#ببخشید_کمه
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
❗️بعضی از مردم بعد از تموم شدن غذا تعارف و معذرتخواهی میکنن و میگن: «ببخشین اگه کم بود»، «ببخشین اگه اِل بود»، «ببخشین اگه بِل بود».
📛 درحالیکه این کار درست نیست و مکروهه.
✍️ متن دقیق حکمش اینه:
بر میزبان مکروه است آنچه را برای میهمان آورده، کم بشمارد و برای ناچیز بودن غذا عذرخواهی کند. بر میهمان نیز کم شمردن غذای میزبان کراهت دارد.
🔺 احکام زندگی، محمدحسین فلاحزاده.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۱۲۰
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔹روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند :
« استاد، زيبايي انسان در چيست؟ »
🔸حکيـــــم ۲ کاســـــه کنار شاگردان گذاشت و گفت :
« به اين ۲ کاسه نگاه کنيد اولي از طلا درست شده است و درونش سَم است و دومي کاسه اي گِليست و درونش آب گوارا است ، شما کدام را مي خوريد؟ »
🔹شاگردان جواب دادند: « کاسه گِلي را »
🔸حکيم گفت : آدمي هم همچون ايـــــن کاسه است . آنچه که آدمي را زيبا مي کند درونش و اخلاقش است .
❇️ «بايد سيرتمان را زيبا کنيم
نـــــــــه صــــورتـــــمــــــــــان را »
#داستان_آموزنده
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ داستان بسیار زیبای زیارت #امام_رضا علیه السلام و تاجر
👤 حجه الاسلام عالی
#دهه_کرامت
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیست_و_هفتم
و راه افتاد سمت مخالف.
دنبالش رفتم.
-قول مي دم بي صدا فقط نگاهش کنم .
از پشت شیشه.
-نه . مثل اینكه شما قوانین اینجا رو نميدونین!
-خواهش مي کنم . فقط دو دقیقه!
برگشت به سمتم و دهنش رو باز کرد برای حرفي ، که با صدای مردی هر دو به سمت صدا چرخیدیم.
-چي شده خانوم سعیدی ؟
نگاهم گره خورد با دکتر جووني که نگاهش به من بود و صورتش به طرف پرستاری که خانوم سعیدی نام داشت.
به راحتي شناختمش . همون دستیار جووني که همیشه دکتر امیرمهدی رو همراهي ميکرد .
احتمالا ً اونم من رو شناخته بود.
با همون روپوش سفیدش و شلوار پارچه ای راسته ی تنگ مشكي .
که به نظرم خیلي شكیل بود ، و هیكل
متناسب و قد بلندش رو به خوبي مورد تحسین هر بیننده ای قرار مي داد.
موهای کوتاهش قهوه ای روشن بود و با اینكه مدل خاصي
نداشت اما به صورتش مي اومد .
دست به سینه منتظر جواب خانوم سعیدی بود.
خانوم سعیدی هم با نیم نگاهي به سمت من ، با همون اخم
و با لحني که انگار مي خواست به دکتر بفهمونه من
هیچي حالیم نیست ؛ جواب داد.
-مي خواد مریضش رو ببینه .
فكر کرده قانون اینجا قانون جنگله!
چقدر قشنگ در حد یه حیوون زبون نفهم ، فهم و شعور من رو پایین آورد!
خیره خیره نگاهش کردم .
چي بهش مي گفتم که جواب
قشنگي به توهینش باشه ؟
من صبح زود هم اومده بودم ؛ پرستارای اون شیفت با اینكه خیلي سخت گیری کرده بودن اما در لحن گفتار و
رفتارشون هیچ توهیني نبود.
انگار بعضي آدم ها نمي تونن بدون توهین کردن به دیگران حرفشون رو بزنن.
با مخاطب قرار گرفتن از طرف دکتر جوون ، سنگیني نگاهم رو از روی پرستار برداشتم.
-امیرمهدی درستكار ، درسته ؟
ابروهاش تو هم گره خورده بود .
حتماً اینم مي خواست
اعصابم رو با یه حرف دیگه به بازی بگیره . خوب اینم حتماً یه امتحان دیگه بود .
قرار بود چقدر حرف بشنوم و دم
نزنم ؟
من همون مارال چند ماه پیش بودم ؟
همون که تا جواب طرف مقابلش رو نمي داد اعصابش آروم نمي گرفت ؟
چقدر عوض شده بودم !
مي ایستادم ، حرف مي خوردم ،
طعنه مي شنیدم و در عوض دم نمي زدم!
اینم از برکات وجود خان عمو بود حتماً .
حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود . و احتمالا ً حالا
نوبت دکتر بود!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیست_و_هشتم
حرفای این پرستار خیلي بهتر از حرفای خان عمو بود .
و احتمالا ً حالا نوبت دکتر بود!
در پاسخ به سوالش ، سری تكون دادم و بي حوصله ایستادم تا اونم حرفش رو بزنه . مطمئن بودم بعدش حتماً
برای دیدن امیرمهدی التماس مي کردم .
من برای یه لحظه دیدنش حاضر بودم هر کاری بكنم ؛ التماس که جای
خود داشت.
دکتر سر تا پای من رو نگاهي انداخت و با بي خیالي رو به پرستار گفت:
-بذارین پنج دقیقه مریضشون رو ببینن.
خانوم سعیدی ، معترض ، و با حرص گفت:
-دکتر ! .. من نمي تونم....
دکتر نذاشت حرفش رو ادامه بده . دست راستش رو بالا
آورد و در حالي که تو هوا تكون مي داد گفت:
-هر کي حرف زد من خودم جوابش رو مي دم.
لبم مزین شد به یه لبخند .
و چشم های تیزبین دکتر به
خوبي شكارش کرد.
سعیدی دوباره لب باز کرد:
-دکتر من حوصله ی...
باز دکتر نذاشت حرفش رو به آخر برسونه.
-گفتم که .. هر کي حرف زد بگین من اجازه دادم . حالا هم
برین به کارتون برسین.
پرستار با عصبانیت به سمت دفتر پرستاری رفت و ما روتنها گذاشت .
دکتر هم در حالي که به سمت مخالف من
مي رفت با دستش بهم اشاره کرد:
-فقط پنج دقیقه.
با همون لبخند ، سری تكون دادم و گفتم:
-ممنون . فقط پنج دقیقه.
نگاهش که تو نگاهم قفل شده بود ، همونجا موند . انگار سفر کرده بود به اعماق درونم و همونجا راه رو گم کرده
بود ، و نمي تونست مسیر خروج رو پیدا کنه . و این منجر
شد به ایستادنش.
اما من تموم سعیم این بود که اون راه ورود رو مسدود کنم
. برای همین اخمي کردم و به سمت بخش و اتاق امیرمهدی راه افتادم.
دستم رو روی شیشه گذاشتم و رویای لمس دستاش رو در سر پرورش دادم.
چقدر دلم مي خواست اون طرف شیشه باشم و گرمای دستش رو حس کنم !
مي دونستم فردا صبح میام و دوباره
به اون اتاق پا مي ذارم .
اما دل سرکشم که این چیزها
حالیش نبود .
بي قراری مي کرد و اعصابم رو به هم ميریخت.
به دلم نهیب زدم.
مگه ندیدی برای یه دیدار از پشت شیشه که آدم رو یاد زندان میندازه چه حرفي بارمون کردن.پس آروم باش و با همین فاصله خودت رو آروم کن .
فردایي در پیشه برای دیدار.
بعد لبخندی زدم و مثل آدم های دیوونه به حرف زدن با خودم ادامه دادم.
-نفس بكش ... نفس بكش ! .. ببین ... هوای دم و بازدم امیرمهدی تو این راهرو جریان داره . پس نفس بكش و تو
ریه هات ذخیره ش کن تا فردا صبح که بیای.
نفس عمیقي کشیدم و با لبخند فوتش کردم بیرون
دوباره خیره شدم به امیرمهدی و تو خیالم تصور کردم که
وقتي به هوش بیاد اولین کسي رو که صدا مي کنه کي مي تونه باشه ؟
یعني ممكنه اسم من رو بگه ؟
رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل
دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شنبـہهـاےامالـبنینۍ♥
سفرهدارهشنبههاےڪربُبلا✨
گِدایخُوشهچِينمتاقِيامت،خَرمناورا
كهحَسرتميكشدفُردوسعَطرگُلشناورا
چِنانمِشكلگشا،بَابالحوائج،كَاشفالكرباست
گَرفتنداوليااللهعَالمدَامناورا.🤲.
ازاولهرکجاکهحرفیازمادرترینبوده
همیشهبعداسمفاطمه،امالبنینبوده.🌙
#السلامعلیکِاعزیزةالزهراء🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad