eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
230 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
61 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لا اِله اِلّا الله❤
❗️بعضی از مردم بعد از تموم‌ شدن غذا تعارف و معذرت‌خواهی می‌کنن و می‌گن: «ببخشین اگه کم بود»، «ببخشین اگه اِل بود»، «ببخشین اگه بِل بود». 📛 درحالی‌که این کار درست نیست و مکروهه. ✍️ متن دقیق حکمش اینه: بر میزبان مکروه است آنچه را برای میهمان آورده، کم بشمارد و برای ناچیز بودن غذا عذرخواهی کند. بر میهمان نیز کم‌ شمردن غذای میزبان کراهت دارد. 🔺 احکام زندگی، محمدحسین فلاح‌زاده. ⬅️ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔹روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند : « استاد، زيبايي انسان در چيست؟ » 🔸حکيـــــم ۲ کاســـــه کنار شاگردان گذاشت و گفت : « به اين ۲ کاسه نگاه کنيد اولي از طلا درست شده است و درونش سَم است و دومي کاسه اي گِليست و درونش آب گوارا است ، شما کدام را مي خوريد؟ » 🔹شاگردان جواب دادند: « کاسه گِلي را » 🔸حکيم گفت : آدمي هم همچون ايـــــن کاسه است . آنچه که آدمي را زيبا مي کند درونش و اخلاقش است . ❇️ «بايد سيرتمان را زيبا کنيم نـــــــــه صــــورتـــــمــــــــــان را » ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 و راه افتاد سمت مخالف. دنبالش رفتم. -قول مي دم بي صدا فقط نگاهش کنم . از پشت شیشه. -نه . مثل اینكه شما قوانین اینجا رو نميدونین! -خواهش مي کنم . فقط دو دقیقه! برگشت به سمتم و دهنش رو باز کرد برای حرفي ، که با صدای مردی هر دو به سمت صدا چرخیدیم. -چي شده خانوم سعیدی ؟ نگاهم گره خورد با دکتر جووني که نگاهش به من بود و صورتش به طرف پرستاری که خانوم سعیدی نام داشت. به راحتي شناختمش . همون دستیار جووني که همیشه دکتر امیرمهدی رو همراهي ميکرد . احتمالا ً اونم من رو شناخته بود. با همون روپوش سفیدش و شلوار پارچه ای راسته ی تنگ مشكي . که به نظرم خیلي شكیل بود ، و هیكل متناسب و قد بلندش رو به خوبي مورد تحسین هر بیننده ای قرار مي داد. موهای کوتاهش قهوه ای روشن بود و با اینكه مدل خاصي نداشت اما به صورتش مي اومد . دست به سینه منتظر جواب خانوم سعیدی بود. خانوم سعیدی هم با نیم نگاهي به سمت من ، با همون اخم و با لحني که انگار مي خواست به دکتر بفهمونه من هیچي حالیم نیست ؛ جواب داد. -مي خواد مریضش رو ببینه . فكر کرده قانون اینجا قانون جنگله! چقدر قشنگ در حد یه حیوون زبون نفهم ، فهم و شعور من رو پایین آورد! خیره خیره نگاهش کردم . چي بهش مي گفتم که جواب قشنگي به توهینش باشه ؟ من صبح زود هم اومده بودم ؛ پرستارای اون شیفت با اینكه خیلي سخت گیری کرده بودن اما در لحن گفتار و رفتارشون هیچ توهیني نبود. انگار بعضي آدم ها نمي تونن بدون توهین کردن به دیگران حرفشون رو بزنن. با مخاطب قرار گرفتن از طرف دکتر جوون ، سنگیني نگاهم رو از روی پرستار برداشتم. -امیرمهدی درستكار ، درسته ؟ ابروهاش تو هم گره خورده بود . حتماً اینم مي خواست اعصابم رو با یه حرف دیگه به بازی بگیره . خوب اینم حتماً یه امتحان دیگه بود . قرار بود چقدر حرف بشنوم و دم نزنم ؟ من همون مارال چند ماه پیش بودم ؟ همون که تا جواب طرف مقابلش رو نمي داد اعصابش آروم نمي گرفت ؟ چقدر عوض شده بودم ! مي ایستادم ، حرف مي خوردم ، طعنه مي شنیدم و در عوض دم نمي زدم! اینم از برکات وجود خان عمو بود حتماً . حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود . و احتمالا ً حالا نوبت دکتر بود! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود . و احتمالا ً حالا نوبت دکتر بود! در پاسخ به سوالش ، سری تكون دادم و بي حوصله ایستادم تا اونم حرفش رو بزنه . مطمئن بودم بعدش حتماً برای دیدن امیرمهدی التماس مي کردم . من برای یه لحظه دیدنش حاضر بودم هر کاری بكنم ؛ التماس که جای خود داشت. دکتر سر تا پای من رو نگاهي انداخت و با بي خیالي رو به پرستار گفت: -بذارین پنج دقیقه مریضشون رو ببینن. خانوم سعیدی ، معترض ، و با حرص گفت: -دکتر ! .. من نمي تونم.... دکتر نذاشت حرفش رو ادامه بده . دست راستش رو بالا آورد و در حالي که تو هوا تكون مي داد گفت: -هر کي حرف زد من خودم جوابش رو مي دم. لبم مزین شد به یه لبخند . و چشم های تیزبین دکتر به خوبي شكارش کرد. سعیدی دوباره لب باز کرد: -دکتر من حوصله ی... باز دکتر نذاشت حرفش رو به آخر برسونه. -گفتم که .. هر کي حرف زد بگین من اجازه دادم . حالا هم برین به کارتون برسین. پرستار با عصبانیت به سمت دفتر پرستاری رفت و ما روتنها گذاشت . دکتر هم در حالي که به سمت مخالف من مي رفت با دستش بهم اشاره کرد: -فقط پنج دقیقه. با همون لبخند ، سری تكون دادم و گفتم: -ممنون . فقط پنج دقیقه. نگاهش که تو نگاهم قفل شده بود ، همونجا موند . انگار سفر کرده بود به اعماق درونم و همونجا راه رو گم کرده بود ، و نمي تونست مسیر خروج رو پیدا کنه . و این منجر شد به ایستادنش. اما من تموم سعیم این بود که اون راه ورود رو مسدود کنم . برای همین اخمي کردم و به سمت بخش و اتاق امیرمهدی راه افتادم. دستم رو روی شیشه گذاشتم و رویای لمس دستاش رو در سر پرورش دادم. چقدر دلم مي خواست اون طرف شیشه باشم و گرمای دستش رو حس کنم ! مي دونستم فردا صبح میام و دوباره به اون اتاق پا مي ذارم . اما دل سرکشم که این چیزها حالیش نبود . بي قراری مي کرد و اعصابم رو به هم ميریخت. به دلم نهیب زدم. مگه ندیدی برای یه دیدار از پشت شیشه که آدم رو یاد زندان میندازه چه حرفي بارمون کردن.پس آروم باش و با همین فاصله خودت رو آروم کن . فردایي در پیشه برای دیدار. بعد لبخندی زدم و مثل آدم های دیوونه به حرف زدن با خودم ادامه دادم. -نفس بكش ... نفس بكش ! .. ببین ... هوای دم و بازدم امیرمهدی تو این راهرو جریان داره . پس نفس بكش و تو ریه هات ذخیره ش کن تا فردا صبح که بیای. نفس عمیقي کشیدم و با لبخند فوتش کردم بیرون دوباره خیره شدم به امیرمهدی و تو خیالم تصور کردم که وقتي به هوش بیاد اولین کسي رو که صدا مي کنه کي مي تونه باشه ؟ یعني ممكنه اسم من رو بگه ؟ رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥ سفره‌داره‌شنبه‌هاےڪربُ‌بلا✨ گِدای‌خُوشه‌چِينم‌تاقِيامت،خَرمن‌اورا كه‌حَسرت‌مي‌كشد‌فُردوس‌عَطر‌گُلشن‌اورا چِنان‌مِشكل‌گشا،بَاب‌الحوائج،كَاشف‌الكرب‌است گَرفتنداولياالله‌عَالم‌دَامن‌اورا.🤲. ازاول‌هرکجاکه‌حرفی‌ازمادرترین‌بوده همیشه‌بعداسم‌فاطمه،ام‌البنین‌بوده.🌙 🍃 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃 ڪاش‌روزےبرسد ،کہ‌به‌هـم‌مژده‌دهیم .. یوسف‌فـاطـمہ‌آمـــد ، دیدے؟! من‌سلامش‌ڪردم ؛🥺 پاسخم‌دادامــام ، پاسخش‌طورۍ‌بود باخودم‌زمزمہ‌ڪردم‌ڪــه‌امـــام‌ .. میشناسدمگراین‌بی‌سروبۍسامان‌را !؟❤️‍🩹 وشنیدم‌فـــرمود : تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊 🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad