eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
229 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
61 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 - امیرالمؤمنین "علیه‌السلام" زخم زبان از زخم نیزه عمیق‌تر و برنده‌تر است..! 🌱 - ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
بچه شیعه! مشکلاتش سرسجاده حل میکنه ❤️ ( : ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
بچه شیعه! مشکلاتش سرسجاده حل میکنه ❤️ #خداجونم ( : ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🖤 •• ⎚ 🍃مرحوم اسماعیل دولابی میگفت : گاهی اوقات با خدا خلوت کنید نگویید که ما قابل نیستیم، هر چه ناقابل تر باشیم خدا بیشتر اهمیت می دهد خدا کسی نیست که فقط خوب ها را انتخاب کند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌-°• آب دستتونه بذارید زمین ؛ اینو گوش بدید . 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لا اِله اِلّا الله❤
❗️بعضی از مردم بعد از تموم‌ شدن غذا تعارف و معذرت‌خواهی می‌کنن و می‌گن: «ببخشین اگه کم بود»، «ببخشین اگه اِل بود»، «ببخشین اگه بِل بود». 📛 درحالی‌که این کار درست نیست و مکروهه. ✍️ متن دقیق حکمش اینه: بر میزبان مکروه است آنچه را برای میهمان آورده، کم بشمارد و برای ناچیز بودن غذا عذرخواهی کند. بر میهمان نیز کم‌ شمردن غذای میزبان کراهت دارد. 🔺 احکام زندگی، محمدحسین فلاح‌زاده. ⬅️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔹روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند : « استاد، زيبايي انسان در چيست؟ » 🔸حکيـــــم ۲ کاســـــه کنار شاگردان گذاشت و گفت : « به اين ۲ کاسه نگاه کنيد اولي از طلا درست شده است و درونش سَم است و دومي کاسه اي گِليست و درونش آب گوارا است ، شما کدام را مي خوريد؟ » 🔹شاگردان جواب دادند: « کاسه گِلي را » 🔸حکيم گفت : آدمي هم همچون ايـــــن کاسه است . آنچه که آدمي را زيبا مي کند درونش و اخلاقش است . ❇️ «بايد سيرتمان را زيبا کنيم نـــــــــه صــــورتـــــمــــــــــان را » ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 و راه افتاد سمت مخالف. دنبالش رفتم. -قول مي دم بي صدا فقط نگاهش کنم . از پشت شیشه. -نه . مثل اینكه شما قوانین اینجا رو نميدونین! -خواهش مي کنم . فقط دو دقیقه! برگشت به سمتم و دهنش رو باز کرد برای حرفي ، که با صدای مردی هر دو به سمت صدا چرخیدیم. -چي شده خانوم سعیدی ؟ نگاهم گره خورد با دکتر جووني که نگاهش به من بود و صورتش به طرف پرستاری که خانوم سعیدی نام داشت. به راحتي شناختمش . همون دستیار جووني که همیشه دکتر امیرمهدی رو همراهي ميکرد . احتمالا ً اونم من رو شناخته بود. با همون روپوش سفیدش و شلوار پارچه ای راسته ی تنگ مشكي . که به نظرم خیلي شكیل بود ، و هیكل متناسب و قد بلندش رو به خوبي مورد تحسین هر بیننده ای قرار مي داد. موهای کوتاهش قهوه ای روشن بود و با اینكه مدل خاصي نداشت اما به صورتش مي اومد . دست به سینه منتظر جواب خانوم سعیدی بود. خانوم سعیدی هم با نیم نگاهي به سمت من ، با همون اخم و با لحني که انگار مي خواست به دکتر بفهمونه من هیچي حالیم نیست ؛ جواب داد. -مي خواد مریضش رو ببینه . فكر کرده قانون اینجا قانون جنگله! چقدر قشنگ در حد یه حیوون زبون نفهم ، فهم و شعور من رو پایین آورد! خیره خیره نگاهش کردم . چي بهش مي گفتم که جواب قشنگي به توهینش باشه ؟ من صبح زود هم اومده بودم ؛ پرستارای اون شیفت با اینكه خیلي سخت گیری کرده بودن اما در لحن گفتار و رفتارشون هیچ توهیني نبود. انگار بعضي آدم ها نمي تونن بدون توهین کردن به دیگران حرفشون رو بزنن. با مخاطب قرار گرفتن از طرف دکتر جوون ، سنگیني نگاهم رو از روی پرستار برداشتم. -امیرمهدی درستكار ، درسته ؟ ابروهاش تو هم گره خورده بود . حتماً اینم مي خواست اعصابم رو با یه حرف دیگه به بازی بگیره . خوب اینم حتماً یه امتحان دیگه بود . قرار بود چقدر حرف بشنوم و دم نزنم ؟ من همون مارال چند ماه پیش بودم ؟ همون که تا جواب طرف مقابلش رو نمي داد اعصابش آروم نمي گرفت ؟ چقدر عوض شده بودم ! مي ایستادم ، حرف مي خوردم ، طعنه مي شنیدم و در عوض دم نمي زدم! اینم از برکات وجود خان عمو بود حتماً . حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود . و احتمالا ً حالا نوبت دکتر بود! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود . و احتمالا ً حالا نوبت دکتر بود! در پاسخ به سوالش ، سری تكون دادم و بي حوصله ایستادم تا اونم حرفش رو بزنه . مطمئن بودم بعدش حتماً برای دیدن امیرمهدی التماس مي کردم . من برای یه لحظه دیدنش حاضر بودم هر کاری بكنم ؛ التماس که جای خود داشت. دکتر سر تا پای من رو نگاهي انداخت و با بي خیالي رو به پرستار گفت: -بذارین پنج دقیقه مریضشون رو ببینن. خانوم سعیدی ، معترض ، و با حرص گفت: -دکتر ! .. من نمي تونم.... دکتر نذاشت حرفش رو ادامه بده . دست راستش رو بالا آورد و در حالي که تو هوا تكون مي داد گفت: -هر کي حرف زد من خودم جوابش رو مي دم. لبم مزین شد به یه لبخند . و چشم های تیزبین دکتر به خوبي شكارش کرد. سعیدی دوباره لب باز کرد: -دکتر من حوصله ی... باز دکتر نذاشت حرفش رو به آخر برسونه. -گفتم که .. هر کي حرف زد بگین من اجازه دادم . حالا هم برین به کارتون برسین. پرستار با عصبانیت به سمت دفتر پرستاری رفت و ما روتنها گذاشت . دکتر هم در حالي که به سمت مخالف من مي رفت با دستش بهم اشاره کرد: -فقط پنج دقیقه. با همون لبخند ، سری تكون دادم و گفتم: -ممنون . فقط پنج دقیقه. نگاهش که تو نگاهم قفل شده بود ، همونجا موند . انگار سفر کرده بود به اعماق درونم و همونجا راه رو گم کرده بود ، و نمي تونست مسیر خروج رو پیدا کنه . و این منجر شد به ایستادنش. اما من تموم سعیم این بود که اون راه ورود رو مسدود کنم . برای همین اخمي کردم و به سمت بخش و اتاق امیرمهدی راه افتادم. دستم رو روی شیشه گذاشتم و رویای لمس دستاش رو در سر پرورش دادم. چقدر دلم مي خواست اون طرف شیشه باشم و گرمای دستش رو حس کنم ! مي دونستم فردا صبح میام و دوباره به اون اتاق پا مي ذارم . اما دل سرکشم که این چیزها حالیش نبود . بي قراری مي کرد و اعصابم رو به هم ميریخت. به دلم نهیب زدم. مگه ندیدی برای یه دیدار از پشت شیشه که آدم رو یاد زندان میندازه چه حرفي بارمون کردن.پس آروم باش و با همین فاصله خودت رو آروم کن . فردایي در پیشه برای دیدار. بعد لبخندی زدم و مثل آدم های دیوونه به حرف زدن با خودم ادامه دادم. -نفس بكش ... نفس بكش ! .. ببین ... هوای دم و بازدم امیرمهدی تو این راهرو جریان داره . پس نفس بكش و تو ریه هات ذخیره ش کن تا فردا صبح که بیای. نفس عمیقي کشیدم و با لبخند فوتش کردم بیرون دوباره خیره شدم به امیرمهدی و تو خیالم تصور کردم که وقتي به هوش بیاد اولین کسي رو که صدا مي کنه کي مي تونه باشه ؟ یعني ممكنه اسم من رو بگه ؟ رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚