کنن
و هزارتا گناه دیگه ولی با پوشیدن یه چادر
روي همه ي اونا سرپوش می ذارن .
که آدم باید آدم باشه ، انسان
باشه .
وگرنه که نه چادر و نه بی حجابی
هیچکدوم شخصیت نمیاره و آدم رو بالاتر و برتر از دیگران نمیکنه ! "
تو دلم هزار حرف نگفته رو حواله ي حاج عمو می کردم و پیش می رفتم که با کشیده شدن کیفم به عقب ،
پاهام برعکس جهت حرکتشون ، به سمت عقب قدم رو رفتن .
و من رخ به رخ شدم با امیرمهدي و اخم رو
صورتش .
امیرمهدي – کجا ؟
با اینکه صداش پایین بود ولی پربود از خشم ، از رگه هاي عصبانیتی که مثل زلزله ي ده ریشتري وجود آدم رو
به لرزه می ندازه .
لرزي تو وجودم نشست . مگه داشتم چیکار می کردم که اینجوري
عصبی باهام حرف می زد ؟
اخمی کردم
من– می رم خونه مون .
امیرمهدي – بدون اطلاع من ؟
ما که نسبتی نداشتیم هنوز. چرا
اینجوري شده بود ؟
این همون امیرمهدي مهربون من بود که
هیچوقت با تشر حرف نمی زد ؟
همون مردي که
از حرفاي پر از تمسخر من تو کوه فقط خندید ؟
همون مرد آرومی بود که من عاشقش بودم ؟
نه ... این امیرمهدي فرق داشت .
و مهمتر از همه اینکه دیگه
مهربون نبود .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتاد_و_دوم
نه ... این امیرمهدي فرق داشت .
و مهمتر از همه اینکه دیگه
مهربون نبود .
بغض بدي تو حلقم نشست که مثل تموم اون سه روز پسش زدم .
مگه جاي گریه بود ؟
با حرص جواب دادم .
من – نمی دونستم باید ازتون اجازه بگیرم !
اخمش کمتر شد ولی از بین نرفت .
امیرمهدي – نگفتم اجازه بگیرین .
فقط به صرف این که قراره ازدواج کنیم باید خبر داشته باشم همسر ایندهام کجاست
که اگر کسی ازم پرسید قلبم از تو سینه م تا حلقم بالا نیاد براي گفتن " نمی دونم " .
الانم شما جایی نمیرین..
هزارتا توضیح به من بدهکارین .
بند کیفم رو گرفت و من رو با خودش به اجبار همراه کرد .
من حاضر نبودم تو اون خونه پا بذارم نه تا زمانی که حاج عموش اونجا بود .
همون عامل تحقیر آدما . و نه تاوقتی که امیرمهدي انقدر سخت بود و خبري از اون مرد دوست داشتنی من نبود .
با حرصی صد برابر ، حین راه رفتن ، خودم رو عقب کشیدم و گفتم .
من – من نمیام . حالا یادتون افتاده من قراره زنت بشم ؟
این سه روز کجا بودی؟
ایستاد و برگشت به سمتم .
دست دیگه م رو بردم به سمت بند کیفم و
سعی کردم بند کیفم رو از بین انگشتاش که
خیلی هم سخت دور بند کیفم پیچیده شده بود آزاد کنم .
سریع دست برد و استین مانتوم رو هم گرفت و من رو به خودش
نزدیک تر کرد .
فاصلمون تقریبا پنجاه سانتی بود.
آروم و جدي گفت .
امیرمهدي – این سه روز هم حواسم بود همسر ایندهي رو دارم که اگر نبود هر
سه روز رو زیر پنجره ي اتاقش تو ماشین
نبودم و نمی دونستم که همسراینده ام تو این سه روز پاش رو از خونه شون
بیرون نذاشته .
بهت زده نگاش کردم .
این سه روز زیر پنجره ي اتاقم بود ؟
و من فکر کرده بودم هیچ
سراغی ازم نگرفته ؟
سه روز نزدیک به من نفس می کشید و من حس می کردم هواي
بدون امیرمهدي چقدر گرفته و خرابه !
سه روز یک نفس نشسته بود و چشم دوخته بود به خونه مون و می دونست من جایی نرفتم و من عین همین سه روز ازش خبري نداشتم و داشتم تو بی خبري پرپر می زدم ؟
خیره تو چشماش گفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Mehraj _ Arezoo(320).mp3
9.19M
سـربہدیـــوارزدمدلدیــوارشکست💔
اینهمهدربہدرے...
اینهمهغصـہبساست):🥺
• 𝄞 •
🎧↜#موزیــک
🎙↜#مـــعـــــراج
🌙↜#شبتــونغــرقآرامــش
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
وقتـۍقــرآنمیخوانم
مــن، تــورامۍخوانم؟!
یاتــو، مــرامـۍخوانی؟!
نمیدانم امـــــا. . .
اےکاشڪهعشقماندوطرفـہباشد🤍((:
-
#صبحتونمنــوربهانــوارالهـــۍ🌸✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#حدیثانہ
🌷 پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآله:
تا می توانید دل را از غم های دنیا خالی کنید.
|المعجم الاوسط، ج۵ ص۱۸۶|
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #آشپزی ••
فسنجــون مــحبوب خــوش طـعم رو
بهـ شیــوه شـمالیهــا آمــاده کنــید!😃♥️🌿
مــواد لـازم بــرای ۴ نــفر:
ســــینه یا ران مــرغ ۴ تکه🍗
مــغـز گردو ۳۰۰ گرم
رب انــار ۲ قــاشق غذاخوری
پیاز ۱ عدد بزرگ🧅
شـکر ۲ قاشق غذاخوری
زعفران دم کرده ۲ قاشق غذاخوری
نمـک و فلفل سیـاه به اندازه کافی
زردچـوبه و روغـن مایع به اندازه کافی
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
#سلامتی🌱
✅خانومهایی که زیاد موهاشون رو رنگ میکنن از خوردن کشمش غافل نشن !
کشمش ریشه مو رو قوی میکنه ، از سفید شدنش مو پیشگیری میکنه و عوارض رنگهای شیمیایی رو کاهش میده !
#کشمش👇
🔸از پوسیدگی و سیاه شدن دندون پیشگیری میکنه
🔸از ابتلا شدن به MS و آلزایمر در بزرگسالی پیشگیری میکنه
🔸فشار خون رو کنترل میکنه
🔸معدن آهن و خونسازه
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شیرینی خوشمزه فقط با ۳ قلم مواد😍
📝مـــواد لازم :
خمیر هزارلا
عسل ۱ ق غ
گلاب ۱ ق غ
مغزیجات
پودر قند
#آشپزی | #شیرینی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadaba
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتاد_و_سوم
خیره تو چشماش گفتم .
من – خودخواهی . من این سه روز هیچ خبري ازت نداشتم و جونم بالا اومده بود .
اونوقت تو حداقل میدونستی من تو خونه هستم .
نگاهش دست از سختی برداشت .
اخمش باز شد . آرومتر از قبل گفت .
امیرمهدي – این اولین تنبیهتون بود .
هنوز بقیه ش مونده .
و باز بند کیفم رو کشید .
دوباره مقاومت کردم
من – من نمیام .
برگشت به سمتم .
با این مقاوتم کلافه ش کردم .
با حرص نگاهم کرد .
امیرمهدي – چرا ؟
من – حاج عموتون پرونده ي موندن من تو خونه تون رو کامل پیچیدن !
نفس پر حرصی کشید .
امیرمهدي – حاج عمو منظور بدي نداشتن .
ابرویی بالا انداختم .
من – اون که بله . کم مونده بود دق دلی همه ي ادماي دنیا رو سر من خالی کنن .
امیرمهدي – الان فقط مشکل حاج عمو هستن ؟
من – هم ایشون و هم خیلی چیزاي دیگه !
دستش دور بند کیفم محکم تر از قبل شد .
امیرمهدي – مثلا؟
من – اینکه بدون شنیدن حرفاي من حکم دادي به تنبیه کردنم .
دستش کمی شل شد .
امیرمهدی – این تنبیه هم براي شما بود و هم براي خودم .
. این تنبیه براي این بود که نه شما اون
روز حرفی زدین از دلیل نگفتن اون حرفا و نه
من پرسیدم .
من – آتشفشان آماده ي فوران بودي ، چی می گفتم ؟
اومد حرفی بزنه که صداي تق باز شدن در حیاط باعث شد خیره بشیم به همدیگه .
تو موقعیت بدي بودیم .
نزدیک به هم و بند کیف من تو دستای امیرمهدی.
و اون موقع ظهر کی می تونست باشه غیر از رضا و مهرداد که
براي خرید غذا رفته بودن ؟
موقعیت بدي بود و هر دو خوب میدونستیم .
ولی انقدر برامون
شوکه کننده بود که هیچکدوم
عقب نکشیدیم .
رضا از همون جلوي در " سلام" بلندي کرد و گفت .
رضا – شما اینجایین ؟
با قدم هاي تند بهمون نزدیک شد .
و با دیدن فاصلهي کم ما سرش رو
پایین انداخت و " با اجازه " اي گفت و
سریع رد شد .
ولی مهرداد کنارمون ایستاد .
از کنار چشم نگاهش کردم .
خیره بود به ما دوتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتاد_و_چهارم
از کنار چشم نگاهش کردم.
خیره بود به ما دوتا.
اگر کسی امیرمهدي رو نمی شناخت شاید براش عجیب نبود موقعیت منو امیدمهدی.
لبم رو به دندون گرفتم .
اگر چیزي به امیرمهدي می گفت ؟
امیرمهدي سرش رو پایین انداخت.
با همون
حالت رو به مهرداد " ببخشیدي " گفت .
اماده ي عکس العمل بد مهرداد بودم .
دل تو دلم نبود .
به خصوص که اخم رو صورت مهرداد چندان
رضایت بخش نبود .
و این می تونست دردسر تازه ي ما باشه .
و من دیگه طاقت گره دیگه اي
رو نداشتم .
خسته بودم از همه ي گره هایی که با باز شدن گره قبلی تو ریسمان رابطه مون پیدا می شد .
زیر لب اسم خدا رو زمزمه کردم .
و توکلت علی اللهی گفتم .
مهرداد نذاشت تو ترس و دلهره بمونم . دستش رو گذاشت رو
شونه ي امیرمهدي و گفت .
مهرداد – حرفاتون رو بزنین بعد بیاین تو . مواظب باشین
صداتون بالا نره .
و سریع از کنارمون رد شد .
شاید اگر از دل من و ماجراي حرفاي پویا خبر نداشت انقدر راحت تنهامون نمی ذاشت .
انگار تشخیص داده بود
قبل از هر توضیحی نیاز داریم
به حل کردن مسائل ین خودمون .
مهرداد که رفت رو کرد بهم .
امیرمهدي – بریم داخل .
ابرویی بالا انداختم .
من – نمیام .
امیرمهدي – باز چرا ؟
من – من هنوز تکلیف خودم رو نمی دونم .
امیرمهدی – تکلیف چی ؟
من – همین .... همین ...
نذاشت چیزي بگم .
گرچه که زبون منم یاري نمی کرد .
انگار میدونست منظورم چیه !
امیرمهدي – مگه الان تکلیفمون مشخص نیست .
چیزي تغییرکرده ؟
من – نکرده ؟
خیره تو چشمام نفس عمیقی کشید .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
«💚🌱»
هر که اسـیر حسن شد امــــیر شد
درحلقههایِ زلفِ تو عالماسیر شد
🌱¦↫#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
💚¦↫#دوشنبههاۍامامحسنۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad